![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
پاسدارى از ارزشها و آرمانهاى الهى يكى از بلندترين اهداف نهضت حسينى (عليه السلام) مىباشد، جائى كه امام (عليه السلام) مىفرمايد: و على الاسلام السلام اذبليت الأمه براع مثل يزيد و لقد سمعت جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول: الخلافه محرمه على آل ابى سفيان يا در مورد ديگرى مىفرمايد: انى لم اخراج أشراً و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمه جدى... يا هنگام اعزان مسلم به كوفه مىفرمايد:
و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب، و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنه نبيسه فان السنه قد اميتت و اليدعه قد أحييت فأن تستعموا قولى، أهدكم الى سبيل الرشاد. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
من پيك مخصوص خود را همراه نامه به سوى شما فرستادم، من شما را به كتاب خدا و سنت و روش رسولش (صلى الله عليه و آله و سلم) فرا مىخوانم، به تحقيق سنت و شريعت پيامبر اسلام، به مرگ كشانده شده، و از بين رفته است، ولى بدعت و ضلالت احياء و زنده شده است اگر شما سخن مرا بشنويد، شما را به راه رشد و سعادت هدايت و رهبرى مىكنم، درود و بركات الهى بر شما باد!
من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام تاكثا لعهد الله مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان، فلم يغير بفعل و لا قول كان حقا على الله أن يدخله مدخله
هر آنكس كه سلطان جائر و ستمگرى را ببيند كه عهد خدا را زير پا مىگذارد و بر مخالف سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان بندگان خدا با گناه و دشمنى گام مىسپرد ولى او در كردار و رفتار و گفتار بر او عكس العمل نشان ندهد، خداوند او را در جايگاه همان سلطان جائر، قرار خواهد داد. يا در جاى ديگر مىفرمايد: اما يزيد فردى است شرابخوار و جنايتكار و فاسق و فردى همانند من، هرگز با امثال او بيعت نمىكند.
آزادى و آزادگى شيوه مردان راه خدا است آنان در محيط صفا و وفا زندگى كردهاند و جز طريق اخلاص و راستى و صداقت، راه ديگرى نپيمودهاند و هنگامى كه با بيراهههاى كج و معوج و فساد و تباهى رو به رو مىشوند خواه و ناخواه عكس العمل نشان مىدهند و اين يك شيوه طبيعى و اعتقادى آنان است سرور آزدگان و آزاد مردان، جهان على (عليه السلام) مىفرمايد: لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا هرگز برده و بنده ديگرى مباش، چون خداوند ترا آزاد آفريده است.
اسلام آئين فضيلت و تقوى، اساس رشد و حيات خود را بر پايه مبارزه با رذيلتها و پليديها و ناروائىها قرار داده است. وظيفه يك فرد مسلمان بر معيار امر به معروف و نهى از منكر، يعنى تثبيت فضيلت و طرد رذيلت و دفن جرثومههاى فساد، پايه گزارى شده است. قرآن مجيد امت اسلامى را از آن نظر بهترين امم و ملل، مىشمرد كه امر به معروف و نهى از منكر مىنمايند، جائى كه مىفرمايد: كنتم امه أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(14) و در آيه ديگرى از همان سوره مباركه مىفرمايد: ولتكن منكم أمه يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون(15). راستگاران كسانى هستند كه به خير و نيكى فرا مىخوانند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند.
يزيد در مصدر حكومت مسلمانان، فرد بوالهوس و عياش و ميگسار بود. طرد چنين عنصر نامطلوب، از صحنه اجتماع و از حوزه تعيين سرنوشت مسلمانان، به هر فرد مسلمان واجب و لازم بود، كجا رسد كه آن فرد، امام و پيشوا و رهبر روحى و معنوى مردم بوده باشد...؟
در مسير آشنايى با روحيات يزيد، چند نمونه از اشعار و تراوشات ذهن آلوده به فساد او به اختصار ذكر مىشود:
يعقوبى مىنويسد: معاويه يزيد را همراه سپاهى با فرماندهى سفيان بن عوف، جهت فتح بلاد روم اعزام نمود. نيروهاى اعزامى در محلى به نام غذقذونه به تب و آبله مبتلا شدند. در آنجا ديرى به نام دير مران وجود داشت، يزيد با زن بدنامى به نام ام كلثوم به عيش و عشرت پرداخت، چون خبر دادند كه سپاهيان به تب و آبله مبتلا شدهاند، اين مرد بوالهوس در پاسخ با كمال بى اعتنائى و خونسردى چنين گفت:
ما أن ابالى بملاقت جموعهم
بالغذونه من حمى ومن موم
اذاأتكلت على الأنماط فى غرف
بدير مران و عندى أم كلثوم
مرا چه باك كه در غذقونه چه بلائى از تب و مالاريا به سر سپاه من آمده است؟ من اكنون در دير مران بر متكاها تكيه زدهام و ام كلثوم نيز در كنار آرميده است.
اين برده شهوت و هوس در وصف شراب با اعتراف به حرمت آن چنين مىگويد:
شمسيه كرم برجها قمر دنها
و مشرقها الساقى و مغربها فمى
اذا نزلت من دنها فى زجاجه
حكت نفراً بين الحطيم و زمزم
فأن حرمت يوماً على دين احمد
فخذها على دين المسيح بن مريم (16)
آفتاب درخشان انگور، برجش ته خمره شراب و مشرق آن دست ساقى و مغرب آن دهان من است. چون از خم به جام ريخته مىشود، غلغله و سر و صداى ريزش آن، سر و صداى حجاجى را تداعى مىكند كه ميان حطيم كعبه و چاه زمزم مشغول طواف هستند. اگر اين شراب روزى به دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) حرام شده است، پس آنرا به كيش عيساى مسيح بگير و سر بكش.
در سروده ديگرى كه منسوب به او است، همگن خود را به ميگسارى تشويق مىكند، جائى كه مى سرايد:
معشر الندمان قوموا
واسمعوا صوت الأغانى
و اشربوا كأس مدام
واتركوا ذكر المعانى
شغلتنى نغمه العيدان
عن صوت الأذان
و تعوضت عن الحوره
عجوزاً فى الدنان
؛ هم نشينان من برخيزيد و به نواى مستى افزاى نوازندگان گوش فرا دهيد! جامهاى پى در پى سر كشيد و مذاكره معانى و علمى را كنار بگذاريد ، نغمه دلپذيرى كه از دل چنگ و عود بيرون كشيده مىشود، مرا از بانگ تكبير و اذان باز مىدارد، من حوريان بهشتى را با پيالههاى شراب معاوضه نمودهام.(17)
در سخنى كه از ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) شهرت دارد، اين است:
هر آنكس كه سلطان جائرى را ببيند، ولى با كردار و رفتار و گفتار، بر او عكس العملى نشان ندهد، خداوند متعال او را در جايگاه همان سلطان جائر قرار خواهد داد، يزيد فردى است شرابخوار و جنايتكار و فاسق و فردى همانند، من هرگز با امثال او بيعت نخواهم كرد.
از اهداف بزرگ و از ويژگيهاى بارز نهضت ابا عبدالله (عليه السلام)، ظلم ستيزى و مبارزه با ظالم و دفاع از حقوق مظلومين و محرومين بود. از آنجائى كه او پيشواى راستين و رهبر واقعى و الهى بود، رنجها و محروميتهاى مردم را با اعماق جان و دل خود لمس مىكرد، از اينرو همواره و با تمام وجود در سنگر دفاع از آنان، و در مقام ستيز با ظلم و ظالمان، قرار داشت. او با ستمگر مبارزه داشت، ستم و ستمگر در هر شكل و قيافه و در هر پست و مقام و داراى هر عنوانى بوده باشد، او هرگز با متعديان حقوق اجتماعى و الهى و عناصر ضد ارزش، سر سازگارى نداشت و در اظهار رأى و پرخاشگرى آنان ملاحظه جوانب به اصطلاح احتياط و محافظه كارى را نداشت. او در خلوت و جلوت، در عرشه منبر و در عرصه مردم و در تمام فرصتها از ظلم و تعدى پرده بر مىداشت و فرياد مىكشيد و ناله سر مىداد، طرف هر كه بوده باشد، معاويه باشد يا يزيد، يا وابستگان ديگر ابوسفيان و به تعبير مبارزان راه حق بلغ ما بلغ. نامهاى كه او پس از شهادت حجر بن عدى كندى و ياران با وفاى او به معاويه بن ابى سفيان نگاشت و اقداماتى كه در مدينه با فرماندار آن شهر وليد بن مروان پيش از آغاز در اين نهضت مقدس انجام مىداد، هر كدام نمونه بارزى از اين روح ظلم ستيزى و مبارزه با ظالم است. از سخنان معروف او در اين باره اين است:
قف دون رأيك فى الحياه مجاهدا
ان الحياه عقيده و جهاد
يا در پاسخ عمر اطرف كه او را دعوت به صلح و سازش مىنمود، مىفرمايد:
به خدا قسم هرگز از خويشتن، پستى و ذلت به خرج نمىدهم، مادرم فاطمه از دست امت شكايت پيش پدر مىبرد، آنگاه كه ذريه او از دست امت آزار ديده باشند و هرگز فردى كه به آنان آزار رسانده باشد، مشمول رحمت خدا نخواهد گرديد.
تشكيل حكومت الهى و اسلامى ضرورت دارد تنها راه جلوگيرى از ظلم عمال حكومت، و حمايت از اسلام منحصر به تشكيل حكومت اسلامى بود، چون نه عمال يزيد دست از تجاوز و تعدى خود بر مىدارند و نه به نصيحت ناصحان و آمران به معروف و ناهيان از منكر، گوش فرا مىدهند، چون آنان به تعبير ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) لزموا طاعه الشيطان اطاعت و فرمانبرى شيطان را پيش گرفتهاند و مىخواهند به هر ترتيبى كه هست، با قدرت سر نيزه با هتك حرمت فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، به حكومت ضد اسلامى خود ادامه دهند و هرگز از وضعيت موجود خود، دست بر ندارند. بنابراين تنها راه جلوگيرى از حكومت ضد اسلام، منحصر است به اينكه نيروهاى طرفدار عدالت، متشكل كردند و قدرتى را فراهم آورند و سر نيزه را با سرنيزه پاسخ دهند. چون عمل نمودن به كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اجراى سنت پيامبر اسلام منوط به تشكيل حكومت مقتدر الهى است. از سوى ديگر، با توجه به گزارشهائى كه از كوفه و عراق مىرسيد و با توجه به تعداد نامهها و اهميت افراد نويسنده نامهها و با توجه به گزارش مستند مسلم بن عقيل (نماينده اعزامى آن حضرت) و با توجه به موقعيت خاص و استثنائى آن امام كه فرزند على و دختر زاده رسول خداست، طبيعى بود كه ساير نيروهاى حق جو و عدالت طلب، به مجرد تشكيل هسته مركزى در كوفه، از ساير استاتها و مراكز نيز به كمك او بشتابند، چون در نامهاى كه در تاريخ طبرى، نقل مىكند، آمده است: و قد قمتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم، فانا الحسين بن على بن فاطمه بنت رسول الله، نفسى مع انفسكم و اهلى مع اهليكم، فلكم فى اسوه(18)
نامههاى شما رسيد و فرستادگان شما در مورد گزارش بيعت تان به پيش من آمدند كه شما مرا تسليم دشمن ننموده و تنها و خوار نخواهيد گذاشت اگر شما در بيعت خود پايدارى نماييد به رشد و سعادت خود خواهيد رسيد و من حسين بن على فرزند دختر فاطمه دختر پيامبر خدايم، خودم با خود شماهاست و اهل و عيالم نيز با اهل و عيال شما است
يا در جاى ديگرى مىفرمايد: من فقط براى اصلاح امت جدم از وطنم خارج شدهام البته اهداف فوق از رؤوس برنامههاى آن امام همام بود يقيناً اهداف و آرمانهاى والاى ديگرى هم منظور بوده است كه در اين جايگاه در مقام استيفاء همه آنها نيستيم طبعاً در متن كتاب با برخى ديگر از اهداف مهم آن بزرگوار آشنا خواهيم شد.
كتاب شريف "مقتل مقرم" در بر گيرنده تمام اين مضامين و اهداف بلند مقام شامخ امامت مىباشد مطالبى هم ذكر شد به طور مفصل در بخش نخستين كتاب آمده بود كه ما جهت رعايت حال خوانندگان كه نوعاً با اهداف عاليه آن بزرگوار آشنايى كامل دارند همين پيشگفتار مبسوط را جايگزين آن مطالب مفصل نموديم تا به اصل مقصد پرداخته باشيم قبلاً نگارنده چندى پيش ترجمه ايى از اين كتاب ارزشمند را به چاپ رسانده بود اينك با تكميل، حك و اصلاح نارسايىهاى آن، اقدام به چاپ و ترجمه كاملتر و جديدترى با ويرايش كامل و افزون اشعار و مراثى فارسى مناسب نمود، توفيق از آن خداست و بازگشت همه به سوى اوست به اميد آنكه مورد رضاى حق و وسيله شفاعت آن سالار شهيدان بوده باشد...
30 ذيقعده 1427 ه.ق - عبدالرحيم عقيقى بخشايشى
حجه الاسلام و المسلمين استاد سيد عبدالرزاب مقرم، متولد (1316 ه.ق) يكى از دانشوران فعال و فرهيختگان پركار حوزه علميه نجف در أواخر قرن چهاردهم هجرى مىباشند كه همواره با بيان و بنان، در عرصههاى مختلف فرهنگى غنى اسلامى فعال و كوشا بودهاند بالمخصوص در آن بخش كه مربوط به ولاء و دوستى اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) بوده است. عرصه فعاليت آن شادروان بيشتر در تاريخ و سيره و فقه و اصول جعفرى (عليه السلام) بوده است. در اين سه عرصه، آثار ارزشمندى از او به يادگار مانده است فى المثل، در عرصه تاريخ و سيره نويسى كتابهاى: زيد شهيد - مختار بن ابى عبيده ثقفى - صديقه طاهره (عليها السلام) - حسن بن على (عليهما السلام) - امام زين العابدين (عليه السلام) - امام رضا (عليه السلام) - امام جواد (عليه السلام) - قمر بنى هاشم (عليه السلام) - على اكبر (عليه السلام) - سيده سكنه (عليها السلام) - شهيد مسلم بن عقيل، و كتاب حاضر (مقتل الحسين (عليه السلام)) و در عرصه فقه و اصول: المحاضرات فى الفقه و التاريخ - نقل الأموات فى الفقه الاسلامى - حلق اللحيه - حاشيه بر كفايه - حاشيه بر مكاسب و... بيشترين تحصيلات او در حوزه علميه نجف از محضر اساتيد و اساطين آن حوزه مباركه امثال: علامه شيخ محمد رضا آل ضياء الدين عراقى (م 1366) - آيه الله سيد محسن حكيم (م 1390) - مجتهدى عاليقدر آقا ضياء الدين عراقى (م 1361) - زعيم دينى سيد ابوالحسن اصفهانى (م 1365) فقيه نامى ميرزا محمد حسن نائينى (م 1355) - آيه الله العظمى سيد ابوالقاسم خوئى (م 1413) بوده است ولى بيشترين استاد تأثير گذار در او در عرصه قلم و تحرير، مجاهد كبير علامه بزرگوار شيخ محمد جواد بلاغى (م 1352) صاحب تفسير آلاء الرحمن - [الرحله المدرسيه] الهدى الى دين المصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است. وجود او تأثير عجيبى در زندگى علمى و كلامى و كمال جويى ايشان داشته است. آنچنان كه فيلسوف عظيم الشأن آيه الله شيخ محمد حسين معروف به كمپانى (م 1361) و شيخ عبد الحسن آل جواهر (م 1389) اساتيد مؤثر در حركتهاى قلمى و اجتماعى وى بودهاند. تا اينكه او خود علمى از أعلام و حجتى از حجج بالغه گرديده است و طبق تصريح فرزند برومندش استاد سيد محمد حسين مقرم در پيشگفتار عربى كتاب حاضر حدود 43 اثر مفيد و ماندگار از پدر بزرگوارش به يادگار مانده است كه كتاب حاضر يكى از آن مجموعه گنجينه پربهاست. او در اين كتاب نوادرى از اقوال هم دارند. وى معتقد است: در كربلا امام حسين (عليه السلام) يك خواهر بيشتر نداشته است و از زينب كبرى (عليها السلام) است كه ام كلثوم كنيه او مىباشد و ديگر آنكه ام البنين مادر حضرت عباس (عليه السلام) در فاجعه كربلا در قيد حيات نبوده است و آن شعرهاى معروف زبان حال وى مىتواند باشد. ديگر اينكه على اكبر شهيد اكبر اولاد و مبارز امام (عليه السلام) است كه داراى فرزندى به نام حسن بوده است و كنيهاش ابوالحسن. كتاب حاضر به علت صراحت و وثاقت آن، همواره مورد توجه اهل فضل و علم بوده است. نوع مبلغين و ذاكرين مصائب در جستجوى به دست آوردن آن بودهاند. چون تمام مطالب آن توأم با ارائه منبع و مصدر مىباشد، او پس از يك عمر سعى و تلاش در راه ثبت تاريخ و فقه ولايى اهل بيت (عليه السلام) در 17 ماه محرم 1391 به رضوان الهى پيوست. استاد دكتر احمد وائلى در رثايى كه در حق وى سروده است، مىگويد: ايه عبد الرزاق يا الق الفكر - و روح الأيمان و الأخلاق - ان قبراً حللت فيه لروض - سوف تبقى به ليوم التلاق - فاذا ما بعثت حفت بك الأعمال - بيضاء حلوه الاشراق، فحصان الأصول و الفقه - التاريخ قلدن منك بالأعناق - مستميحاً عطاء ربك ارخ - رحت عبدالرزاق (= 1391 ه.ق).
روحش شاد!
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): ان لقتل الحسين (عليه السلام) حراره فى قلوب المؤمنين لا تبرد أبدأ(19)
در شهادت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) آتشى در قلوب مؤمنين برافروخته شده است كه هرگز خاموشى پذير و سرد شونده نيست.
معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم هجرى در حالى كه پسرش يزيد در خوران(20) به سر مىبرد در دمشق از دنيا رفت. ضحاك بن قيس(21) كفن معاويه را برداشت و همراه خود بالاى منبر بود و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت:
معاويه پدرى مهربان براى ما، و يار و پشتيبانى محكم براى ملت عرب بود كه خداوند او را به سلطنت رساند و فتنه و آشوب را ريشه كن كرد و سرزمينهايى را بوسيله او فتح نمود، ولى هم اكنون او از دنيا رفت و اين نيز كفن او است كه من با خود اينجا آوردهام، ما او را در اين كفن مىپيچيم و به گورش سپرده و بدست اعمال و كردارش مىسپاريم، او تا آنگاه كه قيامت بپا مىشود در برزخ خواهد بود، هر كدام از شما كه مىخواهد در مراسم او شركت كند حاضر شود.
پس از آن ضحاك بر جنازه او نماز خواند و در مقادير باب الصغير(22) او را دفن كرد، و قاصدى نزد يزيد فرستاد تا ضمن تسليت براى فوت پدرش در خواست كند هر چه زودتر جهت گرفتن بيعت مجدد از مردم شام به دمشق بيايد.(23)
وقتى يزيد نامه ضحاك را خواند اين شعر را سرود و با آن زمزمه مىكرد:
جاء البريد بقرطاس يخب به
فاوجس القلب من قرطاسه فزعاً
قلنا لك الويل ماذافى صحيفتكم؟
قال الخليفه امسى مثقلاً وجعاً
مادت بنا الأرض اوكادت تميد بنا
كان ما عز من اركانها انقلعا
سپس به سوى شام حركت كرد و سه روز بعد از دفن معاويه به شام رسيد(24) ضحاك عدهاى را جمع كرد و با خود به استقبال او شتافت، نخست او را بالاى قبر پدرش معاويه برد، يزيد نيز نخست دو ركعت نماز كنار قبر پدرش خواند(25) آنگاه وارد شهر دمشق شد و براى مردم منبر رفت و گفت:
اى مردم! معاويه بندهاى از بندگان خدا بود كه خداوند او را مشمول عنايات خود قرار داد، و سپس او را به سوى خود برد، او از واليان بعد از خود بهتر و از پيشينيان پائينتر بود، من نمىخواهم او و مقامش را نزد خدا بستايم كه خداوند نسبت به آن داناتر است، اگر او را ببخشد از رحمت واسعه او است، و اگر كيفرش دهد به خاطر گناهان خودش او را معاقب مىكند، لكن سخن بر سر اين است كه بعد از او من ولى امر شما هستم، من درخواست تسليت از كسى نمىكنم ولى كوتاهى و مسامحه در امور را هم از كسى نمىپذيرم. معاويه شما را به دريا براى جنگ مىفرستاد، من احدى را براى اينكار به دريا نخواهم برد، او در سرماى زمستان شما را به جنگ روم مىفرستاد من چنين كارى نخواهم كرد، او يك سوم از بيت المال را به شما مىداد و من تمام آنرا به شما خواهم داد.(26)
كسى جرأت تسليت يا تهنيت گفتن به يزيد را نداشت، تا اينكه عبدالله بن همام سلولى وارد شد ضمن خطاب به او گفت:
اى اميرالمؤمنان! خداوند در مقابل اين مصيبت وارده بتو صبر و اجر دهد، انشاءالله مشمول عنايات و بركات خدا، و موفق به حمايت رعيت بوده باشى، اگر چه مصيبت عظمايى بر شما وارد شد ولى در برابر به نعمت بزرگى (خلافت) نيز نائل آمدى، بر اين نعمت بزرگ خدا را شكر كن و بر آن مصيبت صبر و شكيبائى فرما، چه آنكه تو خليفه الله را از دست دادى و به خلافت الله رسيدى، بزرگى از دستت رفت و به مهمى دست يافتى، زيرا معاويه به سوى خدا رفت و رياست و سياست بعهده تو واگذار شد، خداوند آنرا در طريق هدايت و تو را در مسير مصالح امور موفق بدارد، سپس شعر زير را سرود و گفت: