![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
ماذا تقولون ان قال النبى لكم
يوم الحساب و صدق القول مسموع
خذلتموا عترتى، أو كنتم غيبا
و الحق عند ولى الأمر مجموع
اسلمتموهم بأيدى الظالمين فما
منكم له اليوم عند الله مشفوع
ما كان عند غداه الطف اذ حضروا
تلك المنايا و لا عنهن مدفوع (571)
در آنروز از گريه و عزادارى دختر عقيل، تمام مردان و زنان گريستند و گريهاى پر جوش و خروشتر و مؤثرتر از آنروز كسى نديده و به خاطر نداشت. و خواهرش زينب نيز با نالههاى جگر سوز، بر حسين (عليه السلام) ندبه مىكرد و مىگفت:
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم
بعترثى و بأهلى بعد مفتقدى
منهم أسارى و منهم ضرجوا بدم
ما كان هذا جزائى اذا نصحت لكم
أن تخلفونى يسوء فى ذوى رحمى
گويند: ام البنين همسر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز در سوگ امام حسين (عليه السلام) مىنشست. زنان قبيله بنى هاشم در جلسه او شركت و بر حسين (عليه السلام) و اهل بيتش ندبه مىكردند. از آن جمله ام سلمه مىگريست و مىگفت: فعلوها، ملاء الله قبورهم نارا حسين را كشتند! خدا قبرشان را پر از آتش سازد.
دليل قابل اعتمادى در دست نيست كه ام البنين سال 61 هجرى در داستان كربلا زنده بوده باشد و آنچه در اين مورد گفته شده است سه قول است كه ذيلا به آن اشاره مىشود:
1 - قول علامه محمد حسن قزوينى در رياض الأحزان ص 60 نوشته است: در خانه ام البنين مادر حضرت عباس جلسه عزا و سوگوارى تشكيل مىشد.
2 - قول مرحوم سماوى در كتاب ابصار العين ص 31 نوشته است من، جدا از مرثيه خوانى مادر عباس فاطمه ام البنين كه ابوالحسن اخفش در شرح كامل آورده است متأثر مىشوم و دلم مىسوزد. وى طفل خردسال خود عبدالله را به دوش مىكشيد و هر روز صبح به بقيع مىرفت و مرثيه خوانى مىكرد، اهل مدينه براى استماع مرثيه خوانىاش جمع مىشدند و از شدت گريه او، همه گريه مىكردند.
3 - روايت ابى الفرج در مقاتل الطالبيين در مقتل حضرت عباس (عليه السلام) است كه از محمد بن على بن حمزه، از نوفلى، از حماد بن عيسى جهنى، از معاويه بن عمار، از جعفر نقل كرده است: ام البنين مادر چهار فرزند جوان رشيد كه همه در كربلا كشته شدند، هر روز به بقيع مىرفت و با اندوهناكترين و سوزناكترين ضجه، براى پسران جوانش ندبه مىكرد، و مردم براى استماع مرثيه وى، اطرافش جمع مىشدند، و مروان بن حكم نيز از كسانى بود كه مىآمد و كاملا گوش مىداد.
تمام آنچه كه در مورد زنده بودن ام البنين گفته شده همين سه قول است كه ذكر شد.
اما قول اول دلالتى بر زنده بودن ام البنين در جريان كربلا ندارد زيرا منتهى نهايت كه در اين قول وجود دارد اين است كه در خانه او اقامه عزا و ماتم مىشده است امام دلالتى ندارد كه خود ام البنين هم بوده و شركت مىكرده است. علاوه بر اين، قول اول با آنچه كه ابوالفرج نوشته است مغايرت دارد زيرا او نوشته در بقيع به سوگ مىنشست ولى قول اول اين قسمت را ندارد.(572)
و اما قول دوم كاملاً روشن است كه از قول ابى الفرج اتخاذ شده، زيرا سخن ابصار العين عينا به سخن مقاتل الطالبين ميماند، بنابراين نمىتواند قولى غير از قول ابى الفرج و جداى از آن بوده باشد.
و اما شرح كامل منسوب به اخفش كه مرحوم سماوى از آن نام مىبرد، من احدى از تاريخ نويسان و ارباب تراجم را نديدم كه از آن نام ببرند، با اينكه درباره هر كسى كه نامش اخفش بود من تحقيقات فراوان كردم ولى به هيچوجه نام و نشان و انتسابى از آن نيافتم. و هر چه از خود مرحوم شيخ سماوى از مدرك اين كتاب سوال كردم جز سكوت جوابى نشنيدم، و من مطمئنم كه اشعار بيان از خود مرحوم سماوى است و چون نخواسته به خود انتساب دهد به اين نحو بيان كرده است كه اجرش بر خداى سبحان باد!
و اما نقل ابى الفرج در اين مورد چند اشكال دارد:
اولاً: رجال سند قابل اعتماد نيستند زيرا نوفلى يعنى يزيد بن مغيره، پسر نوفل بن حارث، پسر عبدالمطلب بن هاشم، ابن حجر در كتاب تهذيب ج 11 ص 347 شرح حال او را ذكر كرده و ضمن آن گفته است: وى داراى مناكير و كارهاى بسيار بدى بوده است. ابى زرعه نيز او را ضعيف الحديث دانسته و گفته: تمام روايات او غير محفوظ است يعنى افراد معتبر درمسانيد و سنن و كتب خود ثبت نكردهاند.
او حاتم گفته است: وى جداً منكر الحديث است يعنى احاديث منقوله از سوى او قابل اعتماد نيستند. نسانى دربارهاش گفته است: نوفلى متروك الاحاديث است.
يكى ديگر از روات حديث، معاويه بن عمار پسر ابى معاويه است كه در تهذيب التهذيب ج 10 ص 214 آورده است كه ابو حاتم دربارهاش گفته است: چون حديثش قابل اعتماد نيست حجيت ندارد و اگر معاويه غير از اين شخص باشد مجهول الهويه خواهد بود باز هم غير قابل اعتماد خواهد شد.
ثانياً: ام البنين معارف الهى و آداب و رسوم محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم) را در حد اعلى و يقين از شخص اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و از دو سرور جوانان اهل بهشت فراگرفته بود، بنابراين هرگز كارى را مغاير و ناسازگار با شريعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد انجام نمىداد امورى كه شريعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان تحريم يا تنزيه نهى كرده است از اينكه زن خودش را بدون ضرورت در معرض اجانب و بيگانگان قرار دهد و نبايد صدايش را جز در موارد ضرورت به گوش نامحرم برساند. وقتى كه امام سجاد (عليه السلام) به ابى خالد كابلى كه در خانه را باز مىكند با تعجب مىفرمايد: اى ابا خالد زنى از اهل بيت ما از منزل بيرون مىآيد و نمىداند كه لاى درب منزل در اثر تاب خوردگى كج شده و درست بسته نمىشود بايد با شدت درب را ببندد و اينكار زيبنده دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست كه با شدت و با صداى بلند درب را ببندند كه جلب توجه كند.(573)
با توجه به آنچه كه بيان شد، كسى كه در مكتب اهل بيت تربيت شده و رسوم و آداب آنها را فراگرفته باشد هرگز دست از روش آنها برنمى دارد، و ام البنين نيز از اينگونه افراد مسثنى نيست و نمىتوان در مورد وى تشكيك كرد كه زنى مانند او دست از حدود الهى كه خداوند بر عهده زنان گذاشته است بردارد...!
و اما بيرون رفتن فاطمه زهرا (عليها السلام) در بقيع و گريه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در اثر الجاء و اجبار بزرگان مدينه بود كه وى را مجبور كردند و لذا اميرالمؤمنين سايبانى از شاخههاى خرما در قبرستان بقيع درست كرد و آنرا بيت الأحزان ناميد.(574) كه اگر اين اجبار نمىبود زهرا نيز از خانه بيرون نمىرفت. و علاوه بر اين هيچكس نگفته است كه زهرا گريه مىكرد و مردم براى استماع ندبههاى وى در اطرافش جمع مىشدند و بر افول شمس نبوت و انقطاع وحى الهى ميگريستند.
ثالثاً زن وقتى به قبرستان و براى خويشان فقيد خود، گريه مىكند كه خويشانش در آنجا دفن شده باشند اما اگر خويشانش در آنجا مدفون نباشد هرگز به آنجا نمىرود و كسى چنين چيزى نديده و سراغ ندارد، اصلاً عادت مردم بر اين نيست، و عادت آن زمان هم با اين زمان فرقى نكرده است. بنابراين نسبت ابو الفرج به اينكه ام البنين هر روز به بقيع مىرفت و... دروغ خيلى واضحى است كه هيچگونه دليل و امارهاى بر صحت و صدق آن وجود ندارد. بلكه منظور ابى الفرج از نقل اين دروغ اين بوده است كه مروان بن حكم جنايتكار را رقيق القلب و دل نازك معرفى كند كه با گريه ام البنين چگونه دلش مىسوخت و احساسات و عواطفش تهييج مىشد و اشكش جارى مىگرديد؟ و حال آنكه مروان بن حكم كسى بود كه با شنيدن قتل حضرت امام حسين (عليه السلام) اظهار فرح و شامانى كرد و هنگامى كه نگاهش به سر مبارك امام (عليه السلام) افتاد با شادمانى و شماتت اين شعر را خواند:
يا حبذا بردك فى اليدين
و لونك الأحمر فى الخدين
كانه بات بعسجدين
شفيت نفسى من دم الحسين
رابعاً: ابو الفرج در اثر دروغى كه در اينجا گفته است با آنچه كه در مقتل حضرت ابوالفضل توضيح داده دچار تناقض گويى شده است! زيرا در مقتل حضرت عباس عنوان كرده است چون حضرت عباس آخرين نفرى بود از برادرانى ابوينى خود كه كشته شد لذا ارث همه برادرها به او رسيد. اين سخن مانند گفتار مصعب زبيرى است كه در كتاب نسب قريش نوشته است كه حضرت عباس از همه برادرانش ارث برده زيرا هيچ يك از برادرانش داراى فرزند نبود، و عبيدالله فرزند حضرت عباس از پدرش حضرت ابوالفضل ارث برد. و آنچه را هم كه محمد حنيفه و عمر اطراف تصرف كرده بودند، محمد حنيفه به عبيدالله فرزند عباس برگرداند، ولى عمر حاضر نشد پس بدهد و مدعى ارث برادر خود بود كه سرانجام با مصالحه و تراضى مسئله را حل كردند.
ابونصر بخارى در كتاب سر السلسله العلويه ص 89 چاپ حيدريه نجف نوشته است: روز عاشورا حضرت امام حسين (عليه السلام) نخست برادران حضرت عباس، جعفر و عثمان و عبدالله را به ميدان فرستاد كه تمام آنها به شهادت رسيدند و حضرت عباس صاحب ارث آنها شد و از او نيز پسرش عبيدالله بن عباس ارث برد، از نقل ابى نصر بخارى با كمال وثوق و اطمينان مىتوان استفاده كرد كه كه جناب ام البنين قبل از جريان كربلا فوت كرده بود زيرا اگر ام البنين در كربلا زنده مىبود ميراث برادران عباس، به مادرشان مىرسيد نه به برادرشان حضرت عباس و پس از او فرزندش عبيدالله. و برگرداندن محمد حنفيه تركه متصرفى را به عبيدالله درست مطابق با فقه اسلام و شريعت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، زيرا حضرت عباس برادر ابوينى برادران خود بود و محمد حنفيه برادر ابى آنها محسوب مىشد و هر گاه برادر ابوينى و ابى اجتماع كنند ابوينى مقدم و ابى محروم خواهد بود، ولى عمر اطرف اين مسئله را نفهميده بود با اينكه فرزند على (عليه السلام) باب مدينه علم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، و مىبايست به امام معصوم زمان خود، حضرت سجاد (عليه السلام) مراجعه كند و حكم خدا را دريابد و خود را به هلاكت نياندازد. اگر اصل منازعه درست باشد احتمالاً اين نسبت صحيح باشد. زيرا در كتاب عمده الطالب طبع نجف نوشته است: (عمر اطرف با جامههاى زرد رنگى كه پوشيده بود در اجتماع مردم حاضر نشد و گفت: من خيلى با احتياط عمر كردم و در خانه نشستم و كشته نشدم).
در هر صورت، با توضيحى كه داده شد تناقض گوئى ابو الفرج روشن گرديد كه رفتن ام البنين در بقيع و بر فرزندانش گريستن دليل بر اين است كه در جريان كربلا در قيد حيات بوده است.
و از طرفى ارث بردن حضرت عباس ما ترك برادران خود را دليل بر وفات ام البنين است قبل از جريان كربلا. و ابوالفرج از اينگونه ياوه گوئىها فراوان دارد.
وقتى كه سخنگوى فرماندار مدينه در شهر پخش كرد كه: قد قتل الحسين مردم از جريان امر، آگاه شدند نزد عبدالله بن جعفر طيار كه همسر حضرت زينب كبرى بود مىآمدند و او را در كشته شدن فرزندانش تسليت مىگفتند، عبدالله غلامى داشت معروف بن ابو اللسلاس.(575) چون خبر شهادت فرزندان عبدالله را شنيد گفت: هذا ما لقينا من الحسين بن على! اين آتشها را حسين براى ما روشن كرد! عبدالله كه سخنان غلام را شنيد خشمگين شد و كفش خويش را بر سر و دهان وى زد و به او گفت: يابن اللخناء! اللحسين تقول هذا؟ والله لو شهدته لا حببت ان لا افارقه حتى أقتل معه، والله لمما يسخى بنفسى عن ولدى، و يهون على المصائب بهما، انهما أصييبا مع أخى وابن عمى مواسيين له صابرين معه.
اى پسر كنيزك گنديده بو درباره حسين چنين سخن مىگوئى؟ به خدا قسم! دوست داشتم با او بودم، و از وى جدا نمىشدم تا اينكه در ركابش كشته شوم، بخدا قسم آنچه بر من آسان مىكند مصيبت فرزندانم را اين است كه آنها بجاى من ملازمت ركاب جستند و با برادرم و پسر عمويم حسين مواساه كردند و جان خود را در راه او دادند. پس از بيان سخنان فوق مجلس را طرف خطاب قرار داد و گفت:
الحمد لله لقد عز على المصاب بمصرع الحسين، ان لم اكن آسيته بنفسى فقد آساه والدى شهادت حسين (عليه السلام) بر من بسيار سخت و گران است ولى خدا را شكر مىكنم اگر خودم موفق نشدم در پيشگاه او با جان مواسات كنم، فرزندانم به جاى من در ركاب او توفيق شهادت يافتند.(576)
از شگفتآميزترين تاريخ، داستان بلاذرى(577) محسن تنوخى(578)ورود عبدالله بن جعفر بر يزيد پليد و اكرام و احترام او از عبدالله بيش از آنچه پدرش معاويه او را اكرام مىنمود، يقيناً اين حديث، يك حديث دروغين مىباشد چون فردى كه روحيات عبدالله بن جعفر را مورد بررسى قرار دهد كاملاً خواهد شناخت كه اين حديث، يك حديث دروغين و جعلى مىباشد كه مدائنى آنرا ارسال نموده و بلاذرى و تنوخى نيز به آن استناد كرده است! چون آگاهان از قلوب صاحبان خون، هرگز از اين جزم و يقين تعدى مىكنند كه دلهاى آنان همواره پر از التهاب آتش انتقام جويى از خونريزان هستند و همواره درصدد كسب فرصت جهت گرفتن انتقام خون، هستند! شاهد آن داستان عبدالله بن ابى بن سلول با پيغمبر خداست هنگامى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قرائت اين آيه صادر شد كه لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الأذل (منافقون آيه 63): اگر به مدينه بازگرديم نيرومندترين ما ناتوانترين را از آن بيرون مىكند. عبدالله بن ابى به حضور پيامبر خدا آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين سخن به سمع ابى هم رسيده است؟ عبدالله گفت: آرى عرض كرد يا رسول الله شما مىدانيد هيچ كس نسبت به پدر نيكوكارتر از من نيست ولى شما خواسته باشيد من او را بكشم و من هرگز دوست نداشته باشم كه به سوى قاتل پدرم بنگرم در نتيجه دشمنى كنم و او را بكشم و از اهل آتش باشم.(579)
اين داستان يك نورافكنى دارد از آنچه فطرت بشر بر آن آميخته شده است هر چند قتل و كشتار انگيزهاش كفر و شرك بوده باشد بر اين اساس، فطرى بودن انتقام جويى مىباشد كه عمر بن خطاب بن سعيد بن عاص مىگفت در حالى كه در برخى از شبها جمعى با هم نشسته بودند و در آن جمع عمر، عثمان، على (عليه السلام) ابن عباس حضور داشتند به سعيد گفت چه شده است كه تو از من اعراض مىكنى مثل اينكه من پدر ترا كشتهام؟ در صورتى كه من او را نكشتهام بلكه ابوالحسن او را كشته است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: خدايا! ببخش! شر و هر آنچه با آن بود از بين رفت و اسلام پيشينهها را محو كرد، عمر! پس چرا دلها را تحريك و به هيجان مىآورى؟! سعيد در پاسخ گفت: او را كفو كريم و مبارز بزرگوارى كشت و آن قتل نسبت به من بهتر از آنست كه او را كسى كشته باشد كه از نسل عبد مناف نيست.(580)
البته تحمل قتل پدر نسبت به سعيد آسان نبود هر چند او كافر بوده است و با شمشير دعوت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم) كشته شده باشد و قاتل او نزد فرد شريف و بزرگوارى همانند على (عليه السلام) بوده باشد و انگيزه قتل او جز پاسخ گويى به نداى رب جل جلاله و طبق دستور پيامبر عظيم الشان صورت پذيرد كه جز اجراى فرمان وحى و رسول آسمانى نبوده است آرى خوف و تر از شمشير عدل به او تظاهر به اعلام رضايت مىداد با انيكه دندههاى او از اندوه سنگينى انتقامجويى خرد مىشد و همواره در صدد پيدا كردن فرصتى بود كه مىخواست اين اندوه سنگين را خالى سازد و آثار آتش بغض و دشمنى بر زبان نوهاش عمروبن سعيد (أشدق) ظاهر گرديد روزى كه متولى حكومت مدينه شد با زبانى كه پس از شنيدن خبر فاجعه كربلا خطاب به پيامبر اسلام گفت: بيوم بدر يا رسول الله! اين كشتار در مقابل كشتار بدر اى رسول خدا! آرى عمرو بن سعيد پس از شنيدن نالهها و گريههاى زنان و بانوان بنى هاشم بر سيد جوانان اهل بهشتى گفت اين حادثه در مقابل حادثه قتل عثمان، پس عبدالله بن جعفر دل و قلبش از آتش انتقام جويى از ميسون شعله مىكشد و دوست دارد اگر فرصت به او اجازه داده باشد و نقشه هايى در مورد از اين بين بردن او و اهل و عيال و وابستگان او همواره دل مشغولى او باشد اگر هر چيزى را فراموش كند هرگز نمىتواند قتل و كشتار جوانمرد آل عبدالمطلب و ستارگان از آل عبدالمطلب و فرزانگانى از ياران و اصحاب او را فراموش كند سپس نواختن چوب به دندانهاى مبارك ريحانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را فراموش سازد و آيا پسر جعفر مىتواند چشم به چهره يزيد بيافكند در حالى كه شمشير او از خون آل هاشم، مىچكد و گوش او را آن اظهار شماتتهاى يزيد نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) پر ساخته است.
قد قتلنا القرم من ساداتهم
و عدلنا ميل بدر فاعتدل
سپس انكار رسالت او را مىتواند فراموش سازد جايى كه مىگفت:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء، و لا حى نزل
و آيا ابن جعفر مىتواند شب و روز خود را آن منظره ايستادن حرائر نبوت را بى يادآورى آن منظرههاى دلخراش به سر ببرد بانوان عصمت و طهارت به صورت اسير برده مىشدند دور و نزديك به آنان مىنگذيستند و اهل محافل و مناقل تماشاگر بودند.
هنگامى كه به يزيد خبر رسيد كه ابن عباس از بيعت ابن زبير در مكه امتناع ورزيده است نامهاى به او نگاشت: كه به من رسيده است تو از بيعت ملحد ابن زبير امتناع ورزيدهاى و از وارد شدن به فرمان او سرباز زدهاى و خود را پشتيبان ظالم و شريك جرم گناهان او قرار ندادهاى شما، حق اهل بيت ما را رعايت نمودهاى پس خداوند به شما اجر و پاداش كسانى را عطا فرمايد كه با خويشاوندان خود صله رحم را رعايت مىكنند و به عهد و پيمانهاى خود وفا مىنمايد، من اگر هر چيزى را فراموش كرده باشم هرگز نمىتوانم اين صله رحم و حسن هم جوارى شما را در طاعت و شرف و نزديكى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فراموش كرده باشم پس بنگر كسانى از اهل و قوم خود و كسانى را كه ابن زبير آنان و اهل آفاق و اكناف را با زبان خود تسخير مىنمايد پس آنان را از سوى ابن زبير بيرون بكش چون آنان اطاعتپذير از ناحيه شما هستند و كاملاً حرف شنوى دارند تا از ملحد و بيرون رونده از بيعت من جدا سازى. والسلام.
پاسخ نامه
هنگامى كه اين نامه به ابن عباس رسيد در پاسخ آن مكتوب داشت:
اما بعد: نامه شما رسيد كه در آن نوشته بوديد كه شما از بيعت ابن زبير امتناع ورزيدهايد و خيال كردهايد من اين امتناع را در اثر معرفت و شناخت حق شما انجام دادهام. اگر امر هم اين چنين بوده باشد من از اينكار نيكى و احسان ترا در نظر نگرفتهام و خداوند از نيت و هدف من آگاه و عالم است تو به من نوشتهاى كه مردم را به اطاعت تو تشويق نمايم و آنان را از ابن زبير دور سازم... نه، نه شادى در اين هست و نه سرورى به دهان تو سنگ و خاك باد! و تو منفور و رها شدنى هستى و تو به من نوشتهاى به زودى احسان و صلهام به تو خواهد رسيد لطفاً از بذل اين صله و احسانت دست نگهدار! تو هر چه به ما عطا نموده باشى بسيار كمتر از آن حقى است كه ما پيش شما داريم و تو آنهمه موجودى عريض و طويلها را حبس كردهاى اى بى پدر! آيا من مىتوانم كشتن و قتل حسين را توسط تو فراموش سازم؟ آيا من مىتوانم كشتار جوانان عبدالمطلب را به بوته فراموشى بسپارم؟ آنان چراغهاى نورافكن شبهاى ظلمانى و ستارگان فروزان هدايت و پرچمهاى تقوى و پارسايى بودند با امر تو آنان را زير پاى اسبان قرار دادهاند آنان با بدنهاى عريان و در مقابل آفتاب سوزان بدون كفن و دفن ماندهاند بادها بر ابدان آنان ورزيده و گرگها و حيوانات به سراغ ابدان آنان آمدند تا اينكه خداوند به اقوامى فرصت داده است اقوامى كه در خونريزى آنان مشاركت نداشتهاند تا اينكه آنان را كفن نمودهاند و دفن كردهاند به خدا قسم از اين ناحيه عذاب دردناكى در انتظار تو است!
اگر من هر چيزى را فراموش كنم هرگز نمىتوانم مسلط نمودن تو، يك فرد زناكار و فرزند زناكار را آنكه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر لئيم و پست و شرور بود آرى نمىتوانم مسلط ساختن ابن زياد را بر امور مسلمانان، فراموش نمايم فردى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده بود الولد للفراش و للعاهر الحجر فرزند وابسته به پدر است ولى زناكار سنگ و سنگسار بر او است آرى در مقابل سخن پيغمبر خدا، پدرت گمان مىكرد كه فرزند از آن غير فراش است و زناكارى ضررى نمىرساند و فرزند به او نيز لا حق مىگردد آنچنان كه فرزند رشيد وابستهى پدر است! پدرت سنت و شريعت را از روى نادانى از بين برد و حوادث گمراه كننده را عمداً احياء و زنده ساخت .......
اگر هر چيزى را فراموش نمايم نمىتوانم اين فاجعه ترا فراموش كنم كه حسين را از حرم رسول الله (مدينه) و از حرم خداى متعال (مكه) بيرون بردى و رجال و مردان او را نيز بيرون كردى و دسيسه درست كردى كه آنان را كه بكشى و دسيسههاى پى در پى شما باعث گرديد كه آنان را از مكه به سرزمين كوفه بكشانى و سپاهان و سواركاران خود را در راه عداوت و كينه با خدا و رسول خدا و اهل بيت او بر آنان مسلط سازى و به اين مرجان دستور دهى كه آنان را با شمشيرها، نيزهها و مردان جنگنده استقبال نمايد و همه را قتل عام كند آن جوانمردى كه همگى از نسل عبدالمطلب و از خاندان شريف اهل بيت بودند كه خداوند رجس و پليدى را از آنان دور ساخته است و آنان را پاك و پاكيزه نموده است و ما همگى اينگونه هستيم نه همانند پدران و اجداد تو كه خورندگان جگرهاى الاغهابودند و تو اين گونه آنان را به صحراى كوفه كشاندى در حالى كه خود بهتر مىدانى آنان عزيرترين مردم بطحاء از قديم الايام بودهاند و عزيزترين آنان در حال معاصر مىباشند اگر او (امام حسين (عليه السلام) در حرمين اقامت مىورزيد طبعاً قتل او در حرم انجام مىپذيرفت، ولى او مكروه شمرد كه حرمت حرم را پاس ندارد و او فردى بوده باشد كه توسط او حرمت حرم خدا و حرم رسول خدا و حرمت بيت الله الحرام مخدوش گردد پس وداع آنرا خواست و از شما بازگشت از منويات را طلبيد ولى شما در اثر قلت انصار او و استيصال اهل بيت ترك يا كابل هستند! تو چگونه مىتوانى مرا در دوستى خود پندارى و كمك و يارى مرا بطلبى در حالى كه تو فرزندان پدرم را كشتى و از شمشير تو خون ما مىچكد و تو خواهان انتقام خون من هستى انشاء الله انتقامگيرى و هر چند در ريختن خون، سبقت گرفتى پس ما را كشتى آنچنان كه انبياء و پيامبران مقتول شدند، و عده ما با خداوند كفايت كننده مظلومان و انتقام گيرنده از ستگران مىباشد.
تعجب و شگفت من هرگز تمام نمىشود مادام؟ روزگار عمر و بقاء داشته باشد از آن منظرهاى كه تو دختران و زنان عبدالمطلب و كودكان آنان را به شام به اسارت بردى و گمان بردى كه تو غالب شدى و تومى خواهى ما را ذليل و زبون سازى در حالى كه به بركت آنان و من خداوند بر تو و بر پدران و مادر تو از اسارت منت گذارده است (اشاره به فتح مكه) قسم به خدا تو صبح و شام مىكنى در حالى كه ايمن از مجروح شدن از دست من هستى ولى مجروح شدن تو توسط زبان و قلم من بزرگ خواهد بود خداوند هرگز به تو مهلت نخواهد داد بعد از قتل عترت رسول خدا مگر بسيار اندك تا اينكه با قدرت والا ترا خوار خواهد كرد و ترا از دنيا بيرون خواهد آورد در حالى كه گنهكار و مذمت شده هستى پس اى بى پدر! هر قدر مىخواهى عيش و زندگى كن كه هر قدر به پايان عمرت نزديك شوى آنقدر در پيشگاه او ذليل و زبون خواهى شد.
عبدالله بن عباس
ابن زياد پيكى به سوى يزيد فرستاد تا او را از كشته شدن امام حسين (عليه السلام) و همراهانش آگاهى دهد و بگويد كه دودمانش در كوفه محبوسند و در انتظار دستور شما به سر مىبرند. پيك پس از برگشتن خبر آورد كه به دستور يزيد، أسرا و سرهاى شهداء را به شام نزد وى بفرستند.(581)
پس از آنكه پيكى به سوى يزيد فرستاد، نامهاى هم نوشت و به سنگى بست از بيرون به داخل زندان انداختند مبنى براينكه قاصدى در مورد شما به شام نزد يزيد فرستادهام. اين قاصد چند روز مىرود و چند روز برمى گردد. اگر فلان روز كه روز برگشتن وى مىباشد صداى تكبير شنيديد بدانيد كه دستور كشتن شما داده است شده وصيت خود را تهيه كنيد، و اگر چنانكه صداى تكبير شنيده نشد بدانيد كه براى شما امان رسيده است. در همان روز موعود، پيك از شام برگشت و خبر آورد كه أسرا را به شما بفرستند.(582)
به دنبال دستور يزيد، ابن زياد فرمان صادر كرد كه: زجر بن قيس و أبا برده بن عوف آزدى و طارق بن ظبيان به انفاق گروهى از اهل كوفه سرهاى شهداء را به سوى شام ببرند.(583)
پارهاى از تاريخ نويسان گفتهاند: سر حضرت سيد الشهداء را به مجير بن مژه بن خالد بن قناب بن عمرو بن قيس ابن حارث بن مالك بن عبيد بن خزيمه بن لوى داد.(584)
پس از آن دستهاى على بن الحسين (عليه السلام) را با زنجير بسته و به گردنش افكندند و زنان و كودكان را نيز با وضعى بسيار دلخراش كه بدن انسان از ديدن آن صحنه مىلرزيد بر شترها سوار كردند و به دنبال سرها، روانه شام نمودند.(585)
شمر بن ذى الجوشن و مجفر بن ثعلبه عائذى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و گروه ديگرى را مأموريت داد و گفت: شتاب كنيد تا به سرها برسيد و به هر شهر و ديارى كه رسيديد اسرا و سرهاى بريده را معرفى كنيد. نامبردگان اسرا را با سرعت فراوان بردند تا در بين راه به سرهاى شهدا رسيدند.