previos pageمقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)next page


و حسبك بالله حاكما، و بمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خصيما، و بجرئيل ظهيرا و سيعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا، و اضعف جندا.

اى يزيد! دادگاهى كه بين تو و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برقرار خواهد شد تو را بس است كه خداوند داور، و به زيان جامعه اسلامى وسوسه كرده و سنگ تو را به سينه زدند و تو را برگردان مسلمانان سوار كردند. در آن روز خواهند فهميد كدام يك از شما حال و روزتان و ياورتان كمتر خواهد بود.

ولئن جرت عل الدواهى مخاطبتك، انى لاستصغر قدرك و استعظم تفريعك، و استكثر توبيخك، لكن العيون عبرى، و المصدور حرى....

الا فالعجب كل العجب، لقتل حزب الله النجباء، بحزب الشيطان الطقاء فهذه اييدى تنطف من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكى تنتابها العواسل، و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا، مغنما لتجدنا، وشيكا مغرما. حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد فالى الله المشتكى و عليه المعول.

سخن گفتن با تو نيز از مصائب روزگار است كه براى من فراهم آمده است زيرا من تو را كوچكتر از آن مى‏دانم كه با تو سخن بگويم بلكه تو را مستحق توبيخ فراوان و لايق نكوهش بى اندازه مى‏دانم. اما چه بايد كرد؟ فعلاً چشمانمان از فراق عزيزانمان گريان، و سينه هايمان در مصيبتشان سوزان است. بسيار شگفت و دريغ است! كه حزب الله نجيب و اصيل، به دست حزب شيطان آزاد شده بى حسب و نسب كشته و بقتل برسند!! آرى! اين دستهاى ناپاك شما است كه خون پاك شهيدان ما از سر انگشتان مى‏چكد و اين دهانهاى آلوده شما است كه گوشت عزيزان ما را قطعه قطعه كرده و بلعيده است، و آن بدنهاى پاك و پاكيزه را بدون دفن به روى زمين انداختيد و رفتيد كه گرگهاى بيابان يكى پس از ديگرى از آنها ديدن مى‏كردند و گفتارها بر آنان، خاك مى‏پاشيدند.

اى يزيد! اگر امروز قتل و اسارت ما را بسود خود پنداشته‏اى؟ بدان كه ديرى نخواهد گذشت كه بايد از عهده غرامت سنگينى برآيى و در حالى كه جز عمل خود هيچ يار و ياورى ندارى بايد جوابگوى اين جنايت بزرگ بوده باشى. و چون خداوند به هيچكس ستم روا نمى‏دارد، ما از بيدادگرى‏هاى تو، به او شكايت خواهيم كرد و او را پناه خود قرار مى‏دهيم.

فكد كيدك، واسع سعيك، وناصب جهدك، فوالله لا تمحود ذكرنا، و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا يرخص عنك عارها، و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد، يوم المنادى الا لعنه الله على الظالمين.

هم اكنون كه قدرت در دست تو است، هر كار از دستت بر مى‏آيد بكن، و هر مكر و فريبى كه در راه اغفال مردم دارى، انجام بده، و هر سعى و كوششى كه در طريق ظلم و ستم بر ما دارى بكار گير، و از جد و جهد آن مضايقه مكن، اما بدان كه به خدا سوگند با اين همه تلاش و اعمال قدرت باز هم نخواهى توانست نام ما را محو كنى و ذكر ما را از ياد مردم ببرى، و تو نمى‏توانى فضايل ما و وحى ما را نابود كنى. تو نمى‏توانى حقيقت و سرانجام كار ما را درك كنى، و هرگز نخواهى توانست اين ننگ را از دامان خود پاك سازى كه به ما اينگونه رفتار كردى. اى يزيد! آيا جز اين است كه نقشه تو بسيار ضعيف و نابخردانه بود؟ و آيا به همين زودى دوران شما سپرى نخواهد شد؟ و دستگاهتان متلاشى نخواهد گرديد؟ آرى بزودى نداى الهى را خواهى شنيد كه كه اعلام مى‏دارد:

لعنت هميشگى بر ستمكاران باد

فالحمد لله رب العالمين، الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لآخرنا بالشهاده و الرحمه، و نسأل الله ان يكمل لهم الثواب، و يوحب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافه، انه رحيم ودود، و حسبنا الله و نعم الوكيل.

پس ما خدا را سپاس مى‏كنيم كه ابتداى كار ما را با سعادت و آمرزش آغاز كرد و به شهادت و فداكارى در راه خودش با مهربانى پايان داد. از پروردگار متعال خواستاريم رحمت خود را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و اجر و پاداش آنان را افزون گرداند و به ما توفيق دهد تا جانشين نيكويى براى آنان باشيم كه او است خداى بخشنده و مهربان و كفايت كننده بندگان، و او است بهترين يار و ياور مستضعفان.

يزيد كه هرگز باور نمى‏كرد زنى داغديده و رنج كشيده، زنى كه شبها بيدار و روزها بى قرار مانده، اينچنين داغ و آتشين و كوبنده سخن بگويد، از اينرو خواست با بى قرار مانده، اينچنين داغ و آتشين و كوبنده سخن بگويد، از اينرو خواست با يك توجيه عاميانه سخنان او را خنثى كند و بلا اثر نمايد و بگويد: زنان نابخردانه و بى هوشيارانه سخن همى گويند!

از جهالت و نابخردى و ضلالت و گمراهى يزيد همين بس كه بدون اينكه احساس جرم و گناهى بكند، و بدون اينكه آنرا بزرگ بشمارد، در حضور بزرگان اهل شام كه در مجلس حاضر بودند مى‏گويد:

أتدرون من أين اتى ابن فاطمه؟ و ما الحامل له على ما فعل و الذى اوقعه فيما وقع؟

آيا مى‏دانيد پسر فاطمه را از كجا آورده‏اند؟ و آيا مى‏دانيد انگيزه او بر اين كارها چه بود و چه عاملى او را به اين روز انداخت؟

حاضرين و بزرگان اهل شام در جواب يزيد گفتند: ما نمى‏دانيم. آنگاه خود يزيد توضيح داد و گفت:

او چنين مى‏پنداشت كه پدرش بهتر از پدر من، و مادرش فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بهتر از مادر من، و جدش بهتر از جد من و خودش بهتر از من مى‏باشد او خود را شايسته‏تر از من به امر خلافت مى‏دانست.

اما اينكه پدرش را بهتر از پدر من مى‏دانست چون هر دو از دنيا رفته‏اند، نزد خدا محاكمه مى‏شوند و مردم خواهند فهميد كداميك حاكم و كدام محكوم خواهند شد؟ و اما اينكه مى‏گفت مادرش بهتر از مادر من است، آرى مادر او دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از مادر من بهتر بود. و اما اينكه مى‏گفت جدش از جد من بهتر است هر كس ايمان به خدا و به روز بازپسين داشته باشد هرگز نمى‏تواند براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عدل و همتايى بيابد و اما اينكه خودش را از من بهتر مى‏دانست، اين سخن از قلت فهم او حكايت مى‏كند (پناه بر خدا از قدرت و غرور) كه گويا اين آيه مباركه را هم نخوانده است: قل اللهم ما لك الملك، تؤتى الملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء، و تعز من تشاء، و تذل من تشاء. و همچنين اين آيه از قرآن را نديده است: و الله يؤتى ملكه من يشاء.(628)

بازداشت اهل بيت (عليه السلام) در ويرانه شام‏

آتشين خطبه حضرت زينب (عليها السلام) پايه‏هاى حكومت يزيد را لرزاند و بينشى در حاضرين و همه مردم پديد آورد كه در همان هنگام مستمعين گمراهيها و شقاوتهاى حكام زور را كه در آن غوطه ور بودند بر زبان مى‏آورند و به يكديگر مى‏گفتند: فى اى واد يعمهون واى! در چه بيابان وحشتناكى گمراه شده‏اند! با توجه به وضع موجود كه پديد آمده بود، يزيد هيچ راه چاره‏اى برايش باقى نمانده بود جز اينكه دستور داد بى درنگ آنها را از مجلس خارج كرده و در ويرانه‏اى بازداشت كنند. أسراى اهل بيت در اين خرابه سقف شكافته بازداشت و در عزان عزيزان خود به سوگ نشستند(629) و سه شبانه روز(630) سوگوارى كردند.

روزى امام سجاد (عليه السلام) را براى انجام كارى از زندان بيرون آوردند در همين حال منهال بن عمرو خدمت حضرت رسيد و سوال كرد: كيف أمسيت يابن الرسول؟ چگونه روزگار بسر مى‏برى؟

حضرت فرمود: أمسينا كمثل بنى اسرائيل فى آل فرعون يذبحون ابناثهم و يستحيون نسائهم. آنچنان بسر مى‏بريم كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر مى‏بردند، مردانشان را مى‏كشتند و زنانشان را جهت اسيرى و خدمتكارى خويش زنده نگه مى‏داشتند. اى منهال! روزگارى عرب بر عجم مى‏باليد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنهاست، و قريش نيز بر ساير قبايل عرب مباهات مى‏كرد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از قبيله ايشان است، ولى ما كه فرزندان آن حضرتيم ببين چگونه ما را كشتند و پراكنده نمودند!! انا لله و انا اليه راجعون. و در هر حال همه ما براى خدائيم و تسليم رضاى او مى‏باشيم.(631)

منهال مى‏گويد: در همان حال كه با امام سجاد (عليه السلام) سخن مى‏گفتم ديدم زنى بيرون آمد و صدايش را بلند كرد: الى أين يا نعم الخلف؟ كجا مى‏روى اى بهترين يادگار برادر؟ و امام سجاد با شنيدن آن صدا بى درنگ مرا رها كرد و به سوى او رفت. پرسيدم اين اين زن كيست؟ گفتند: عمه‏اش زينب كبرى است.(632)

بازگشت به سوى مدينه‏

كشتن حسين (عليه السلام) و ياران او اسير كردن حريم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يزيد را مسرور كرد،(633)شادمانى وى در مجلس عمومى‏اش پديدار بود و اعتنايى به الحاد و كفر خود نداشت آنجا كه اشعار ابن زبعرى را مى‏خواند و حتى وحى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نيز انكار مى‏كرد، اماهنگامى كه ملامت بر او فزونى گرفت و روشن شد كه در كار خود، مرتكب خطا شده است و كارى را انجام داده است كه حتى كسانى كه متدين به دين اسلام نبودند، آن كار را نمى‏كردند، و وصيت معاويه را فهميد به او گفته بود: اهل عراق حسين را رها نمى‏كنند تا آنكه خروج كند، هنگامى كه برتو خروج كرد از او بگذر چرا كه او خويشاوندى حتمى و حقى عظيم بر دمه ما دارد.(634) و حتى نزديكان و اهل بيت و زنان يزيد نيز بر او عيب گرفتند، سخن گفتن سر مقدس به لاخول و لاقوه الا بالله آنجا كه دستور قتل فرستاده روم را داد در پيش چشمان او بود(635) و بيزارى از اين جرم و قساوت در همه حال محافل و مجالس دمشق پيچيد، چاره‏اى نديد جز آنكه ارتكاب اين كار را بر گردن ابن زياد بياندازد تا اين شماتتها را از خود دور كند، ولى آنچه ثابت است هرگز زائل نمى‏شود.

يزيد هنگامى كه از فتنه و انقلاب بر عليه خود ترسيد در بيرون بردن امام سجاد (عليه السلام) و اهل بيت (عليه السلام) از شام تعجيل كرد و در صدد برآمد كه خواسته‏هاى آنان را اجابت كند، به نعمان بن بشير و همراهان او دستور داد كه آنها را تا مدينه، با مهربانى، همراهى كنند.(636)

هنگامى كه آنان به عراق رسيدند به راهنماى خود گفتند: ما را از راه كربلا ببر، به قتلگاه حسين (عليه السلام) رسيدند، جابربن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم گريه و برخى از آل پيامبر را ديدند كه براى زيارت قبر حسين (عليه السلام) آمده بودند، صداى گريه و ناله بلند شد، سه روز(637) براى نوحه بر حسين (عليه السلام) در كربلا ماندند.(638)

جابر انصارى نزد قبر امام (عليه السلام) ايستاد، به شدت گريست و سه بار صدا زد: يا حسين! آنگاه گفت: آيا دوست جواب خودش را داد و گفت: چگونه جواب مرا بدهى در حالى كه رگهاى تو قطع شده و ميان سر و بدنت جدائى افتاده است، شهادت مى‏دهم كه تو فرزند خاتم پيامبران و فرزند اميرمؤمنان، و فرزند انيس تقوى و زاده هدايت و پنجمين اصحاب كساء و فرزند سرور نقيبان و فرزند فاطمه زهرا سيده زنان هستى! چگونه چنين نباشى در حالى كه دست سيد المرسلين به تو غذا داده است، در دامان پارسيان تربيت يافته‏اى، از سينه ايمان شير نوشيده‏اى و با اسلام از مادر جدا شده‏اى، پاك زيسته‏اى و پاك رحلت كرده‏اى، جز اينكه قلوب مؤمنين از فرق تو آرامش ندارد و دائماً در حيرت و حسرت مى‏باشند. سلام خداوند و رضوان او بر تو باد! شهادت مى‏دهم كه تو در همان مسير حركت كردى كه برادرت يحيى بن زكريا حركت كرد. پس از آن چشم خود را به اطراف قبر حركت داد و فرمود: شهادت مى‏دهم كه شما نماز را بر پاداشتيد و زكات را پرداختيد و امر به معروف و نهى از منكر نموديد، با افراد ملحد و بى دين جهاد كرديد و خداوند را عبادت كرديد تا آنكه به مرحله يقين رسيديد.

قسم به خدائى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق به پيامبرى مبعوث كرد، در آن معركه‏اى كه وارد شده‏ايد ما نيز با شما شريك هستيم.

عطيه عوفى گويد: چگونه اينچنين است در حالى كه ما هيچ وادى را نپيموديم، از هيچ كوهى بالا نرفتيم و هيچ شمشيرى را نزديم و اين جماعت را ميان سر و بدن جدائى افتاده فرزندان آنها يتيم و همسران آنها بيوه شده‏اند.

جابر در پاسخ گفت: از حبيب خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى‏فرمود: هر كس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر كس عمل قومى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر كس عمل قومى را دوست داشته باشد، در آن عمل، شريك آن قوم مى‏باشد، قسم به خدائى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى مبعوث داشت نيت من و اصحاب من بر همانست كه حسين (عليه السلام) و اصحاب او بر آن نيت بوده‏اند.(639)الحاق سر به بدن‏

هنگامى كه زين العابدين (عليه السلام) نرمش و بازگشت يزيد را ديد تمامى سرها را از او درخواست تا آنها را در محل خود دفن كند. يزيد اين خواسته را پذيرفت و تمامى سرها را تحويل او داد كه به بدن ملحق كنند. در حبيب السير آنچنان كه نفس المهموم ص 253 نقل كرده است و رياض الأحزان ص 155 شده است كه سرها را به كربلا آوردند.

در روضه الواعظين فنال نيشابورى ص 165 و مثير الأحزان ابن نما ص 58 آمده است: اماميه اينچنين سر حسين (عليه السلام) به بدن قابل اعتماد است، در لهوف ص 112 آمده است: اماميه اينچنين قائلند، در اعلام الورى از طبرسى ص 151، مقتل العوالم ص 154، رياض المصائب و بحار آمده: مشهور ميان علماء الحاق سرها به ابدان است.

ابن شهر آشوب در مناقب ج 2، ص 200 گفته است: سيد مرتضى در بعضى از رساله‏هاى خود ذكر كرده است كه سر حسين به بدنش در كربلا ملحق شد. شيخ طوسى مى‏گويد: زيارت اربعين بر الحاق دلالت دارد، در بحار الانوار از برادر علاض مه حلى و در عجائب المخلوقات قزوينى ص 67 آمده است: در بيستم صفر سر حسين (عليه السلام) به بدن باز گردانده شد، شبراوى شد،(640) در شرح همزى البوصيرى تأليف ابن حجر آمده است: سر حسين (عليه السلام) پس از چهل روز از شهادت وى، بازگردانيده شد، سبط ابن جوزى مى‏گويد: مشهورتر اينست كه سر به كربلا باز گردانيده شد و با بدن دفن شد،(641) مناوى در الكواكب الدريه ج 1، ص 57 نقل كرده است كه اماميه بالاتفاق معتقدند كه سر به كربلا باز گردانده شد، قرطبى آن را ترجيح داده است و به بعضى از اهل كشف و شهود نسبت داده است كه آنان را باز گرداندن سر به كربلا مطلع شده‏اند، و همچنين ابوريحان بيرونى مى‏گويد كه در بيستم از صفر سر حسين (عليه السلام) به بدن باز گردانده شد تا با آن دفن شود.(642)

با توجه به اين تفاصيل ديگر به قول خلاف آن نمى‏توان اعتنا كرد و اين حديث كه سر مطهر كنار قبر پدرش اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است، در جلوى اين بزرگان بوده است و اينكه از آن اعراض كرده‏اند دلالت مى‏كند كه به آن اعتماد ندارد، چون مستند بودن آن مسلم نيست و راويان آن شناخته شده نيستند. هنگامى كه از ابوبكر آلوسى جايگاه سر مطهر سؤال شد او در پاسخ گفت:

سر حسين (عليه السلام) را مجوئيد در شرق زمين يا غرب آن باشد
همه را رها كنيد و بيائيد به سوى من كه جايگاه آن در قلب من است (643)

همچنين حاج مهدى فلوجى حلى مى‏فرمايد:(644)

سر حسين (عليه السلام) را نخواهيد به درستى كه آن در هيچ سرزمين و وادى وجود ندارد
ولى ولاى خالصى شما را راهنمايى مى‏كند بر اينكه او در وسط قبل من دفن شده است

روز اربعين حسينى‏

از سنن و رسوم همگانى اينست كه در چلهمين روز از وفات يك عزيز با ارسال خيرات و مبرات و با برپا كردن مجالس ذكر، و بر شمردن فضائل او و آروز كردن جاودانگى ذكر او به او توجه ويژه مى‏كنند و اين در حالى است كه همگان در حال فراموش كردن او هستند و دل‏ها مى‏خواهند او را رها كنند، لذا با يك شعر بلند يا يك خطابه بليغ مى‏هواهند ياد او را زنده كنند. در آن لحظه كه اين اشعار خوانده مى‏شود يا خطابه‏اى ايراد مى‏شود ياد آن فقيد هم زنده مى‏شود و همگان مى‏هواهند از فضيلتهاى او را پيروى كنند. اگر آن فقيد هم زنده عظمت و فضيلت بر خوردار باشد اين سنت حسنه، اهميت بيشترى پيدا مى‏كند وقتى كه اين يادآورى در مورد مصلحين و افراد الگوئى بوده باشد، چون نشر مزايا و تعاليم آنان پيروان آنها را به سوى اصلاح و تهذيب نفس سوق مى‏دهد.

روايتى كه ابوذر غفارى و ابن عباس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده‏اند كه زمين تا چهل روز بر مؤمن گريه مى‏كند(645) و همچنين روايتى كه زراره از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه آسمان تا چهل روز بر حسين (عليه السلام) خون گريست و زمين چهل روز تبا سياهى و تيرگى گريه كرد و خورشيد چهل روز با كسوف و سرخى خود گريست و فرشتگان آسمان چهل روز گريه كردند، هيچ زنى از ما خضاب نكرد و روغن به خود نماليد و سرمه نكشيد تا اينكه سر عبيدالله بن زياد نزد ما فرستاده شد و پس از شهادت امام (عليه السلام) پيوسته ما در حال گريه بوديم،(646) تمامى اين روايات مؤكد اين سنت معروفه و عادت مستمره در ميان مردم است كه چهل روز به ميت توجه كنند و در روز چهلم بر سر قبر او مجلس بپادارند كه خويشان و دوستان گردهم آيند. اين عادت مختص به مسلمانان نيست، مسيحيان نيز در چهلمين روز از وفات فردى، در كليسا مجلس برپا مى‏كنند نمازى بروى مى‏خوانند به نام نماز جنازه و در نيمسال و پس از يك سال نيز چنين رفتار مى‏كنند، يهوديان پس از گذشت سى روز و همچنين پس از نه ماه و پس از يك سال چنين كارى مى‏كنند.(647) تمامى اينها براى باز گرداندن ياد او و تذكر دادن آثار و اعمال اوست خصوصاً اگر مرده از بزرگانى باشد كه صاحب آثار و اعمالى بوده باشد.

به هر حال در ميان تمامى مصلحين شخصى يافت نمى‏شود كه نيكى به تمام معنا او را در بر گرفته باشد و زندگى و داستان نهضت و شهادت جانسوز او تماماً دعوتى الهى و درس اصلاح طلبانه و تعاليم اخلاقى و مواعظى دينى بوده باشد مگر سرور جوانان بهشت، شهيد دين و اسلام، شهيد اخلاق و تهذيب، آقا حسين بن على (عليه السلام)، او از هر شخص اولى است به اينكه ياد او در هر مكانى اقامه شود و در روز اربعين به سوى مرقد مقدسش حركت كنند تا به اين اهداف كريمه نائل آيند.

در مورد عموم مردم مجالس اربعين منحصر به اربعين اول است از آنجهت كه فضائل آنان محدود و پايان‏پذير است، بر خلاف سيد الشهداء كه فضائل او محدود و معدود نيست و هر اندازه حالات او ذكر شود باز هم جديد و با طراوت است و هر انسان نيك محتاج است كه از او پيروى كند. پس اقامه ماتم نزد قبر او در اربعين هر سال زنده كردن نهضت او و معرفى كردن قساوت امويان و تابعائن و پيروان آنان است، و هر زمان كه خطيب يا شاعرى لب به سخن بگشايد درهايى از فضيلت بر او باز مى‏شود كه پيش از آن، بر او بسته بوده است.

به همين دليل، عادت تمامى شيعيان بر اين است كه روز اربعين هر سال تجديد عهد كنند و روايت امام باقر (عليه السلام) را كه آسمان چهل روز بر حسين (عليه السلام) گريست، طلوع و غروب آن سرخ بود،(648) شايد به همين عادت معروف ميان مردم اشاره داشته باشد.

علائم مؤمن‏

حديث امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه مى‏فرمايد: علامات مؤمن پنج چيز است: برگزارى پنجاه و يك ركعت نماز، زيارت اربعين، آشكار گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، به دست كردن انگشتر به دست راست، و پيشانى بر خاك سائيدن.(649)

اين روايت ما را به اين عادت همگان شناخته شده ميان مردم راهنمائى مى‏كند، بزرگداشت سيد الشهداء و بر پائى مجالس ذكر او در روز اربعين از جانب كسانى است كه محب و شيعه او باشند و بدون شك شيعيان همان مؤمنينى هستند كه به امامت او معتقد باشند و از علائم ايمان و محبت آنها به آقاى جوانان بهشت، حضور يافتن نزد قبر مطهر وى در روز اربعين باراى اقامه ماتم و تجديد عهد و ميثاق با وى مى‏باشد.

تصرف كردن در جمله زياه الأربعين به اينكه بگوييم منظور از آن زيارت چهل فرد مؤمن باشد، يك كج فهمى است كه ذوق سليم از آن اباء و امتناع دارد، چون اگر منظور حديث، زيارت چهل مؤمن بود، مى‏بايست الف و لام نياورد و بگويد: زياره اربعين، الان كه الف و لام عهد را آورده است معلوم مى‏شود همان زيارت اربعين معهود و معروف مد نظر است كه يكى از علائم ايمان و محبت نسبت به ائمه (عليه السلام) مى‏باشد.(650)

باب نجات و كشتى رحمت‏

نكته ديگر اينكه ائمه معصومين (عليه السلام) اگر چه عموماً درهاى نجات و كشتيهاى رحمت هستند و با ولايت آنان مؤمن از غير مؤمن شناخته مى‏شود و همگان در راه دعوت به دين شهيد شدند و جان خود را براى امتثال امر خداوند اهدا كرده‏اند و لذا امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى‏فرمايند: اين امر را دوازده امام دارند هيچ كدام از آنها نيست مگر اينكه مقتول يا مسموم مى‏شود، و لذا واجب است اقامه ماتم در اربعين هر كدام از ائمه، اما قرينه حاليه، علماء را ملزم كرده است كه از اين جمله، خصوص زيارت حسين (عليه السلام) را بفهمند، زيرا قضيه سيد الشهداء است كه ميان دعوت حق و باطل تميز داده و لذا گفته مى‏شود كه آغاز اسلام، محمدى، و بقاء آن حسينى است و حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه حسين از من است و من از حسينم، به همين مطلب اشاره مى‏كند، زيرا آنچه سيد الشهداء تحمل كرد براى محكم كردن اساس اسلام، پاك كردن خارهاى باطل از راه شريعت و آگاه كردن نيكان به جرائم اهل ضلال و گمراهى بود و اين عين نهضت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى نشر دعوت الهى بود. به همين دليل است كه ائمه معصومين (عليه السلام) هيچ فرصتى نيافته‏اند مگر اينكه نظرها را به اين نهضت كريمه، متوجه سازند، چون اين نهضت در بر گيرنده فاجعه هائى است كه صخره را فرو مى‏ريزد و مى‏دانند كه مواظبت بر آشكار كردن مظلوميت حسين (عليه السلام) عاطفه‏ها را تحريك و دلها را نرم مى‏كند، شنونده مى‏داند كه حسين امامى عادل است، هرگز به پستى تن نمى‏دهد، او امامت را از جد و پدر خود گرفته است و هر كس به مبارزه او برخيزد از عدالت خارج است، هنگامى كه شنونده دانست كه حق با حسين (عليه السلام) و فرزندان معصوم اوست بدون شك راه آنان را خواهد پيمود.

از اين روست كه از جانب ائمه (عليه السلام) تشويق به اقامه ماتم در هيچ اربعينى حتى اربعين پيامبر عاليقدر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد نشده است زيرا تذكر دادن فاجعه كربلا يك عامل قوى در باقى گذاردن رابطه دينى، و متوجه كردن نظرها به كربلا در احيأ امر معصومين (عليه السلام) جذاب‏تر است. و به هر حال براى خواننده گرامى اختصاص زيارت اربعين به مؤمن آشكار مى‏شود اگر نظائر و هم قرينه‏هاى آن را كه حديث بر آنها اشاره نموده است.

نخستين آنها نماز پنجاه و يك ركعت است كه در شب معراج تشريع شد و با شفاعت پيامبر به پنج نماز واجب بسنده شد: هفده ركعت در صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء و سى و چهار ركعت نافله: هشت ركعت نافله ظهر قبل از آن و هشت ركعت نافله عصر قبل از آن، چهار ركعت مغرب بعد از صبح و يازده ركعت نافله شب كه با اضافه نمودن آنها به نمازهاى واجب مجموعاً پنجاه و يك ركعت مى‏شوند. اين عمل از مواردى است كه مختص به اماميه است، اهل سنت اگر چه در عدد فرائض، موافق با شيعه هستند اما در نوافل اقوال آنها مختلف و گونه گون است: در فتح القدير از ابن همام حنفى ج 1، ص 314 آمده است كه نوافل دو ركعت قبل از فجر، چهار ركعت قبل از ظهر و دو ركعت بعد از ظهر، چهار ركعت قبل از مغرب و دو ركعت بعد از آن و چهار ركعت بعد از عشاء است در مورد نافله شب هم اختلاف است كه آيا هشت ركعت است يا دو ركعت يا سيزده ركعت يا بيشتر؟ كه مجموع نوافل شب و روز با نمازهاى واجب پنجاه و يك ركعت نمى‏شود و لذا پنجاه و يك ركعت مخصت به اماميه است. دومين چيزى كه روايت ذكر كرده بلند بسم الله گفتن است. اماميه در نمازهاى جهريه (نمازى كه بايد با صداى بلند خواند شود يعنى صبح و مغرب و عشاء) آن را واجب مى‏دانند و در نمازهاى اخفاتيه (ظهر و عصر) آن را مستحب مى‏دانند.

مورد دوم: آشكارا گفتن بسم الله الرحمن الرحيم است اماميه معتقدند كه در نمازهاى واجب جهرى مثل مغرب، عشاء و صبح به صورت وجوبى آشكارا گفتن آن لازم است و به صورت استحباب در نمازهاى اخفاتى مانند ظهر و عصر.

فخر رازى مى‏گويد: شيعه معتقد است كه بلند گفتند بسم الله در نمازهاى جهرى و اخفاتى از سنت است و بقيه فقهأ با اين نظر شيعه، مخالف هستند. به تواتر ثابت شده است كه على بن ابيطالب (عليه السلام) بسم الله را بلند مى‏گفت و هر كس در دين خود به على (عليه السلام) اقتدا كند به تحقيق هدايت يافته است و دليل آن هم قول پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: خدايا حق را با على (عليه السلام) بگردان هر جا كه بوده باشد.(651) البته اين كلمه فخر رازى را ابو الثناء آلوسى هضم نكرده است و لذا گفته است: اگر فردى به جميع آنچه از اميرالمؤمنين متواتر است عمل كند به تحقيق كافر شده است، چون بايد به بعضى ايمان آورد و به بعضى كافر شود و اينكه گفته شده كه هر كس در دين خود به على (عليه السلام) اقتدا كند هدايت شده، مسلم است، ولى در صورتى است كه روايتى كه كارهاى على (عليه السلام) را حكايت مى‏كند مسلم و متواتر باشد.(652)اين هجوم آلوسى و امثال او، به شيعه ضرر نمى‏رساند كه قدمهاى خود را بر ولايت سيد اوصياء راسخ گردانيده‏اند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: اى على خداى تعالى را نشناخت مگر من و تو، مرا نشناخت مگر خدا تو، و تو را نشناخت مگر خدا و من.(653) اهل تسنن در مسأله جهر با اماميه مخالف هستند. در مغنى ابن قدامه ج 1، ص 478 بدايع الصنايع كاشانى ج 1، ص 204 و شرح زرقانى بر مختصر ابى الضياء ج 1، ص 216 آمده است كه بلند گفتن بسم الله در نماز سنت نيست.

سومين چيزى كه حديث به آن متعرض شده است، اينست كه انگشتر را به دست راست بكنند، اماميه طبق روايات ائمه (عليه السلام) به آن ملتزم شده‏اند و گروهى از اهل تسنن مخالفت كرده‏اند. ابن حجاج مالگى مى‏گويد: سنت اينست كه هر نجاستى با دست چپ گرفته شود و هر شيأ پاك با دست راست گرفته شود، لذا در مورد انگشتر مستحب اينست كه به دست چپ زده شود چون با دست راست گرفته مى‏شود و به دست چپ زده مى‏شود.(654)

ابن حجر حكايت مى‏كند كه مالك اكراه داشت انگشتر را به دست راست بزند و آن را به دست چپ مى‏زد و از مالكيه باجى مبالغه كرده است. در اينكه انگشتر به دست چپ نمودن ارجح است‏(655) شيخ اسماعيل بروسوى در عقد الدرر روايت كرده است كه در اصل سنت بر اين بوده است كه انگشتر را به دست راست بزنند و چون اين كار شعار اهل بدعت و ظلمت (شيعه) شد لذا در زمان ما سنت بر اينست كه انگشتر را به دست چپ بزنند (يا للعجب!).(656)

چهارمين چيزى كه در حديث ذكر شده است تعفير جبين است. تعفير در لغت به معناى بر خاك گذاشتن بر خاك سائيدن است و جبين به معناى پيشانى است. پس غرض بيان اين نكته است كه در سجود بايد پيشانى بر خاك گذاشته شود، او حنيفه و مالك و احمد بنابر روايتى سجده بر عمامه پيچيده شده‏(657) و فزونى لباس‏(658) و مطلق ملبوسات را تجويز كرده‏اند حنيفه سجده بر دست را نيز اجازه داده‏اند(659) و همچنين سجده بر گندم و جو را نيز اجازه داده‏اند.(660) اگر منظور از جبين صورت باشد پس هدف حديث اينست كه در سجده شكر ارجح اينست كه تمامى صورت به خاك ماليده شود و لذا صاحب مدارك استنباط كرده به خاك گذاشتن گونه‏ها وارد شده‏(661) و به واسطه همين موسى بن عمران (عليه السلام) استحقاق خدا را يافت،(662) و امامهى هم در تعفير (خاكمالى نمودن) اختلاف نظر ندارند. اهل تسنن چه در نماز و چه در سجده شكر ملتزم به تعفير نيستند در حالى كه نخعى و مالك و ابو حنيفه اصلاً سجده شكر را مكروه مى‏دانند ولى حنابله‏(663) و شافعى‏(664) به اصل سجده شكر، معتقدند بدون اينكه بر خاك باشد.

خلاصه‏اى درباره علائم مؤمن‏

از آنچه ذكر شد آشكار مى‏شود كه منظور از زياره الأربعين ارشاد كردن دوستداران اهل بيت (عليه السلام) به حاضر شدن در محل شهادت سيد الشهداء (عليه السلام) است تا اقامه عزا كنند با ذكر كردن آنچه بر او گذشت از قساوتى كه هيچ انسانى مرتكب نمى‏شود تا چه رسد به اينكه متدين هم بوده باشد، ياد او را زنده بدارند و حضور نزد قبر حسين (عليه السلام) در روز أربعين از آشكارترين علائم ايمان است. تعجب است از كسى كه در اين جمله تصرف كند و بگويد منظور از آن زيارت چهل مؤمن است در حالى كه هيچ قرينه‏اى بر آن وجود ندارد و الف و لام عهد همان زيارت اربعين را دلالت مى‏كند. البته زيارت چهل مؤمن هم از مواردى است كه به آن تشويق شده است ولى از اختصاصات مؤمن نيست در حالى كه زيارت حسين (عليه السلام) در چهلمين روز از قتلش از مواردى است كه مختص به مؤمن است و معلوم است آنها كه در روز اربعين در حرم مطهر حضور مى‏يابند شيعيان واقعى و پيروان حقيقى او مى‏باشند.

شاهد بر مطلب اينست كه بزرگان از علماء از اين حديث همان زيارت حسين (عليه السلام) در روز اربعين را فهميده‏اند. از جمله آنها ابو جعفر محمد بن حسن طوسى است در التهذيب (ج 2، ص 17) باب فضيلت زيارت حسين (عليه السلام)، پس از آنكه احاديثى درباره مطلق زيارت حسين (عليه السلام) نقل مى‏كند اوقات خاصى را نيز ذكر مى‏كند كه از جمله آنها عاشورا است و پس از آن اين حديث را ذكر مى‏كند. در مصباح المتهجد ص 551 در حوادث ماه صفر ذكر نموده و گفته است: در بيستم آن بازگشت حرم ابى عبدالله (عليه السلام) از شام به مدينه و ورود جابر بن عبدالله انصارى به كربلاء جهت زيارت ابى عبدالله (عليه السلام) است، او نخستين زائر بود و زيارت او زيارت اربعين بود، به تحقيق امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است الى آخر. ابوريحان بيرونى نيز گفته است: در بيستم صفر سر به بدن باز گردانده شد و با آن دفن شد، در اين روز زيارت اربعين وارد شده است و روز بازگشت حرم حسين (عليه السلام) از شام مى‏باشد.(665)علامه حلى در المنتهى مى‏فرمايد: زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر مستحب است، امام حسن عسكرى (عليه السلام) در روايتى فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است: الى آخر. سيد رضى الدين على بن طاووس در الاقبال در باب زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر مى‏گويد: ما روايت كرده‏ايم از امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است... .

مرحوم مجلسى اعلى الله مقامه اين حديث را در مزار البحار در مبحث زيارت حسين (عليه السلام) در روز اربعين نقل مى‏كند، شيخ بحرانى در حدائق مى‏گويد: زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر از علامات مؤمن است.

شيخ عباس قمى در مفاتيح اين روايت را از تهذيب و مصباح المتهجد به عنوان دليل بر رجحان زيارت اربعين نقل مى‏كند بدون آنكه احتمال دهد كه چهل مؤمن منظور است. اينكه بعضى بعيد دانسته‏اند كه منظور از روايت، زيارت اربعين باشد از آن جهت است كه امام (عليه السلام) به آثار اخروى زيارت نپرداخته‏اند با اينكه اهل بيت (عليه السلام) هنگام تشويق به زيارت حسين (عليه السلام) ثوابهاى مترتب بر آن را نيز ذكر مى‏كنند. البته اين استبعاد قابل توجه نيست، چون در اين حديث مى‏خواهند علائم مؤمن را ذكر كنند كه از غير مؤمن ممتاز شود و در صدد بيان آثار زيارت نيستند.

شيخ مفيد در مسار الشيعه، علامه حلى در تذكره و تحرير و ملامحسن فيض در تقويم المحسنين تصريح كرده‏اند كه استحباب زيارت در بيستم صفر است و اينكه شيخ بهائى در توضيح المقاصد اربعين را نوزدهم از صفر دانسته‏اند بنابر آن است كه روز دهم را نيز از چهل روز محاسبه كنند، در حالى كه اين امر خلاف متعارف است.


previos pagenext page