previos pageمقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)next page


دكتر شهريار تبريزى در مورد اخلاص عمل گويد:

از على‏آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى در آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر روئى كه ماه سجده آرد پيش او هر صبح گاه
در زمان انداخت شمشير آن على كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل از نمودن عفو و رحم بى محل
گفت: بر من تيغ تيز افراشتى از چه افكندى مرا بگذاشتى؟
گفت: من تيغ از پى حق مى‏زنم بنده حقم نه مأمور تنم
چو خدو انداختى بر روى من نفس جنبيد و تبه شد خوى من
و لم ار مهراً ساقه ذو سماحه كمهر قطام من فصيح و أعجم
ثلثه الاف و عبدو قيئبه و قتل على بالحسام المصمم
و لا مهر اغلى، من على و ان علا و لافتك، الا دون فتك ابن ملجم

شهريار شاعر معاصر

استاد سيد محمد حسين شهريار تبريزى يكى از دلداگان خاندان عصمت و طهارت است اشعار او از يك لطافت خاص روحى و سوز معنوى برخوردار است كه كمتر نظيرى مى‏توان پيدا كرد هنوز على اى هماى رحمت او در رأس جدول سرودهاى مذهبى مى‏درخشد، در مورد عاشورا و وقايع جانسوز كربلا هم سروده، كه چند نمونه در اين كتاب آورده شده است.

در حق على (عليه السلام) گويد:

على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين به على شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند چو على گرفته باش سر چشمه بقا را
برو اى گداى مسكين در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از گرم گدا را
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا؟
به جز از على كه آرد پسر ابوالعجائب كه علم كند به عالم شهداى كربلا را؟
نه خدا توانمش گفت، نه بشر توانمش متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را؟
به دو چشم خون فشانم، هله‏اى شميم كه زكوى او غبارى به من آر توتيا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان چو على كى مى‏تواند، بسر برد وفا را؟
همه شب در اين اميدم كه نسيم به پيام آشنائى بنوازد اين نوا را

صاحب بن عباد وزير (متوفى 385 ه . ق)

قالت تحب معاويه قلت أسكتى يا زانيه
قالت أسأت جوابيه فاعدت قولى ثانيه
يا زانيه يا زانيه يا بنت ألفى زانيه
أأحب من شتم الوصى علانيه فعلى يزيد لعنه، و على أبيه ثمانيه

راجع به فاطمه اطهر (عليه السلام)

دكتر ناطرزاده كرمانى:

نور زهرا رقم زهد چو بر عالم زد زهد از پرتو دانش ز تجلى دم زد
ما اسيران هوى خاك ديار عدميم او بقا يافت كه آتش به همه عالم زد
دختر پادشه هر دو جهان در همه عهد كس نگفته است كه خود يك نفسى بى غم زد
تا بدانند كه آلوده به رنج است جهان نقش اندوه فقيران، به دل خرم زد
مژده‏اش داد پدر زود به او باز رسد زخمهاى دل او را مگر اين مردم زد
جان به قربان تو اى فاطمه كز ميلادت برق اميد فراوان به دل آدم زد

حسينى سعدى زمان تبريزى گويد:

در جلالت كى زنى صديقه كبرى شود دختر خيرالورى محبوبه يكتا شود
مريمش جاروب كش، در آستان عيسى غلام خاكپاى توتيايش ديده سارا شود
مادر گيتى نزايد، همچو زهرا دخترى گر هزاران بار ز آدم حامله حوا شود
زن مگو مرد آفرين روزگارش بازخوان زن مگو كى زن بدين شأن و شرف دارا شود؟
با چنين شأن و جلالت كى روا باشد فلك نيلگون از ضرب سيلى صورت زهرا شود؟
اى چرخ تا كى اينهمه جور و جفا كنى دلهاى محترم همه پا بست غم كنى
يك دختر از رسول گرامى بجاى ماند كى جاى داشت اينهمه جور و جفا كنى؟
من نمى‏گويم كه ثانى زد به زهرا تازيانه من همى گويم لگد شد بر وفات وى بهانه
من نمى‏گويم جنبش سقط شد از جور ثانى من همى گويم كه بيخود گشت آن در يگانه
من نمى‏گويم ز سيلى روى زهرا نيلگون شد من همى گويم بباش برد در صورت نشانه

سروده حضرت زهرا (عليها السلام):

صبت على مصائب لو انها صبت على الأيام صرن لياليا
دلم ز هجر تو يا فاطمه قرار ندارد بلى قرار ندارد دلى كه يار ندارد

وصيت آن بانو (تركى)



اى كلام الله ناطق معنى قرآن عم او على گل تلاوت ايله قرآن جان ويروم آسان عم اوغلى
رشته عشق حسينيه بسته دور بر زار و خسته صوت قرآن خصوصاً چوخ سور بو دل شكسته
هر شب جمعه حسينى حاضر ايله قبريم اوسته ايلون او غلوم تلاوت، آيه قرآن عم اوغلى
previos pagenext page