| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حكايت زن كوفى و متأثر واقع شدنش از مشاهده احوال اهل اهل بيتعليهم السلام در يكى از مقاتل آمده است كه ضعيفهاى از زنان كوفه از جمله تماشاچيان بود كه بر بام خانهاش بر آمده و نشسته و مشغول تفرج اسراى آل احمد مختار بود، در اين اثناء كه نظاره مىكرد بانوان محترمه را ديد كه بر روى چوب جهاز شتران بى حجاب نشستهاند و مانند مرغان پر شكسته در ناله و افغانند آن ضعيفه صدا زد كه اى زنان دل خسته و اى اسيران دل شكسته من اى الاسارى انتن شما از كدام طائفه و ملت و چه شهر و ديارى مىباشيد؟يكى از آن بانوان در جواب فرمود: اى زن اين چه سوالى است كه مىنمائى؟ آن ضعيفه گفت: من اسير بسيار ديدهام ولى هيچ اسيرى را مثل شما نديدهام با آنكه آفتاب به صورتهاى شما تابيده و گرسنگى و تشنگى به شما صدمه زده معذلك نور از سيماى شما ساطع است و دل از ملاحظه شكل و شمايل شما سير نمىشود. در جواب گفتند: نحن بنات آل رسول الله و بناته و نساء الحسين (عليه السلام) اى زنان ما اسيران، دختران رسول خدائيم يعنى خويشان پيغمبريم و نيز بعضى دختران خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و بعضى ديگر عيال و حرم حسين بن على عليهما السلام پسر پيغمبريم. آن ضعيفه همين كه فهميد آن بانوان عيال الله و آل رسول هستند با دو دست به صورت خود زد و فرياد كرد: وا مصيبتاه عليكم يا اهل بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سپس از پشت بام به زير آمد دختران و خواهران و خواهر زادههاى خود را خبردار نمود كه دختران على و فاطمه و اولاد رسول الله را ابن زياد مانند اسيران روم و زنگبار وارد اين شهر كرده كه روزى پدر و جد اين محترمات در همين شهر سلطنت داشت برخيزيد آنچه از البسه و مقنعه و چادر داريد بياوريد كه خانمها سر برهنه بوده و از بى حجابى غرق عرق خجالتند. دختران و خواهرانش آنچه لباس داشتند آوردند، آن زن آنها را در ميان ساروقى پيچيد، پس چادر بر سر كشيد و به تعجيل از خانه بيرون آمد و خود را در ميان اسراء انداخت تا آنكه به عليا مكرمهام كلثوم رسيده با كمال عجز و زارى عرض كرد: يا سيدتى خذى فاسترى على هذه النسوان اى خانم من اينها لباس و معجر است بگيريد باين خانمهاى سر برهنه مرحمت كنيد تا خود را بپوشانند و آن قدر از برهنگى نجوشند و نخروشند. عليا مكرمه زينب خاتون سلام الله عليها فرمودند: اى زن اگر اينها را به رسم صدقه آوردهاى به خدا صدقه بر ما حرام است. عرض كرد: لا يا سيدتى انما هى هبة منى اليكم اينها هديه است، بخشيدم به شما و پيشكش كردهام، بانوان محترمه از باب لا علاجى و اضطرار با آنكه مظاهر غيرت الهيه بودند آن ثياب و مقانع را قبول كردند و خود را از انظار نامحرمان مستور كردند. زجر بن قيس حرامزاده چشمش به آن زن افتاد كه اين كار را كرد به او دشنام داد و سرش فرياد كشيد آن ضعيفه از ترس ابن زياد فرار كرد و خود را در ميان زنان پنهان كرد. نقل خطبههاى اهل اهل بيتعليهم السلام در كوفه خراب از كتاب قمقام شاهزاده فرهاد ميرزا رحمة الله عليه مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در كتاب قمقام مىفرمايند:اكنون خطب اهل بيت عصمت و طهارت را بتمامها بياريم و ملخص ترجمه هر يك را بنگاريم: قال رحمه الله فى الاحتجاج عن حذيم(87) بن شتير(88) (شريك خ ل) و نظرت الى زينب بنت على يومئذ ولم اروالله خفرة قط انطق منها كانما تنطق و تفرغ عن لسان اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام) و قداومات الى الناس ان انصتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس ثم قالت بعد حمدالله تعالى و الصلوة على رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اما بعد يا اهل الكوفة و يا اهل الختل و الغدر و الخذل (والمكر) الا فلا رقأث العبرة ولاهدات الزفرة و انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الاوهل فيكم الاالصلف و العجب و الشنف والكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة الابئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون اتبكون اخى اجل و الله احرباء بالبكاء فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا فقد بليتم بعارها و منيتم بشنارها ولن ترحضوها ابدا و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ حربكم و معاذ حربكم، و مقر شملكم(89) و آسى كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع اليه عند مقالتكم(90) و مدرة حججكم و منار محجتكم الاساء ما قدمتم لانفسكم و ساء ما تزرون ليوم بعثكم فتعسا تعسا و نكسا نكسا لقد خاب السعى و تبت الايدى و خسرت الصفقه و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة (ويلكم) اتدرون (يا اهل الكوفة) اى كبد لمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فريتم(91) و اى عهد نكثتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم له سفكتم و اى حرمة له انتهكتم لقد جئتم شيئا ادا، تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا لقد جئتم بها شوهاء خرقاء كطلاع الارض و ملاء السماء افعجبتم ان لم تمطر السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى، و هم لا ينصرون، فلا يستخفنكم المهل فانه عزوجل لا يخفره البدار و لا يخشى عليه فوت الثاركلا ان ربكم لنا ولهم لبالمرصاد ثم انشات تقول.
بدا ذخيره كه روز رستخيز را از پيش فرستادهايد، و زشت بارى كه بر دوش خود نهادهايد، هلاك و مرگتان باد كه اين كوشش بى فايده ماند، و اين سودا سود نداشت و به غضب خداوند گرفتار آمديد، خوارى و مسكنت بر شما فرو ريخت، واى بر شما مگر نمىدانيد كدام جگر از رسول كه بشكافتيد؟ و چه عهد و پيمان كه بشكستيد؟ كرائم عترت و حرائر ذريت او به اسيرى برديد، و خون پاك او بناحق بريختيد: لقد جئتم شيئا اذا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا كارى سخت ناخوش و قبيح بياورديد، چندان كه فضاى زمين و وسعت آسمان است مگر بشكفت اندر مانديد كه از آسمان خون نباريد، بخداى كه عذاب آنجهانى بسى سختتر باشد كه هيچ كس شما را يارى نكند، حاليا، بدين مهلت فريفته نشويد كه از قبضه قدرت او نتوانيد گريخت، و خداوند قهار البته طلب اين خون بكند، عقيله طاهره اين خطبه ادا كرده روى از آن لئام بگردانيده مردمان حيران و گريان بودند پيرى كه بر جانب من ايستاده بود چندان بگريست كه ريشش به اشگ چشمش تر شد دست بر آسمان داشته گفت: بابى و امى كهولهم (كهولكم - خ) خير الكهول و شبابهم (شبابكم - خ) خير شاب و نسلهم (نسلكم خ ل) نسل كريم و فضلهم فضل عظيم ثم انشد.
سيد بن طاوس عليه الرحمه اين خطبه را با اندك تغييرى ايراد نموده و اشعار را ذكر نكرده است حذيم گويد اندكى برنگذشته حضرت زين العابدين از خيمه بيرون آمده همچنان بر پاى ايستاده بدينگونه خطبه فرمود: فحمدالله و اثنى عليه و صلى على نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير دخل ولا تراث، انا بن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبى عياله انا بن من قتل صبرا فكفى بذلك فخرا ايها الناس ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم و سوأة لرايكم باية عين تنظرون الى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اذ يقول لكم قتلتم عترتى و انتهكتم حرمتى فلستم من امتى؟ قال فارتفعت اصوات الناس بالبكاء من كل ناحية و يدعو بعضهم بعضا: هلكتم و ما تعلمون فقال على بن الحسين (عليه السلام) رحم الله امرء قبل نصيحتى و حفظ وصيتى فى الله و فى رسوله و فى اهل بيته فان لنا فى رسول الله اسوة حسنة. آنكس كه مرا نشناسد نام و نسب شريف خويش بگويم تا بداند پسر آن كسم كه بر كنار فرات با لب تشنه چون گوسپندان سرش بناحق ببريدند و مخدرات او به اسيرى آورده مالش به يغما ببردند، از پدر بزرگوار من دست باز نداشتند تا شهادت يافت اى مردمان شما را بخداى سوگند مگر نه شما به آنحضرت مكاتيب فرستاديد و از روى مكر و خديعت عهود و مواثيق موكد داشتيد و بيعت و اطاعت آشكارا ساختيد تا چون براى هدايت شما بيامد يارى نكرديد و خون پاكش بريختيد هلاكتان باد كه ناخوش تهيه از پيش بدان جهان فرستاديد و زشت تدبيرى كه بينديشيديد آخر با كدام چشم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواهيد نگريست؟! و چون از قتل ذريت و سبى عترت خود از شما بپرسد پاسخ چه خواهيد گفت؟! چون امام اين فصل بپرداخت مردمان آغاز گريه و زارى كرده و گفتند آرى هم اين چنين است كه او همى فرمايد در هلاك خويش همى كوشيديم و خسران دنيا و آخرت بر خود بخريديم و ندانستيم باز فرمود خدايش رحمت كناد كه پند من فرا گيرد و اندرز من بپذيرد كه سيرت رسول را پيشوا ساخته بر اثر آن همى رويم آن جمع يكزبان آواز برداشتند كه در صلح و جنگ با حضرت تو يكروى و يكدلهايم چشم بر حكم و گوش بر فرمان از آنچه گوئى سر نپيچيم البته اشارت فرمائى تا خون آن مظلومان از اين ستمكاران بجوئيم حضرت سجاد (عليه السلام) فرمود: هيهات هيهات ايتها الغدرة المكرة حيل بينكم و بين شهوات انفسكم اتريدون ان تاتوا الى كما أتيتم الى آبائى من قبل كلا و رب الراقصات الى منى فان الجرح لما يندمل قتل ابى بالامس و اهل بيته معه فلم ينسنى ثكل رسول الله عليه و صلى الله و آله و ثكل ابى و بنى ابى و وجده بين لهازمى، و مرارته بين حناجرى و حلقى و غصص تجرى فى فراش صدرى اى تباهكاران حيلت گر اين قصد كه كردهايد هرگز نشود ديروز پدر بزرگوار من و اهل بيت او را شهيد ساختيد هنوز رحلت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فراموش نشده و مرارت مصيبت جد و پدر و برادران مرا بكام اندر است و آن جراحات مندمل نگشته مسئلتى ان لا تكونوا لنا ولا علينا و فى رواية رضينا منكم راسا براس بيش از اين نخواهم حاليا كه سودى نكنيد بارى زيان مرسانيد و چون سر دوستى نداريد دشمنى بگذاريد آنگاه اين ابيات ادا فرمود:
در آغاز سخن بارى تعالى را ستايش و نيايش كرد رسول مختار (صلى الله عليه و آله و سلم) را درود گفت و جد بزرگوار خويش حيدر كرار را به مفاخر و مناقب بستود شمهاى از مشاهد مأثوره و مآثر محمود آنجناب در رفع دعايم دين و هدم قواعد شرك و ابتلا و محن اميرالمومنين تا هنگام شهادت بر شمرده شرحى از فضايل خانواده نبوت حديث فرموده خذلان و غدر و خديمت كوفيان با پدر بزرگوار خويش باز راند پس گفت: اى مردمان كوفه خداوند عز اسمه شما را بما بيازمود و ابتلاى ما بشما بيفزود و آزمايش ما بسى نيكو نمود شما مكاران ما را كه خزان علم و مخزن حكمت و حجت او بر بندگانيم به دروغ انگاشتيد و كافر پنداشتيد خون ما حلال و مال ما به غارت برده مباح شمرديد گوئى كه از اولاد ترك و كابليم، جد من اميرالمومنين را شهيد كرديد و ديروز پدرم سيدالشهداء را كشتيد اينك خون ماست كه از تيغهاى شما همى ريزد و اين جمله بدان كينه ديرينه بود كه از ما بدل اندر داشتيد تا ديدههاى شما روشن و دلهاى شما مسرور گشت همى بايد تا برين كردار شنيع شادمانى مكنيد كه بر سخط و غضب الهى تجرى نمودهايد و البته خداوندتان كيفر بدهد حاليا منتظر نقمت و لعنت باشيد بسى برنگذرد كه خداوند شما را بر يكديگر بگمارد تا شمشيرها بركشيده خون هم بريزيد و باز آن جهان به عذاب جاودان گرفتار آئيد واى بر شما مگر دانستهايد تا به چه دست ما را بزديد؟ و با كدام پاى بجنگ ما بيامديد؟ و چگونه به قتال ما بشتافتيد؟ دلى بيرحم و جگرى بس سخت داريد همانا بارى تعالى و تقدس بر دل و گوش شما مهر نهاده كه كلمه حق نمىشنويد شيطان اين اعمال زشت در نظر شما بياراست و بر ديدههاى شما پرده فرو هشته كه راه هدايت نمىبينيد چند خون از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر شماست كه بخواهد جست، و بسا حيلتها كه با برادر و وصى او على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه كردهايد چون خطبه بدينجا رسانيد مكر مخذولى اين دو شعر بخواند و بكشتن اميرالمومنين و اولاد او و اسيرى اهل بيت عصمت و طهارت مفاخرت كرد، بضعه طاهره گفت خاكت بدهان، بارى تو خود دهان بربند و مانند سگان بر عقب خود بنشين كه بقتل آن قوم كه خدايشان از نخست پاك آفريده و از هر آلايش پاكيزه فرموده و بر همه فضيلت بخشيده فخريه همى كنى و حسد همى برى ما را از آن چه گناه كه پيوسته بحر فضايل و مكارم ما مواج و زخار است و در آن پاركين كه درياش مپندارى كفچليزى نتواند زيست: ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور: مردمان را آواز بگريه بلند شده گفتند يا ابنة الطيبين بس كن كه دل ما بسوختى و در درون ما آتش افروختى تا بدينجاى بود روايت احتجاج كه بتمامها بياورديم، تا عارف و عامى از اصل و ترجمه آن مستفيد و مستفيض شوند. و سيد بن طاوس در لهوف آورده كهام كلثوم دختر اميرالمومنين (عليه السلام) آنروز از پس پرده خويش گريه كنان بدينگونه سخن راند: يا اهل الكوفة سوأة لكم، مالكم خذلتم حسينا و قتلتموه، و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبيتم نسائه، و نكبتموه فتبا لكم، و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم، و اى وزر على ظهوركم حملتم و اى دماء سفكتموها، و اى كريمة اصبتموها و اى صبية سلبتموها، و اى اموال انتهبتموها، قتلتم خير رجالات بعد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب الله هم الفائزون، و حزب الشيطان هم الخاسرون ثم قالت:
از مسلم گچكار نقل شده كه گفت: پسر زياد ملعون مرا براى اصلاح دارالاماره و مرمت آن خواست، من در كوفه به بنائى و گچكارى و تعمير دارالاماره پرداختم و هنگامى كه درهاى قصر را گچكارى مىكردم فاذا بالزعفات قد ارتفعت من جنبات الكوفة ناگاه ديدم از اطراف كوفه و جوانب آن صداى مهيب و آوازهاى غريب بلند شد بانگ كوس است كه از عرش برين مىگذرد چنان غلغله و ولوله بر سر پا بود كه گويا زلزله بر زمين افتاده بود از خادمى كه در نزد من بود پرسيدم چه شده كه مىبينم كوفه از صداى ضجه از جاى كنده شده خادم گفت الساعة اتوا برأس خارجى كه سر يك خارجى را كه بر اميرالمومنين يزيد ملعون خروج كرده بريدهاند و مىآورند پرسيدم من هذا الخارجى نام آن خارجى را مىدانى كيست گفت آرى حسين بن على است مسلم گفت چون اين را شنيدم از خادم جدا شدم و لطمت بوجهى حتى خشيت على عينى ان تذهبا چنان با دست گچ آلوده بصورت خود زدم گفتم آه چشمهاى من كور شد بعد دستهاى خود را شستم و از قصر بزير آمدم تا به كناسه كوفه رسيدم ديدم مردم تماشائى آنقدر ازدحام دارند كه راه نيست و همه انتظار آوردن اسراء و سرها را دارند در اين اثنا ديدم اذا قبلت نحو اربعين شقة(96) تحمل على اربعين جملا فيها الحرم و النساء و اولاد فاطمة عليها السلام قريب چهل شتر كه جهاز آنها پاره چوب بود و بيكديگر بسته بودند و اولاد فاطمه و ذرارى رسولخدا و حريم سيدالشهداء را بر آن نشانيده بودند و بر هر شترى دو پاره چوب بسته بودند و آن اسيران دل خسته و آن كبوتران حرم پر شكسته را بر روى آنها نشانده بودند. شعر
و هو يقول بصورت حزين، با ديده گريان مىفرمود: شعر
شعر
فالتفت زينب فرات رأس اخيها چشم زينب دلشكسته كه بر سر مجروح برادر افتاد كه بان نحو بالاى نيزه بود طاقت نياورده فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتى راينا الدم يخرج من تحت قناعها سر خود را بلند كرد پيشانى را بچوبه پيش روى محمل زد و شكست ديدم كه خون از زير مقنعه آن مخدره بيرون آمد. شعر
مقاله مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس و منزل دادن اسيران را در زندان كوفه خراب مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مىفرمايد:روى الصدوق فى الأمالى باسناده عن ابن نعيم قال حدثنى حاجب عبيدالله بن زياد چون اهل بيت رسالت و خورشيد رويان حرم ولايت را بِاَسوَءِ حال وارد كوفه خراب كردند در روز ورود به مجلس ابن زياد ملعون نبردند بلكه حكم شد كه اسيران را به زندان برند و فردا در مجلس عام ابن زياد بياورند نقل مىكند كه بعد از ورود اسيران بكوفه ثم امر بعلى بن الحسين فغل و حمل مع النسوة و السبايا الى السجن حكم از جانب ابن زياد لعين شد كه زين العابدين را در غل و زنجير بكشند و با زنهاى اسير بزندان ببرند و كنت معهم فما مرونا برقاب الا وجدنا ملائا من الرجال و النساء يضربون وجوههم و يبكون، حاجب گويد من همراه اسيران بودم آنزنان دلشكسته را بسمت زندان مىبردم از هيچ كوچه و بازار نگذشتم الا آنكه از زن و مرد كوفه پر بود همين كه چشم تماشائيان بر حال زار اسيران و يتيمان مىافتاد به آن نحو كه شرح دادم يكمرتبه خروش و ناله از زن و مرد بلند شد لطمه به سر و صورت مىزدند و گريه مىكردند بهمين حالت آنها را آوردند تا به در زندان كاشكى يكى خبر به نجف مىبرد كه يا على برخيز و خون از ديدگان بريز كه مىخواهند دخترانت را بزندان ببرند ايكاش زهرا مىآمد مىديد دختران نورس و اطفال بى كس فرزندش را با پسر بيمارش چگونه بزندان مىبرند چشم مخدرات امامت و ولايت كه بزندان افتاد چنان شورى در سر و سوزى در جگر آنها افتاد و هر يك مقالى و زبانحالى داشتند شيخ صدوق مىفرمايد فحبسوا فى سجن وضيق عليهم تمام اسيران را در زندان تنگى جاى دادند و كار را بر آنها سخت گرفتند مرحوم علامه در رياض مىفرمايد آنچه تفحص كردم در كتاب نيافتم خبرى كه آيا اين زندان اطاق سرپوشيده يا خانه خرابى بوده كه اطاقهاى متعدد و مايحتاج داشته كه ساكنين آن در سعه و رفاه باشند وليكن كيفيت تضييق و تنگ گرفتن بر اهل بيت رسالت از جمله واضحات است كه پاسبانان اسيران را منع از دخول و خروج مىنمودند و نيز آب و نان را از ايشان مضايقه مىكردند چنانچه بر اسيران مغضوب عليهم مىنمايند بلكه سختتر بعمل آوردند و ايضا مىفرمايد والظاهر انهم سجنوا ذكورا و اناثا السادة و الاماء و الخادمة و المخدومة فى سجن و احد لا يدرون ما يفعل و ما يستقبلهم من الخطوب المتولدة من البغضاء و الحقد و الاحن و آنچه از ظواهر اخبار بر مىآيد آنست كه اسيران را در يك زندان جاى دادند و نيز آقا و نوكر و كنيز را در يكجا مقام دادند نمىدانستند ابن زياد فردا به ايشان چه عمل خواهد كرد و همه در ترس و لرزه و واهمه بودند و يتضرعون و ينوحون و يبكون و يندبون على ما هم عليه من الحالة القادحة العاضة الكاضة المفجعة المفضعة از بند بند هر يك از آن اسيران مستمند ناله و نوائى بلند بود يكى در نوحه و ديگرى در ناله يكى در ضجه و ديگرى در گريه يكى در مناجات ديگرى با جد و پدر در عرض حاجات يكى پدر پدر مىگفت ديگرى برادر برادر مىكرد يكى از روز سياه خود مىناليد ديگرى از سختى روزگار ناله مىكرد آه از دل زينب كه غصه همه را او مىخورد و نيز تسلى دل همه را او مىداد و جوانمردهها را آرام مىكرد با آنانكه هزار نفر مىبايستى خود زينب را آرام كنند و دلدارى بدهند هر وقت كه دل آن معصومه و مظلومه بجوش مىآمد آهى سوزناك كه شرر بر قبه افلاك مىزد از دل بر مىكشيد و بزبانحال مىفرمود. شعر
فلما جلست زينب بنت على فى المجالس و حولها النساء و البنات و اليتامى بحالة تقشعر منه الجلود بل يذوب الحجر الجلمود آه از اين عبارت جگر گداز كه مىفرمايد چون زينب مظلومه و آن مخدره معصومه دختر كبراى اميرالمومنين زندان نشين شد در اطراف آن مخدره باعفاف زنهاى دلخون و دختران محزون و يتيمان دل خسته و طفلان دلشكسته نشستند بحالتى كه دلها آب و جگرها كباب مىگشت اخذت تبكى بحرقة و توجع و تنوح بشجوة و تفضع و تبكى ببكائها الخواتين و الاماء و الارامل و اليتامى و المسلبات و الايامى عليا مخدره آن ذلت و خوارى خود را مشاهده كرد كه در ميان محبس خانه تنگ و مملو از مرد و زن بى فرش و چراغ و بى روشنائى شروع كرد به اشگ ريختن و آه كشيدن از سوز جگر با دل پر شرر ناله مىكرد قطرات اشگ مثل لؤلؤ به دامن مىريخت زنها از اثر ناله آن معصومه به شيون در آمدند عليا مكرمه زينب خاتون رو كرد به خواهرش ام كلثوم فرمود كه اى خواهر شعر
عربيه
آمدن عمر بن سعد ملعون نزد پسر زياد مخذول و بى اعتنايى كردن ابن زياد به آن بدعاقبت بعد از آنكه عمر بن سعد ملعون مرتكب چنين جنايتى شد و سرور عالمين را به شهادت رساند و اهل بيت عظامش را اسير كرد و وارد كوفه نمود و سپس ايشان را داخل زندان عبيدالله زياد كرد با كمال غرور و نخوت و ابهت روى به بارگاه عبيدالله نهاد و با كمال شادى و سرور و نخوت و غرور افتخار مىكرد اظهار قدرت و اقبال مىنمود مترصد مدح و ثناء و متوقع حمد و مرحبا از ابن زياد بدبنياد بود ليكن بمراد خود نرسيد و روى محبت نديد و بوى و داد از ابن زياد نشنيد بعد از پرسش احوال و كم و كيف حال طبق فرموده مرحوم مجلسى در بحار و شيخ طريحى در منتخب وقتى ميان ابن زياد و پسر سعد ملعون تلاقى افتاد ابن زياد به عمر گفت: ايتنى بكتاب الذى كتبته اليك فى معنى قتل الحسين و ملك الرى آن فرمانى كه براى تو نوشتم در باب كشتن حسين بن على حاضر كن عمر سعد لعين گفت والله انه قد ضاع منى بخدا قسم كه آن فرمان مفقود شده دسترسى به آن ندارم ابن زياد گفت چارهاى ندارى جز آنكه آن كتابت را حاضر كنى اگر نياوردى بدانكه ابدا در نزد من جايزه ندارى براى آنكه من در ايام حركت به تو حرب حسين تسامح و تعلل در تو ديدم و در رفتن به كربلا بى ميل بودى و متعذر بلكه از زنهاى عجوز خود را عاجزتر مىشمردى آيا تو آن كسى نيستى كه اين اشعار را تكرار مىكردى.
شعر
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|