![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
او از اينكه دست راستش را قطع كرده بودند ناراحت نبود، بلكه تمام هم و غم و ناراحتى اش اين بود كه آب را به اطفال و فرزندان برادر برساند، ولى حكيم بن طفيل كه در پشت درخت خرمايى كمين كرده بود، همين كه حضرت عباس (عليه السلام) از آنجا گذشت با همان روش ناجوانمردانه قبل، دست چپ آقا را هم قطع كرد.(373) در اين هنگام كه هر دو دست حضرت عباس (عليه السلام) قطع شد مشك را به دندان گرفت و تيراندازان نيز اطرافش را محاصره كردند و مانند قطرات باران از اطراف تيرهاى خود را به سويش رها مىكردند كه تيرى به مشك آب و تير ديگرى به سينه آن حضرت فرود آمد(374) و از حركت باز ماند در اينجا بود كه ستمگرى توانست از نزديك با عمود آهنين فرق مباركش را بشكافد. آنگاه كه روى زمين قرار گرفت برادرش را صدا زد و فرمود:
عليك منى السلام يا ابا عبدالله) امام (عليه السلام) با شنيدن صداى برادر به بالين او آمد! آه اى كاش مىدانستم حسين (عليه السلام) با چه حالى به بالين برادر آمد؟ آيا با حيات واقعى آمد و آن همه مصائب دلخراش و جانگداز را مىديد يا با بدنى مجرد و عارى از روح بود كه به قتلگاه برادر و پاره تن خود آمد.
آرى حسين (عليه السلام) آمد و ديد بدن برادر را كه فداى قداست و پرهيزكارى شده است، پر از چوبههاى تير و غرق در خون روى زمين افتاده، مىبيند نه دستى دارد كه از خود دفاع كند، ونه زبانى دارد كه رجز بخواند، و نه صورتى كه دشمن را به وحشت بياندازد، و نه چشمى دارد كه ببيند پارههاى مغز سرش را پراكنده و با خاك آغشته گرديده است. آيا با چنين وضعى، حسين (عليه السلام) ديگر مىتواند زنده بماند؟ آيا پس از حضرت ابوالفضل (عليه السلام) براى امام حسين (عليه السلام) ديگر كالبدى بى روح، و جسمى خالى از همه آثار حيات، چيز ديگرى باقى نمانده بود؟ اين است كه خود امام از اين حالت پرده بر مىدارد و بالاى جنازه برادر مىفرمايد: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى حالا ديگر كمرم شكست و چارهام ناچار شد.(375)
و بان الانكسار فى جبينه
فاند كت الجبال من حنينه
و كيف لا وهو جمال بهجته
و فى محياه سرور مهجته
كافل اهله و ساقى صبيته
و حامل اللواد بعالى همته (376)
امام (عليه السلام) به دليلى كه بر كسى روشن نيست و شايد مرور زمان آنرا روشن كند جنازه حضرت عباس را بر خلاف ساير شهداء از جايى كه شهيد شده بود جا به جا نكرد و گذاشت همانجا به دور از ساير دفن گردد تا بارگاهش زيارتگاه حاجتمندان گشته و مسلمانان براى زيارت و بهرهمند شدن از نيايش، و براى تقرب به خداى سبحان فراسويش بروند، و تحت قبه مقدسهاش كه در رفعت و بلندى همچون آسمان برتر از همه چيز است با ذكر نيازها و حاجات خود كرامات باهره و معجزات آن حضرت را آشكارا ببيند، و امت، مقام و منزلت خاص او را نزد پروردگار بشناسند، و حق واجب او را كه همان مودت اهل بيت و حب شديد به آن بزرگواران است را اداء كنند و بدانند آن حضرت حلقه وصل بين آنان و بين خدا تبارك و تعالى است. از اينرو خواست امام (عليه السلام) و خواست خداى سبحان اين بود كه مقام و مرتبه ظاهرى حضرت ابوالفضل (عليه السلام) شبيه و مانند و مرتبه معنوى آن بزرگوار باشد و آنچه را كه خواستند همان شد.
امام (عليه السلام) به ناچار از كنار بدن پاره پاره و بى دست برادر با حالت انكسار و شكستگى، با يك دنيا غم و اندوه و با چشم گريان به سوى خيمهها برگشت. ديد سپاه دشمن دسته جمعى به خيمهها يورش بردهاند، اشكهاى خود را پاك كرد و خطاب به آنان فرمود:
آيا يارى كنندهاى هست كه به يارى ما بشتابد؟ آيا پناه دهندهاى هست كه ما را پناه بدهد؟ آيا حقطلبى هست كه ما را يارى كند؟ آيا خدا ترسى هست كه از جهنم بترسد و از ما دفاع كند؟ اما من مغيث يغيثا؟ اما من يجيرنا؟ اما من طالب حق ينصرنا؟ اما من خائف من النار فيذب عنا؟(377)
در اينجا سكينه كه در انتظار عمويش به سر مىبرد جلو آمد و سؤال كرد: پدر جان عمويم عباس كجاست؟ اين عمى العباس؟
حضرت خبر كشته شدن اباالفضل (عليه السلام) را به او داد، حضرت زينب (عليها السلام) نيز كه اين خبر را شنيد صدايش به شيون بلند شد و مىگفت: وا اخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدك، زنهاى حرم همه به گريه درآمدند و امام نيز با آنها گريه كرد و فرمود: وا ضيعتنا بعدك اى واى از بى كسى بعد از تو!
نادى و قد ملاء اليوادى صيحه
صم الصخور لهو لها تتالم
أاخى من يحمى بنات محمد؟
اذ صرن يسترحمن من لا يرحم؟
ما خلت بعدك أن تشل سواعدى
و تكف باصرتى و ظهرى يقصم
لسواك يلطم بالاكف و هذه
بيض الظبى لك فى جبينى تلطم
مابين مصرعك العضيع و مصرعى
الا كما أدعوك قبل و تنعم
هذا حسامك من يذل به العدى
و لواك هذا من به يتقدم
وقتى كه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) شهيد شد و امام (عليه السلام) از كنار بدن پاره پارهاش بلند شد نگاهى به خيمهها افكند، ديد ديگر كسى نيست تا او را يارى كند زيرا تمام ياران و اهل بيتش(378)با بدنهاى قطعه قطعه و بدون سر، روى زمين افتاده بودند. و از طرفى صداى گريه و شيون زنان و كودكان در خيمهها بلند شده بود با صداى بلند به قسمى كه همه كس صدايش را بشنود فرمود:
آيا كسى هست از حرم پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دفاع كند؟ آيا هيچ موحد و خدا ترسى هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا هيچ فرياد رسى هست كه به اميد خدا به فرياد ما برسد؟ هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)؟ هل من موحد يخالف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله فى اغاثتنا؟
با شنيدن صداى استغاثه امام (عليه السلام) صداى گريه و ناله زنان و كودكان از خيمهها بلند شد(379) در همين هنگام كه امام سجاد (عليه السلام) در خيمهها بود و تنهايى و بى كسى پدر را مىديد از جاى برخاست، از شدت ضعف و ناتوانى كه بيمار بود و نمىتوانست حركت كند بر عصاى خود تكيه زد در حالى كه شمشيرش را با خود به زمين مىكشيد به سختى به طرف ميدان حركت كرد. امام (عليه السلام) كه ديد حضرت سجاد (عليه السلام) با آن حال به سوى ميدان رزم حركت كرده است به ام كلثوم فرمود جلو او را بگيرد تا با شهادت او دودمان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) منقرض نشود، از اينرو ام كلثوم حضرت سجاد را كه بيمار بود به بستر خود برگرداند.(380)
پس از آنكه حضرت سجاد (عليه السلام) را به خيمهها برگرداندند امام (عليه السلام) دستور داد زنان و خواهرانش گريه نكنند، آنگاه در حالى كه جامهاى از خز سيه فام پوشيده، پوشيده(381)، و عمامهاى گلگون بر سر نهاده و تحت الحنك آنرا از دو طرف پايين انداخته و عباى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر دوش و شمشيرش را به دست گرفته بود، براى وداع كردن با اهل حرم، به خيمهها آمد.
ضمن وداع و خداحافظى در خواست كرد جامهاى برايش تهيه كنند كه هيچ كس در آن رغبتى نداشته باشد، مىخواست آنرا زير جامه هايش بپوشد تا پس از شهادت بدنش را برهنه نگذارند، زيرا او قبلاً مىدانست كه اهل كوفه وى را مىكشند و بدنش را برهنه كرده، لباسهايش را به غارت مىبرند، چون امام (عليه السلام) درخواست چنين جامهاى كرد، زير جامه كوتاهى برايش آوردند آنرا نپذيرفت و فرمود: اين لباس ذلت است من اين را نمىپوشم! آنگاه يك پيراهن كهنهاى برداشت و چند جاى آنرا پاره كرد و زير لباسهايش پوشيد، و درخواست كرد شلوار سياه رنگى برايش آوردند، آنرا نيز شكافت و زير لباسهايش پوشيد تا آنرا نربايند و بدنش را بدون ساتر برهنه، نگذارند.(382)
آنگاه فرمود: فرزند شير خوارم را بياوريد تا با وى نيز وداع كنم. زينب (عليها السلام) فرزندش عبدالله(383) را كه مادرش رباب بود به وى داد، امام (عليه السلام) طفل صغير خود را بر دامن نشانده مىبوسيد و مىفرمود: دور باشند از رحمت خدا اين مردم، آنگاه كه جدت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خصمشان باشد بعداً لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) خصمهم.(384) پس از آن كودك خود را در بغل گرفت و به طرف اهل كوفه آمد تا مقدارى آب برايش در خواست كند، در همين حال كه كودك در بغل پدرش بود حرمله بن كاهل اسدى، تيرى بسويش رها كرد و او را شهيد نمود. خون كه از گلوى وى سرازير شد امام (عليه السلام) با دست خود آنها را گرفت و به سوى آسمان پاشيد.
امام باقر (عليه السلام) فرمود: حتى از آن خون به زمين برنگشت،(385) و در همين مورد است كه حضرت حجت امام زمان (عليه السلام) و عجل الله تعالى فرجه مىفرمايد:
السلام على عبدالله الرضيع، المرمى الصريح، المتظحط دما و المعصد بدمه الى السماء، المذبوح بالسهم فى حجرأبيه، لعن الله راميه، حرمله بن كاهل الاسدى و ذويه سلام برعبدالله آن كودك شيرخواره كه بخاك و خون غلطيد، و خونش فراسوى آسمان بالا رفت، كودكى كه با تير در بغل پدر، او را كشتند، خداوند كشندهاش حرمله و يارانش را لعنت كند.(386)
پس از آنكه خون گلوى فرزند را گرفت و به آسمان پاشيد اين جملات را فرمود: اين مصيبت نيز بر من آسان است زيرا خداى تعالى آنرا مىبيند هون على ما نزل بى، انه بعين الله تعالى خداوندا! اگر نصر و پيروزى در دنيا را از ما گرفتهاى، در عوض بهتر از آنرا در آخرت نصيب ما بگردان، و انتقام ما را از اين مردم ستمگر بگير كه اين كودك من كمتر از بچه ناقه صالح پيغمبر نيست اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل، الهى ان كنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خير منه و انتقم لنا من الظالمين(387) و اين مصيبت را كه در دنيا بر ما وارد آمد ذخيره آخرت ما قرار بده و اجعل ما حل بنا فى العاجل، ذخيره لنا فى الآجل.(388)
خداوندا! تو شاهدى كه اين مردم شبيهترين فرد به پيغمبرت (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتند اللهم انت الشاهد على قوم قتلوا آشبه الناس برسولك محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(389)
و در همان حال كه خون حضرت على اصغر (عليه السلام) را به سوى آسمان مىپاشيد صدائى از عالم غيب شنيد كه مىگفت: ياحسين (عليه السلام)! بگذار على اصغر (عليه السلام) را كه دايهاش در بهشت منتظر است دعه يا حسين! فان له مرضعاً فى الجنه.(390)
پس از شنيدن اين عبارت، امام (عليه السلام) از اسب فرود آمد و با نوك شمشير خود قبرى حفر و پس از نماز در حاليكه بدنش را خونمالى كرده بود دفن نمود.(391) و برخى فرمودهاند كه جنازه حضرت على اصغر (عليه السلام) را كنار ساير جنازههاى شهداى اهل بيت گذاشت.(392)
پس از آن در حاليكه چشم از زندگى دنيا پوشيده بود، شمشير از غلاف كشيد و به سوى اين مردم پيش آمد و مبارز طلبيد. هيچكس نبود كه از دست او جان سالم در ببرد، جمع كثيرى از آنها را كشت.(393) سپس به جناح راست لشكر حمله كرد و اين رجز را مىخواند:
الموت أولى من ركوب العار
و العار أولى من دخول النار (394)
و بر جناح چپ حمله كرد و اين رجز را خواند:
انا الحسين بن على
اليت أن لا انثنى
أحمى عبالات أبى
امضى على دين النبى (395)
عبدالله بن عمار بن عبد يغوث نقل كرده است: من روز عاشورا در آن لحظات آخر از نزديك شاهد حال و وضعيت حسين (عليه السلام) بودم، هرگز مغلوبى را كه در امواج خروشان گرفتارى و امواج متراكم محنت كه شكيبائى را به باد مىدهد و خردها را از جاى بر مىكند در حالى كه دشمن مانند نگين انگشتر اطرافش را گرفته و فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند متينتر و خوددارتر، و دل آرامتر و نترستر از حسين (عليه السلام) را نديدم و آنچنان ثابت القلب بيائيد كه اندكى در انديشهاش تزلزل و در شجاعتش خللى پديدار نگرديد، هيچكس جرأت روبرو شدن با وى را نداشت، آنگاه كه دست به حمله مىزد كسى در برابرش نمىايستاد و تمام آنها همچون بزغاله فرار مىكردند.(396)
پسر سعد كه اين وضعيت را مشاهده كرد بر سپاهيان خود نعره زد كه: مگر نميدانيد اين مرد فرزند كسى است كه دلش آكنده و لبريز از علم و ايمان به الله است؟ مگر نميدانيد او فرزند كسى است كه پدرش دمار از روزگار عرب درآورد و كسى نتوانست با او بجنگد و او را شكست دهد؟ شما نمىتوانيد با او تن به تن بجنگيد، اگر بخواهيد موفق شويد بايد از هر سوى دسته جمعى بر او يورش بريد. پس از صدور اين فرمان از طرف پسر سعد چهار هزار تيرانداز ماهر(397) حمله را آغاز و بسوى خيمه و خرگاه امام حسين (عليه السلام) حركت كردند.
امام (عليه السلام) كه آن يورش ناجوانمردانه سپاهيان عمر سعد را مشاهده كرد بانگ برآورد و به آنها فرمود:
اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمىترسيد، حداقل در دنياى خود آزادمرد و جوانمرد باشيد، و شما كه خود را عرب با غيرت مىپنداريد، به اصابت و عربيت خود عمل كنيد يا شيعه آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احراراً فى ديناكم، و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون.
شمر كه صداى امام حسين (عليه السلام) را شنيد، از وى پرسيد: اى پسر فاطمه! چه مىگوئى؟
امام (عليه السلام) فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد زنان كه جرم و گناهى ندارند پس جلو اين ديوانههاى گستاخ، و بى شرمتان را بگيريد، و نگذاريد ماداميكه من زندهام متعرض اهل بيت من بشوند.
شمر اين فرمايش امام را پذيرفت و دستور داد سپاهيان مزبور دست از حرم امام (عليه السلام) بردارند و حمله را متوجه خود امام (عليه السلام) بكنند. نبرد سختى در گرفت، در اثر فعاليت فوق العاده و گرمى هوا، تشنگى به شدت بر امام حسين (عليه السلام) غلبه كرد از اين رو به سوى شط فرات كه چهار هزار مأمور به سركردگى عمرو بن حجاج بر آن نگهبانى مىدادند حمله برد و تمام آنان را از اطراف شريعه پراكنده كرد و با اسب وارد شريعه گرديد همين كه اسب دهان نزديك برد و خواست آب بياشامد امام (عليه السلام) فرمود:
اى اسب! تو تشنهاى و من نيز تشنهام! تا تو آب نياشامى من نيز نمىآشامم! انت عطشان و انا عطشان، فلا اشرب حتى تشرب. گويا اسب سخن امام را فهميد، آب نخورده سر را بلند كرد و منتظر ماند تا امام (عليه السلام) آب بياشامد، همين كه امام (عليه السلام) دست را بزير آب فرو برد و خواست بياشامد، مردى از سپاه كوفه صدايش را بلند كرد و گفت:
تو با آشاميدن آب مشغول كيف كردن هستى و حال آنكه اهل حرمت، مورد اهانت قرار گرفتهاند؟ أتلتذ بالماء و قد هتكت حرمك؟. امام (عليه السلام) با شنيدن اين سخن آب را روى آب ريخت و با لبهاى تشنه و خشكيده از فرات بيرون آمد و به طرف خيمهها حركت كرد، در بين راه سپاه دشمن را با نبرد خود پراكنده كرد تا به خيمهها رسيد.(398)
پس از آنكه امام (عليه السلام)، به خيمهها رسيد و ملاحظه كرد كه خيمهها و ساكنان در آنها همه سالمند مجدداً با آنان خداحافظى كرد و همه را امر به صبر و شكيبائى نمود، آنگاه جامهاى پوشيد و خطاب به اهل حرم كرد و فرمود: از هم اكنون آماده بلاء و مصيبت باشيد، و بدانيد كه خداى تعالى حامى و نگهدار شما خواهد بود، و بزودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت امر شما را به خير و خوبى برگزار خواهد كرد و دشمنانتان را به انواع و اقسام عذابها معذب خواهد نمود، و در مقابل اين همه بلايا و مصيبتها كه متحمل مىشويد نعمتها و كرامتها به شما ارزانى خواهد كرد، بنابراين مواظب باشيد شكوه و شكايتى بر زبان نرانيد و چيزى نگوئيد كه از قدر و منزلت شما كاسته گردد استعدوا للبلاء، و اعلموا ان الله تعالى حاميكم و حافظكم، و سينجيكم من شر ايعداء، و يجعل عاقبه أمركم الى خير، و يعذب عدوكم بانواع العذاب. و يعوضكم عن هذه البليه بانواع النعم و الكرامه، فلا تشكوا و لا تقولوا بالستنكم ما ينقص من قدركم.(399)
راستى اگر گفته شود كه مسأله وداع از اعظم مصائبى بود كه امام (عليه السلام) در روز عاشورا با آن روبرو شد سخنى به گزاف نخواهد بود، زيرا در آن حالت زنان و فرزندان آل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با چشم خود ملاحظه مىكردند كه نقطه مركزى و محور اجتماعشان در حال نابودى، و حصار صيانت و حيثيتشان در حال شكستن و حامى عزت و شرفشان در حال مرگ و آقا و سيدشان در حال فراق و جدائى است كه ديگر هيچ گاه بسويشان مراجعت نخواهد كرد، و نمىدانستند پس از او از شر دشمنان به چه كسى پناهنده شوند. و به چه كسى دل خوش نمايند. عظمت مصيبت، همه را پريشان و آشفته خاطر كرده بود. همه گرد هم آمدند و اطراف ابى عبدالله (عليه السلام) را گرفتند، برخى از كودكان با ناله جگرگزار درخواست مىكردند آنها را به جاى امنى ببرد و برخى ديگر از فشار تشنگى تقاضاى مقدارى آب مىكردند!!
در چنين شرائطى بر سرور غيرتمندان و نمونه مهر و شفقت، چه مىگذرد كه با بينش وسيع خود مىبيند ودايع رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و زنان و فرزندان اهل بيت عصمت و طهارت كه جز پرده عزت و جاه و جلال و بزرگوارى و احترام چيزى نديده و نمىشناختند، بايد با پاى برهنه و روى گشاده با فرياد و نالههاى بلند جانسوز كه دل سنگ سخت را آب مىكند در اين بيابان خشك و سوزان از ستم دشمن و از سلب و غارت و ضرب نى و تازيانه به اين سوى و آن سوى بدوند، و غير از امام سجاد (عليه السلام) كه در بستر بيمارى افتاده است حامى و پشتيبانى نداشته باشند.
فلو ان ايوبا رأى بعض ما رأى
لقال: بلى هذه العظيمه بلواه
اما عقيله بنى هاشم زينب كبرى (عليها السلام) همه اين مصائب را با چشم خود مىبيند، و مىنگريست عروه الوثقاى دين در حال از هم گسستن، و حبل نبوت در شرف انقطاع، و منار شريعت در معرض خاموشى، و شجره امامت در حال پژمردگى و افسردگى است.
تنعى ليوت البأس من فتيانها
و غيوثها ان عمت البأساء
تبكيهم بدم فقل بالمهجه الحرا
تسيل العبره الحمراء
حن و لكن الحنين بكا و قد
ناحت و لكن نوحها ايماء
در همين حال كه اطراف ابى عبدالله (عليه السلام) را زنان و فرندان گرفته بودند متوجه جناب سكينه شد، سكينهاى كه دربارهاش به حسن مثنى فرموده بود: دائماً غرق در ياد خدا است. ديد از ديگر زنان فاصله گرفته و در كنارى ايستاده و گريه مىكند، نزديك وى رفت ضمن دلدارى و تفقد از او امر به صبر و شكيبائى اش فرمود و به زبان حال مىگفت:
هذا الوادع عزيزتى و الملتقى
يوم القيامه عند حوض الكوثر
فدعى البكاء و للاسار تهيأى
واستشعرى الصبر الجميل و بادر
و اذا رايتنى على وجه الثرى
دامى الوريد مبضعاً فتصبرى