![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
پس مردم پراكنده شدند مگر آنهايى كه از مدينه آمده بودند و تعداد ديگرى.
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد (676)
حسين تعجيللن كيتمه اياق ساخلا دايان قارداش
دالونجا گور گوزوم ياشى نجه اولموش روان قارداش
سنه زحمتدى عرض ايتسم منى نالانى بر ديندير
و يا كه تك به تك بو جمع سرگردانى بر ديندير
جوان اوغلى اولن قلبى سنوخ ليلانى بر ديندير
يا خندى آيريلار روحى ايده تسليم جان قارداش
هميشه آتلانار شهلر حسين جان احتشا ميلن
جلال و طمطرا قيلسن سپاهيلن نظاملين
بيله تك گيتمه رخصت و ير بر آز يول ازدحاحيلن
ركابوندا گوزى يا شلى گله فوج زنان قارداش
امشب زنالههاى غم افزاى اهل بيت
روشن شود مصيبت فرداى اهل بيت
فرداى اهل بيت ز امشب سيهتر است
يا رب سياه كن رخ أعداى اهل بيت
فردا قيامتى شود از ناله آشكار
در قتلگه اگر برسد پاى اهل بيت
غش كرده، كودكان ز عطش، گرچه خود هنوز
بر جاى بود و بازوى سقاى اهل بيت
شه كرد اكبر را كفن، چون رخت دامادى به تن
شد كربلا بيت الحزن كردند شيون مرد و زن
مىرفت آن سرو چمن شه گفت مهلاً جان من
با رفتن جان، از بدن گويند هر نوعى سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مىرود
اى ظلمت زيباى تو عكس جمال لم يزل
وى عزه غراى تو آيينه حسن ازل
اى دره بيضاى تو مصباح راه سالكان
وى لعل گوهر زاى مفتاح اهل عقد و جل
روح و روان عالمى جان نبى خاتمى
طاووس آل هاشمى ناموس حق عزوجل
در صولت و دل حيدرى، زآنرو على اكبرى
در صف هيجاه صدرى درگاه جنگ اعظم بطل
باز هم عالم بزرگ مىگويد:
اى طلع زيباى تو عكس جمال لم يزل
وى عزه غراى تو آئينه حسن ازل
اى تشنه بحر وصال سرچشمه فيض كمال
سرشار عشق لايزال سرمست شوق لم يزل
ذوق رفيع المشربت افكند در تاب و تبت
تو خشك از آب بست عين زلال لم زلل
دست قضا شد كارگر در كارفرماى قدر
حتى اذ انشق القمر لما تجلى و اكتمل
اى لاله باغ اميد از داغ تو سرورم خميد
شد ديده بين سفيد، و الرأس شيبا اشتعل
اى سرو آزاد پدر اى شاخ شمشاد پدر
ناكام و ناشاد پدر اى نونهال بى بدل
زينب شده مفتون تو آغشته اندر خون تو
ليلى ز غم مجنون تو، سرگشته سهل و جبل
نوك تير ستم حرمله تقسيمش كرد
خاك به ربود بدن، گوهر جان برد ملك
شد على اصغر او يا على اكبر همدوش
هم طراز رؤساى شهدا شد كودك
در حرم مان على اصغر بى شيرش تك
بود بر جانب ميدان كه شمارندش يك
به روى دست پدر رفت چو آن شهزاده
متزلزل شد از اين مرحله، أجرم فلك
چرخ مىخواست كشد سوى خود آن گوهر پاك
خاك مىگفت كه باز آى ز سهى سوى ترى
حسين تعجليلن گيتمه اياق ساخلا دايان قارداش
دالو نجاگور گوزوم ياشى، نجه اولموش روان قارداش
سنه زحتمدى عرض ايتسم، منى نالانى بر ديندير
و يا كه تك به تك بوجمع سرگردانى بر ديندير
جوان اوغلى اولن قلبى سنوخ ليلانى بر ديندير
يا خندى آپريلا روحى، ايده تسليم جان قارداش
هميشه آتلانار شهلر، حسين جان! احتشاميلن
جلال و طمطراقيلن، سپاهلين، نظاميلن
بله تك گيتم رخصت وير، بر آز يول ازدحاميلن
ركابوندا گوزى يا شلى گله فوج زنان قارداش
اى انيس بزم عشق و محرم كاشانه
جان لبريز بلا را تو هم پيمانهام
هر دو ميسوزيم از يك شعله در بزم فراق
فرق ما اينست تو شمعى و من پروانهام
هر دو يك نوريم اى جان من آخر از چه رو
تو چراغ مطبخى، من شمع در ويرانهام
اينك فرق تو بود مجروح و كتف من كبود
سرنوشت تو است گرديده است بار شانهام
تو هما آسا گرفتى بر سر نى آشيان
من چو قنفذوار ز آتش سوختم بالانهام