![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
بنابراين امام (عليه السلام) وظيفه داشت بر حسب دعوتى كه به عمل آورده بودند به سوى مردم كوفه برود. و به همين مطلب مرحوم شيخ شوشترى (اعلى الله مقامه) تصريح كرده و گفته است: امام حسين (عليه السلام) داراى دو تكليف بود يكى واقعى و ديگرى ظاهرى:
اما تكليف واقعى امام (عليه السلام) كه وى را وادار كرد جان خود را در خطر بياندازد و اهل و عيال خود را در معرض اسيرى و كودكان خردسال را به كشتن دهد با اينكه همه اين مسائل را مىدانست و چيزى براى او پوشيده نبود، اين بود كه: ستمگران گستاخ بنى اميه خود را به حق و على (عليه السلام) و پيروانش را بر باطل مىپنداشتند تا آنجا بر اين مسئله پايبند بودند كه سب و لعن على (عليه السلام) را جزء خطبه نماز جمعه و واجب قرار داده بودند. روزى در حال مسافرت به يكى از ائمه جمعه يادآور شدند كه در خطبه جمعه سب و لعه على را فراموش كرده است، در همانجا آنرا قضا كرد و در آن محل، مسجدى ساخت و نام آنرا مسجد ذكر ناميد. با توجه به اين جو مسموم و فضاى تحريف شده اگر حسين بن على (عليه السلام) با يزيد فاسق و فاجر بيعت مىكرد و كار را به دست او مىسپرد اثرى از حق باقى نمىماند، زيرا بسيارى از مردم معتقد مىشدند كه هم پيمان شدن با بنى اميه دليل بر راستى و درستى طرز تفكر و مطلوب بودن خط مشى آنان است لكن پس از مبارزه خونين حسين بن على (عليه السلام) با آنان و در معرض خطر و معصيت قرار دادن جان مبارك خود و فرزندانش بر همه مردم آن زمان و بر نسلهاى آينده روشن و مسلم شد كه او نسبت به امر خلافت احق از همه است و همه كسانى كه در مقابلش ايستادند و با او مخالفت كردند بر باطل و گمراهى هستند.
و اما تكليف ظاهرى امام (عليه السلام) اين بود كه حضرت تمام سعى و كوشش خود را براى حفظ جان خود و اهل و عيالش بنمايد ولى هيچ راهى برايش بازنمانده بود بنى اميه تمام راهها و درها را برويش بسته بود، تا آنجا كه يزيد به فرماندار خود در مدينه نوشته بود حسين را در مدينه بكشند، وقتى كه امام حسين (عليه السلام) متوجه اين توطئه شد خائفاً يترقب از مدينه بيرون آمد و در مكه به حرم خدا كه محل امن هر خائف، و پناه هر پناهندهاى بود، پناه برد، در آنجا نيز برنامه ريزى كردند تا به هر نحو كه شده است او را دستگير و يا ترور نمايند هر چند خود را به پرده كعبه چسبانده باشد، به دنبال اين نقشه نيز امام حج تمتع خود را تبديل به عمره مفرده كرد و چون كه مردم كوفه نامهها نوشته بودند و بيعت كرده بودند با اصرارى كه داشتند امام مكه را ترك و به سوى آنان حركت كرد. بنابراين بر حسب ظاهر واجب بود براى اتمام حجت به سوى آنان برود تا فرداى قيامت بهانه نياوردند كه ما از ظلم ستمگران به او پناه برديم و از او كمك طلبيديم ولى در عوض او ما را به شقاق و نفاق متهم كرد و ياريمان ننمود، علاوه بر اين چارهاى غير از اين نداشت، اگر به سوى آنان نيز نمىرفت به كجا مىتوانست برود؟! كه عرصه زمين به اين پهناورى را بر او تنگ كرده بودند و لذا همين مطلب را به نحو اشاره به برادرش محمد حنفيه گوشزد مىكند و مىفرمايد:
لو دخلت فى جحر هامه من هذه الهوام يستخرجونى حتى يقتلونى. در هر گوشهاى از اين دنيا و به هر سوراخى كه بروم مرا بيرون مىكشند و خونم را مىريزند.
و به ابو هره اسدى فرمود: ان بنى اميه أخذوا مالى، فصبرت، و شتموا عرضى، فصبرت، و طلبوا دمى فهربت. بنى اميه اموال مرا تاراج كردند صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند باز هم صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند بردند باز هم صبر كردم، خون مرا طلبيدند پس فرار كردم.(174)
هيچ كس در مكه نبود مگر جز اينكه از رفتن امام (عليه السلام) به عراق غمگين بود و چون مكرر در حضورش اظهار نگرانى مىكردند، به شعر برادر اويس كه پسر عمويش را از جهاد با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر حذر كرده بود تمثل جست.
سأمضى فما الموت عار على الفتى
اذا نوى حقاً و جاهد مسلماً
و واسى الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
پس از آن آيه را قرائت فرمود: و كان امر الله قدراً مقدوراً و بدينوسيله عنوان كرد آنچه را كه خداوند مقدر كرده است رخ خواهد داد.
ابو عبدالله (عليه السلام) مكه را به سوى عراق ترك نمود و از طريق تنعيم(175) عبور كرد در آنجا به كاروانى كه وسائل تزئينى بار داشت و از طرف والى يمن بحيرين يسار(176) حميرى براى يزيد مىبرد برخورد كرد، امام (عليه السلام) كاروان را مصادره كرد و به كاروانيان فرمود: هر كدام از شما دوست دارد با ما به عراق بيايد ما كرايه او را به طور كامل مىدهيم و علاوه به او نيكى خواهيم كرد و هر كس نخواهد با ما باشد ما كرايه او را تا اينجا مىپردازيم و از آنها جدا مىشويم. برخى از آنان جدا شدند و برخى ديگر كه دوست داشتند، همراه ابى عبدالله گشتند.
امام (عليه السلام) معتقد بود كه اموال مزبور مال خودش است كه خداى تعالى حق تصرف در آن را به عنوان ولى امر مسلمين به او واگذار كرده است تا به هر نحو كه صلاح مسلمين است تصرف نمايد، زيرا او خود را امام منصوب از طرف خداى بزرگ مىدانست، و همچنين معتقد بود كه يزيد و پدرش حق او و حق مسلمانان را غصب كردهاند و بر امام واجب است فىء مسلمين را جمع آورى نمايد و بوسيله آن نيازمنديها و ضعفهاى آنها را مرتفع سازد و لذا بوسيله آن قسمتى از مشكلات و گرفتاريهاى همراهيان خود را از آن آگاه شده بود. رفع كرد، و ديگر مقدرات الهى فرصت نداد همه اموالى كه ستمكران از امت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عصب كرده بودند استرداد نمايد ولى با شهادت مقدس خود پردههاى ربا و عوام فريبى را از جلو چشم همگان برداشت و متجاوزين به حريم خلافت الهى را، به همه معرفى كرد.
امام (عليه السلام) همچنان به راه خود ادامه ميداد تا به محلى به نام صفاح رسيد در آنجا به فرزدق بن غالب، شاعر معروف برخورد نمود، اخبار كوفه و آن منطقه را از او پرسيد كه: از آنجا چه خبر؟
فرزدق گفت: (قلوبهم و معك، و السيوف مع بنى اميه، و القضاء ينزل من السماء). دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است و مقدرات هم بدست خدا است.
امام فرمود: راستى گفتى، لله الامر، والله يفعل ما يشاء. كار به دست خداست و هر چه او بخواهد همان خواهد شد، و خداوند هر روز مقدراتى دارد، اگر مقدرات الهى مطابق با مطلوب ما شد ما او را بر همه نعمتهايش سپاس مىگوئيم و از خودش توفيق اداء شكر مىخواهيم و اگر هم مطابق خواسته ما نشد، كسى كه نيتش حق و دلش با تقوا بوده است ضررى نكرده است. آنگاه فرزدق چند مسئله شرعى در مورد نذر و مناسك حج از حضرت پرسيد از يكديگر جدا شدند.(177)
ابو عبدالله (عليه السلام) پيوسته به راه خود ادامه مىداد تا اينكه در ذات عرق(178) با بشر بن غالب برخورد كرد و از او وضعيت اهل كوفه را سؤال كرد او در جواب گفت:
(السيوف مع بنى اميه، و القلوب معك). شمشيرها با بنى اميه و دلها با تواند.
حضرت فرمود: راست گفتى.(179)
رياشى از كسانى است كه در بين راه با ابى عبدالله (عليه السلام) پيوسته بودند نقل مىكند: يكى از آنها مىگفت: پس از آنكه اعمال حجم را انجام دادم روانه شدم روزى بى ترتيب و بى هوا قدم مىزدم، در همين بين كه قدم مىزدم چشمم به چادر و خيمه گاهى افتاد، به طرف خيمهها رفتم و پرسيدم: اين خيمه مال كى است؟
گفتند: مال حسين بن على (عليه السلام) است، بسوى وى حركت كردم، ديدم به در خيمه تكيه زد و نامهاى مىخواند، عرض كردم اى پسر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پدر و مادرم فداى تو باد! چه انگيزهاى موجب شده در اين بيابان خشك و سوزان، بدون آبادى و بدون وسيله فرود آمدهاى؟
حضرت امام (عليه السلام) فرمود: اينها امنيت را از ما سلب كردند، و اين هم نامههاى اهل كوفه است كه از من دعوت كردهاند، و همينها قاتل من خواهند بود، آنگاه كه مرا كشتند و به احكام خدا تجاوز كردند، خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنقدر از اينها را مىكشد كه در چشم مردم از كهنه حيض پستتر و خوارتر گردند.(180)
وقتى كه به محل حاجر(181) وادى رمه رسيد جواب نامه حضرت مسلم را براى اهل كوفه نوشت و بوسيله قيس بن مسهر صيداوى(182) براى آنها فرستاد. در قسمتى از آن نامه چنين آمده بود:
اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، به من خبر داده بود كه: شما براى يارى ما، و طلب حقمان اجتماع كردهايد، از خداوند درخواست كردم كار خويش را درباره ما نيك گرداند، و شما را بر اين عمل خير اجر و پاداش بزرگ مرحمت فرمايد، من روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه از مكه به سوى شما حركت كردم، وقتى كه فرستاده من نزد شما رسيد آستينها را بالا بزنيد و كمرها را محكم ببنديد و آماده كار باشيد كه من انشاء الله در همين چند روز خواهم رسيد، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(183)
ابو عبدالله (عليه السلام) از حاجر حركت كرد و ديگر به هيچ آب و آبادى نرسيد و پيوسته به راه خود ادامه مىداد تا اينكه به چشمهاى از آبهاى اعراب رسيد، در آنجا ديد عبدالله بن مطيع عدوى نيز أطراق كرده است، عبدالله وقتى كه فهميد حسين بن على (عليه السلام) عازم عراق است با امام صحبت كرد تا او را از رفتن به عراق، منصرف سازد. بخشى از سخنان عبدالله چنين بود:
پدرم و مادرم فدايت باد اى پسر پيغمبر خدا! شما را به حرمت اسلام تذكر ميدهم مبادا اينكار را انجام دهى، تو را به خدا قسم حرمت پيغمبر را حفظ كن تو را به خدا قسم حرمت عرب را نگهدار، به خدا سوگند اگر آنچه را كه بنى اميه بردهاند طلب كنى حتماً تو را خواهند كشت. و اگر تو را بكشند، ديگر بعد از تو براى احدى احترام نخواهند گذاشت، به خدا قسم با اين كار تو، حرمت اسلام از بين مىرود، حرمت قريش و حرمت عرب هتك مىشود، دست از اين كار بردار و متعرض بنى اميه شو. امام (عليه السلام) سخنان او را نپذيرفت و براه خود ادامه داد.(184)
پس از ورود در خزيميه(185) امام (عليه السلام) يك روز و يك شب در آنجا توقف كردند، بامداد آن روز خواهرش زينب (عليها السلام) به حضور وى آمد و گفت: صدائى از غيب شنيدم كه مىگفت:
آلا يا عين فاحتفلى بجهدى
فمن يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا
بمقدار الى انجاز وعدى
اى چشمان با سعى و كوشش خود، محفل عزا بگير پس كيست كه بعد از من به شهيدان گريه كند به قومى گريه كن كه مرگها آنان را سوق مىدهد به مقدارى كه به انجام وعده من نزديك كردند.
امام (عليه السلام) فرمود: خواهر جان! هر چه مقدر شده است خواهد شد.(186)
وقتى كه امام (عليه السلام) به زرود(187) رسيد، زهير بن قين يجلى نيز در همان نزديكى أطراق كرده بود، وى با امام حركت نمىكرد و دوست نمىداشت هر جا كه امام أطراق مىكند او هم أطراق نمايد، ولى در اينجا به خاطر وجود آب مجبور شد منزل كند. زهير و همراهيانش مشغول صرف غذا بودند كه فرستاده امام (عليه السلام) آمد كه زهير را به سوى آقايش ابى عبدالله (عليه السلام) فرا خواند او مكث كرد و زهير پاسخى به فرستاده امام نداد همسرش لهم بنت عمرو او را تحريص كرد نزد امام برود و سخن او را گوش كند.(188)
زهير به سوى حسين (عليه السلام) رفت، و ديرى نپائيد كه با رويى باز و خوشحال برگشت، نقاب از چهره برداشت و دستور داد خيمه و بار و بنه را بردارند و به سوى سيد جوانان اهل بهشت، ببرند و به همسرش گفت: تو به خانه خود برگرد(189) زيرا من دوست ندارم از ناحيه من، جز خير و نيكى چيزى به تو رسيده باشد. سپس به همراهيانش گفت: هر كدام از شما دوست دارد پسر پيغمبر را يارى كند چه بهتر است وگرنه اينك آخرين ديدار ما خواهد بود.
سپس آنچه را كه قبلاً از سلمان فارسى در اين مورد شنيده بود برايشان حديث كرد و گفت: وقتى كه در بلنجر(190) جنگ مىكرديم و پيروز شديم و غنائمى بدست آورديم و شادمان گشتيم، سلمان فارسى كه سرور و شادمانى ما را ديد گفت(191): آن گاه كه جوان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كرديد با قتال در لشكر او و با غنائمى كه بدست مىآوريد شادمانى بيشتر خواهيد داشت، و چون هم اكنون وقت آن رسيده است من با شما خداحافظى مىكنم.(192)
همسرش گفت: اميدوارم آنچه خير است برايت پيش آورد ولى تقاضا دارم روز قيامت در خدمت جد بزرگوار ابى عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا نيز فراموش نكنى.(193)
در همين زرود خبر شهادت مسلم و هانى بن عروه را به امام (عليه السلام) دادند، وقتى كه اين خبر غمبار را شنيد پيوسته استرجاع مىكرد و مكرر براى هر دو طلب رحمت مىنمود(194) و مىگريست، و بنى هاشم نيز با او گريه كردند، و زنها آنچنان در مصيبت حضرت مسلم صدايشان را به شيون بلند كرده بودند كه لرزه بر آن محيط افتاد و اشكها بر گونهها جارى شد.(195)
عبدالله بن سليم، و منذرين مشمل اسدى نزد حضرت آمدند و او را قسم دادند كه از همين جا، از اين سفر برگردد زيرا در كوفه يار و ياورى ندارد.
خاندان عقيل كه اين پيشنهاد را شنيدند بلند شدند و گفتند: ما هرگز بر نمىگرديم مگر اينكه انتقام خون خود را بگيريم و يا اينكه بچشيم آنچه را كه برادرمان مسلم چشيد. ابى عبدالله نگاهى به آنان كرد و فرمود:(196) لا خير فى العيش بعد هؤلاء زندگى بعد از اينها ارزشى ندارد.
وقتى كه حضرت امام به ثعلبيه(197) رسيد مردى آمده و از آيه يوم ندعو كل اناس بامامهم پرسيد.
امام (عليه السلام) فرمود: امام چند نوع است: يك نوع امام، آن امامى است كه به راه هدايت دعوت مىكند و امام ديگرى به ضلالت و گمراهى دعوت مىكند و مردم از او پيروى مىنمايند. دسته نخست در بهشت و دسته دوم در دوزخ خواهند بود، و اين است كه خداوند فرموده است: فريق فى الجنه و فريق فى السعير. و در اينجا بود كه امام به مردى از اهل كوفه برخورد كرد و به او فرمود: بدان اگر تو را در مدينه ديده بودم جاى جبرئيل را در منزلمان كه بر جدم وحى مىآورد به تو نشان مىدادم. اى برادر گرامى! سرچشمه همه علوم نزد ما است، چگونه از ما علم مىآموزند و آنگاه ما را منكر مىشوند؟ آيا اين شدنى است؟(198)
بجير يكى از قبيله ثعلبيه است مىگويد: وقتى كه حسين بن على (عليه السلام) به ثعلبيه رسيد من پسر بچهاى بودم، برادرم كه از من بزرگتر بود پرسيد: اى پسر دختر پيغمبر! با اين جمعيت كم به جنگ سپاهيان فراوان مىروى؟ حضرت اشاره به خورجينى كرد و فرمود: اين خورجين پر از نامه است. هذه مملوه كتباً.(199)
در شقوق(200) بود كه حسين بن على (عليه السلام) مردى را ديد كه از كوفه مىآمد، اخبار عراق را از او جويا شد، او در جواب گفت: همه دست به هم داده و بر ضد تو قيام كردهاند!
حضرت فرمود: ان الامر لله، يفعل ما يشاء. كار به دست خدا است هر چه او بخواهد مىشود و خداوند تبارك و تعالى هر روز مقدراتى دارد كه انجام مىشود.
وقيت كه ابى عبدالله (عليه السلام) به زباله(201) رسيد خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوى را به وى دادند و او نيز خبر را به سمع همراهيان خود رساند و به آنان اجازه داد در صورت تمايل، اگر بخواهند مىتوانند برگردند. كسانى كه در بين راه به او پيوسته بودند از راست و چپ پراكنده شدند، و آنان كه از مكه با حضرت آمده بودند باقى ماندند. در بين راه افراد بسيارى از اعراب به پندار اينكه امام به شهر وارد خواهد شد كه اهالى آنجا از او اطاعت مىكنند همراه وى شدند، لذا امام دوست نمىداشت همراهيانش ناآگاهانه به كارى دست بزنند و مىدانست هرگاه اجازه برگشت و انصراف به افراد بدهد ناخالصىها مىروند و تنها كسانى كه حاضر به جان نثارى و آماده پذيرش مرگ هستند با او باقى خواهند ماند.(202)
حسين بن على (عليه السلام) از زباله حركت كرد و پيوسته راه طى مىكرد تا به بطن عقبه رسيد در آنجا به اصحاب و ياران خود فرمود:
من هم اكنون كشته شدن خود را مىبينم، زيرا در خواب ديدم سگهايى به من حمله كرده و بدنم را گاز مىگيرند، و بدترين آنها سگ ابلقى بود كه مرا گاز مىگرفت.(203)
در اين محل نيز عمرو بن لوذان از قبيله بنى عكرمه به امام (عليه السلام) پيشنهاد داد تا مدينه برگردد زيرا مردم كوفه بى وفا و خيانتكارند.
ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: ليس يخفى على الرأى. آنچه تو ميدانى بر من پوشيده نيست، ولى بدان آنچه خدا مقدر كرده است شكست نمىخورد.
و به جعفر بن سليمان ضبعى فرمود: اينها هرگز دست از من بر نخواهند داشت مگر اينكه اين تكه خون را از درون من بيرون بكشند، و آنگاه كه چنين كنند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد كه از كهنه حيض خوارتر و مىمقدارتر گردند.
امام (عليه السلام) از بطن حركت كرد و رفت تا به شراف(204) رسيد، هنگام سحر بود كه دستور داد جوانان تمام ظرفهاى خود را آبگيرى كنند، وسط روز بود شنيد مردى از يارانش تكبير مىگويد.
امام (عليه السلام) پرسيد: به چه مناسبت تكبير مىگويى؟ جواب داد: نخلستانى را مشاهده كردم به اين مناسبت تكبير گفتم. همراهيان همه منكر شدند و گفتند: در اين مواضع از بيابان نخلستانى وجود نداشته است. پس از آنكه دقت كردند فهميدند اينها همه نيزهها و ابزار جنگ و گوشهاى اسبها است. و امام حسين (عليه السلام) همين را تأييد فرمود و سپس از آنها پرسيد: آيا پناهگاهى وجود دارد كه در آنجا سنگر بگيريد؟
جواب دادند: آرى ذوحسم(205) در طرف چپ قرار دارد كه براى اين كار مناسب است، امام قبل از آنكه لشكر مخالف برسد به آنجا رفت و خيمههاى خود را سرپا كرد.
و حر رياحى نيز با هزار سوار هنگام ظهر از راه رسيد(206) و در مقابل اصحاب ابى عبدالله توقف كرد. ابن زياد او را فرستاده بود هر كجا حسين را ديد يا به كوفه بياورد و يا همان جا نگهدارد و نگذارد به مدينه برگردد.
امام (عليه السلام) ديد لشكريان حر به شدت تشنهاند، به اصحاب خود دستور داد آنان را سيرآب كنند و به اسبها نيز آب بدهند. تمام لشكريان و همه اسبها را سيرآب كردند.
على بن طعان محاربى كه از لشكريان حر بود مىگويد: من آخرين نفر بودم كه به محل رسيدم و از شدت عطش بى تاب شده بودم، امام (عليه السلام) به من فرمود: أنخ الراويه روايه به زبان حجاز به معناى شتر و به زبان عراقيها، به معناى مشك بود.