1 -
كربلا در سينهاش پنهان هزاران راز دارد
هر زمان يك راز از اسرار خود ابراز دارد
كربلا درياى مواجى است بى مرز و كرانه
موج عالمگير او دستى به هر سو باز دارد
مكتب خلقت نديده است چنو حسين آموزگارى
اين چراغ آسمانى نور انسان ساز دارد
مات هفتاد و دو ملت از دو و هفتاد اويند
در كجا فرماندهى، شسماهه يك سرباز دارد
حسان چايچيان
2 - اين كتاب از 1378 تاكنون، (1385 ش) 15 بار و هر بار در پنج هزار نسخه و مجموعاً حدود 100 نسخه انتشار يافته است. اين ترجمه اكنون در آستانه چاپ شانزدهم قرار دارد و اين امر گوشهاى از عشق و علاقه مردم ايران را به اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و ياران با وفا و با صفاى او را نشان مىدهد.
3 - سوره منافقون آيه 8.
4 - المعجم المفهرس القران الكريم، فؤاد عبدالباقى، از منشورات نويد اسلام قم.
5 - كتابهاى فقهى و رسالههاى عمليه در موضوع وضو و تيمم.
6 - حلف الفضول پيمانى بود كه جمعى از جوانمردان دوران جاهلى حجاز، در ارتباط با دفاع از حقوق ستمديدگان بين خود بوجود آورده بودند و چون اسامى چند نفر از تشكيل دهندگان آن، از ريشه فضل، فضيل، فاضل تركيب يافته بود از اينرو حلف الفضول ناميده شده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمود: اگر چنين پيمانى بعد از اسلام هم تشكيل يابد من در آن شركت مىجويم.
7 - قمقام زخار ج 2 ص 175.
8 - سمو المعنى فى سمو الذات ص 96.
9 - سيره ابن هشام ج 2، ص 21، مناقب ابن شهر آشوب ج 4، ص 73.
10 - سمو المعنى فى سمو الذات ص 501.
11 -
منم سرباز قرآن پيرو كافر نمىگردم
ز خط مكتب خود جانب ديگر نمىگردم
شعار من بود هيهات منا الذله چون احرار
حسينى مكتبم، آزادهام، چاكر نمىگردم
به دامان حوادث روزگارم سخت جان پرورد
هراسان از هجوم خصم بد گوهر، نمىگردم
بيا اى مرگ سرخ! اندر دل سنگر مرا درياب!
كه من راضى به ننگ مرگ، در بستر نمىگردم
12 - ابن ابى الحديد معتزلى شرح نهج البلاغه ج 1 ص 302.
13 - تاريخ طبرى ج 4، ص 323.
14 - آل عمران 110.
15 - همان سوره آيه 104.
16 - شيخ عباس قمى تتمه المنتهى ج 1 ص 65.
17 - ابن جوزى، تذكره ص 164 باب 9.
18 - تاريخ طبرى ج 4 ص 266
19 - مستدرك الوسائل ج 2 ص 217.
20 - خوران خطه پهناورى است در نزديكى دمشق كه داراى روستاهاى بسيار و مزارع فراوان مىباشد، محل مزبور بسيار خوش آب و هوا و ييلاقى است كه شعراى عرب در اشعار خود همواره از آن به زيبايى ياد كردهاند.
21 - ضحاك بن قيس پسر خالد فهرى و مكنى به ابو انيس مىباشد، وقتى كه زياد مرد معاويه ضحاك را فرماندار كوفه نمود، هنگام ورود به كوفه نخست بالاى گور زياد رفت، و در شام نيز جانشين ابن زبير گرديد، وى قصر خورنق را اصلاح و ترميم كرد.
22 - هم اكنون محل دفن معاويه كه از هر چيز به يك زباله دان شبيهتر است محلهاى است معروف به زاويه الهنديه يا مقبره معاويه.
23 - البدايه و النهايه ابن اثير ج 8 ص 143.
24 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 178 و در استيعاب چاپ شده در حاشيه الاصله ضمن شرح حال معاويه از شافعى نقل كرده است: وقتى كه بيمار شد نامهاى به پسرش يزيد فرستاد و شرح حال خودش را براى او توضيح داد وقتى كه نامه را خواند شروع كرد به خواندن و زمزمه كردن اشعار فوق جز اينكه دوم و سوم را نياورده است. و ما نيز دو بيت آخر را ذكر نكرديم طالبين مىتوانند به مدارك ذكر شده مراجعه فرمايند.
25 - يزيد سگباز شراب خوار و... هم اكنون براى فريب مردم، زاهد و عابد و مسلمان مىشود!!
26 - ابن كثير، البدايه و النهايه ج 8 ص 143.
27 - جاحظ، البيان و التبيين ج 2 ص 109 باب وصيت معاويه، و كامل مبرد ج 3 ص 300، و العمده ابن رشيق ج 2 ص 148 باب الرثاء، و عقد الفريد ج 2 ص 309 باب طلب المعاويه البيعه ليزيد. با اندك اختلاف.
28 - منظور از عراقين كشور ايران و عراق است.
29 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 178 چاپ نجف اشرف.
30 - اين عساكر ج 4 ص 327.
31 - تاريخ طبرى ج 7 ص 217 طبع ليدن.
32 - مثير الاحزان ابن نما ص 10 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 182 فصل هشتم. قطعاً خواب امام (عليه السلام) مشاهده واقعيتى بود كه با نور امامت كه هيچ مانع و رادعى برايش وجود ندارد آنرا ديده است، و هيچ بعيد نيست كه خداى تعالى براى كسى كه او را حجت بر جهانيان قرار داده است حقايق را با كنايه به او نشان دهد، و واژگون شدن منبر كنايه از انقلاب امر و بپيان رسيدن عمر او باشد، و همينطور شعله ور شدن آتش در خانهاش كنايه از شعله ور شدن آتش فتنه باشد مانند فاجعه كربلا، واقعه حره، تخريب خانه كعبه با منجنيق و امثال آن.
33 - كامل ابن اثير ج 4 ص 6.
34 - لهوف سيد بن طاووس.
35 - مقتل خورازمى ج 1 ص 183 فصل هشتم.
36 - طبرى ج 6 ص 189.
37 - زرقاء به زنى مىگويند كه چشمان كبود و آسمانى داشته باشد، و در نزد عرب، بدترين زنان محسوب مىشدهاند. اين جوزى در تذكره الخصوص ص 229 چاپ ايران، و فخرى در آداب السطانيه ص 88 نوشتهاند: (مادر بزرگ مروان از زنا دهندگان بوده است).
اين اثير در كتاب كامل ج 4 ص 75 نوشته است: (مردم فرزندان عبد الملك مروان را بخاطر زرقاء دختر موهب كه از روسپىها و صاحبان پرچمهاى دعوت بود سرزنش مىكردند).
ابن عساكر در تاريخ خود ج 7 ص 407 نوشته است: روزى بين مروان و عبدالله بين زبير مشاجرهاى به ميان آمد، عبدالله به مروان گفت: (پسر زرقاء! تو اينجا چه كار دارى؟)
بلاذرى در انساب الاشراف ج 5 ص 129 نوشته است: روزى بين عمرو عاص و مروان بحثى پيش آمد، عمرو عاص به مروان گفت: (اى پسر زرقاء) مروان در جواب او گفت: (اگر مادر من زرقاء بوده در خور ستايش است كه نجابت خود را به من داده است، او وقتى شايسته نكوهش بود وصف خود را به غير منتقل نمىكرد).
طبرى در تاريخ خود ج 8 ص 16 نوشته است: مروان بن محمد اشعث مكرر مىگفت: (فرزندان مروان هميشه به خاطر مادرشان رزقاء مورد نكوهش قرار مىگيرند و فرزندان عاص از اهل صفوريهاند) (صفويه شهرى است در اطراف اردن).
ادب اسلامى اقتضا مىكند شخص مؤمن هر چند در تگنا هم واقع شود از مسخره گرفتن القاب بد و نيش زبان زدن در انساب پرهيز كند، و امام و رهبرى كه بايد احكام الهى را از او ياد بگيرند به اين امر سزاوارتر و شايستهتر است، جز اينكه امام امت و حجت بر بندگان خدا كه عارف به همه چيز است هرگز بر خلاف اين مقررات اقدامى نمىكند، و بر ما كه از همه چيز آگاهى نداريم لازم است در برابر امام معصوم تسليم محض باشيم و هر چه را كه فرمودهاند بپذيريم و خورده نگيريم، بويژه در صورتى كه مطابق با قرآن عزيز بوده باشد كه خود منشأ همه احكام اسلام است، و تعبيرى كه از امام سيد الشهداء (عليه السلام) در مورد مروان مانند تعبيرى است كه خداى سبحان در مورد وليد بن مغيره مخزومى در سوره قلم آيه 13 فرموده است: عتل بعد ذالك زنيم كلمه زنيم در لغت به معناى زنا زاده و الحاق به نسبت است. در روايتى از قول پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است كه عتيل زنيم يعنى هرزه پست.
علاء الدين در كنز العمال ج 1 ص 156 و آلوسى در روح المعانى ج 29 ص 28 و كاشانى در منهج الصادقين ج 9 ص 377 روايت كردهاند كه: مغيره پس از 18 سال كه از عمر وليد گذشته بود او را به فرزندى خود قبول كرد! بنابر اين وقتى كه خداى سبحان كه سرچشمه ادب و اسرار است در مورد شخص معينى عيب گوئى مىكند و در كتاب خود كه شب و روز در محراب و مسجد و همه جا قرائت مىشود از كسى به زشتى ياد كند از فرزند نبوت نيز شگفت نيست از مروان، معلوم الحال، به زشتى ياد نمايد، مروانى كه منشأ تمام فتنهها و غائلهها بوده است.
38 - تاريخ طبرى و ابن اثير و ارشاد مرحوم شيخ مفيد و اعلام الورى.
39 - مثير الاحزان ابن اثير و ارشاد مرحوم شيخ مفيد و اعلام الورى.
40 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 208.
41 - تاريخ طبرى ج 6 ص 190.
42 - لهوف ص 13.
43 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 328.
44 - امالى مرحوم صدوق رحمه الله عليه ص 93 مجلس 30.
45 - در كتاب مقتل العوالم ص 54 و بحار از محمد بن ابيطالب نقل شده است كه: آيا انبياء و اوصياء پس از رحلت بدنشان در قبورشان مىمانند يا اينكه به آسمان بالا برده مىشوند؟ در جواب سؤال فوق ميان علماء اختلاف است چون در روايات و كتب حديث به اختلاف نقل شده است، مثلاً در كتابهايى: كامل الزيارت، و توحيد، و مجالس، و عيون و خصال صدوق، و خرائج راوندى، و بصائر ص 130 رواياتى نقل شده است كه همه دلالت دارند بر اينكه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، و على و حسين و نوح و شعيب و خالد العبسى، و يوشع بن نون، و استخوانهاى آدم، و استخوانهاى يوسف، و استخوانهاى پيغمبرى كه در دعاى استقساء ذكر شده روى زمين افتاده بود، اينها همه دلالت دارند بر اينكه پيغمبران و اصياء و ائمه (عليه السلام) در قبور خود موجود مىباشند، و به همين دليل سيد محمود بن فتح الله حسينى كاظمى در اين مورد رسالهاى نوشته و معتقد شده است كه آنان در مقابر خود هستند. لكن در كتاب كامل الزيارات محمد بن قولويه، و تهذيب طوسى در آخر مزار، باب الزيادات رواياتى نقل شده است كه هيچ پيغمبر يا وصى پيغمبرى بيش از سه روز در زمين نمىماند جز آنكه روح و جسم او را به آسمان مىبرند، و در تهذيب باز روايات ديگرى است كه بيش از چهل روز در قبر نمىمانند، و سپس به آسمان برده مىشوند.
اختلاف ميان اين دو دسته از روايات كه پارهاى سه شبانه روز و برخى تا چهل روز ذكر كردهاند شايد براى بيان حداقل و اكثر زمانى است كه ظرف اين مدت انجام مىشود، و شايد براى بيان مراتب درجات افرادى است كه آنان را مىبرند، صاحبان مراتب عاليتر زودتر، و صاحبان مراتب نازلتر را ديرتر.
در شرح اربعين مجلسى ص 76 جمع ديگرى بين اين اخبار عنوان كرده است و آن اينكه: بعضى را پس از سه روز و بعضى را پس از چهار روز مىبرند احتمالاً به خاطر اين است كه طمع خوارج را قطع نمايد زيرا آنها مىخواستند نبش قبر نمايند و اجساد را بيرون بياورند.
و از جمله كسانى كه معتقد است اجساد اصلى پيامبران و اوصياء به آسمان برده مىشوند مرحوم مجلسى در مراه العقول ج 1 ص 227 و مرحوم شيخ يوسف بحرانى در كتاب الدره النجفيه ص 226، و مرحوم محدث نورى در كتاب دار السلام ج 2 ص 331، و مرحوم فيض كاشانى در كتاب وافى است، لكن مرحوم فيض مىفرمايد:
اجساد مثالى آنها را به آسمان مىبرند ولى اجساد عنصرى شان در زمين مىماند. و مرحوم مجلسى در مراه العقول ج 1 ص 277 نوشته است: عدهاى معتقدند پس از آنكه به آسمان بردند دوباره آنها را به ضريح خود بر مىگردانند.
ابن حاجب از شيخ مفيد پرسيد اگر ابدان اين بزرگان را به آسمان مىبرند پس حضور در مقابل اين ضرائح، براى زائرين چه فايده دارد؟
شيخ مفيد در جواب فرمود: بندگان خدا در محل و جايگاه قبور اين بزرگان حاضر مىشوند جهت بزرگداشت و احترام به آنها و براى تقديس به محلى كه در آنجا به خاك سپرده شدهاند و سپس از آنجا به آسمان بردهاند، اگر چه خودشان در آنجا نباشد، مانند طواف در طواف كعبه خانه خدا، با اينكه خداى سبحان مكانى او را احاطه نمىكند و در جايى محدود نمىشود، بلكه از باب تعظيم خدا، و تجليل از مقام الوهيت جل شأنه است كه در اطراف كعبه طواف مىكنند، حضور در برابر قبور و ضرايح اين بزرگان نيز، همين حالت را دارد، و در كتاب الفتاوى الحديثه نوشته ابن حجر ص 213 از ابن عربى نقل كرده است: پس از آنكه بدن انبياء را در قبر گذاشتند روح به بدنشان بر مىگردد و به آنان اجازه داده مىشود از قبر خارج مىشوند و در ملكوت اعلى يا سفلى تصرف نمايند، بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تمام زائران خود را ببيند زيرا او مانند خورشيد است كه بر همه مىتابد.
ولى از ظاهر روايات وارده از ائمه معصومين (عليه السلام) استفاده مىشود كه: ابدان مطهره در قبور باقى مىمانند، و يا اگر به آسمان برده شوند دوباره برگردانده خواهند شد، چنانكه همين قول نيز در مرآه العقول به جماعتى نسبت داده شده است.
در هر صورت از عبارت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) در شب دوم بحث با وليد در كنار قبر جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه عرض كرد: اسألك بحق القبر و من فيه... جمله و من فيه ظهور كاملى در اين دارد كه بدن مطهر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در جوف قبر است.
و اگر گفته شود: بودن بدن شريف در قبر اعم است از اينكه بوده ولى بعداً آنرا به آسمان بردهاند، جواب آنست كه: اولاً، اگر انصراف داراى افراد و مراتبى باشد و دليلى بر تعيين موردى از موارد مربوطه نباشد باز منصرف به فرد اكمل خواهد بود، و فرد اكمل از: بودن در قبر، استمرار و ابقاء و ادامه آن است نه انقطاع آن.
و عبارت ديگرى نيز از زيارات مأثوره بر اين مطلب دلالت دارند. علاوه بر اينها همه سيره معصومين و مؤمنين كه در كنار قبر حاضر مىشدند و صاحب آنرا در سلام مخاطب قرار مىدادهاند نيز دليل بر اين است كه خطاب، خطاب حقيقى بوده است نه خطاب تشريفاتى به عنوان صرف تجليل.
و همينطور رواياتى وارد شده است كسى كه از راه دور، و از بلاد بعيده مىخواهد امام و يا معصومى را زيارت كند رو به قبر شريف نمايد و بگويد... اگر صرفاً تشريفات و تجليل بود اين مسأله فقط براى كسانى درست بود كه نزديك قبر باشند، ولى آنان كه در بلاد بعيده هستند چه لزومى دارد رو به قبر بايستيد؟! با توجه به اينكه عمل مزبور يك نوع اتكاز ذهنى و عملى مذهبى است كه متصل به زمان معصوم مىشود و نه تنها در هيچ جا و به هيچوجه از آن نهى نشده است بلكه در پارهاى از روايات به آن ترغيب هم شده است، بنابر اين سيره ياد شده نيز حجيت دارد.
46 - در كتاب مقتل العوام ص 54 از محمد بن ابطالب نقل كرده است: شكايت حسين بن على عليهما السلام به جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيان مقتضاى حال و آموزش به امت اسلامى است كه تا با مشاهده اوضاع و احوال نامطلوبى كه مىبينند منكرات رايج و متداول شده و معروف از بين رفته است، شهامت و مردانگى، و عرق دينى اقتضا مىكند كه مرگ برايش راحت و آسان گردد، شكايت سيد الشهداء (عليه السلام) نزد جدش رسول خدا هرگز نه به معناى عقب نشينى و اعراض از افضل است، ونه به معناى جزع و ترس از آنچه برايش مقدر شده و خود به آن رضايت داده بود، و بر آن پيمان مؤكد بسته بود، و جدش نيز به آن خبر داده است كه تمام آن مقدرات انجام خواهد شد، حاشا و كلا! هرگز اين چنين نيست، شايد مرد نستوه كربلا چنين نيست، شايد مرد نستوه كربلا چنين مىپنداشت كه دعاى جدش رسولخدا قضا و قدر الهى را تغيير خواهد داد، ولى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه صاحب دعوت الهى است به او فرمود: (خداى سبحان قضاى خود را اجرا مىكند و در برابر آن مقام و مرتبهاى براى او قرار داده شده است كه جز شهادت به آن نخواهد رسيد).
47 - جناب عمر أطرف فرزند اميرامؤمنين على (عليه السلام) است، وى با حضرت رقيه دخت اميرالمؤمنين دو قلو بدنيا آمدند، مادرشان ام حبيبه دختر ربيعه بود. وجه نامگزارى آن حضرت به اطراف به خاطر اين بود كه در برابر عمر اشرف فرزند على بن الحسين قرار داشت، و چون برترى عمر پسر اميرالمؤمنين فقط از پدر بود و از صديقه طاهره (سلام الله عليها) نبود، ولى عصر پسر على بن الحسين (عليه السلام) هم از نسل اميرالمؤمنين بود و هم از نسل فاطمه زهرا لذا او را اطرف خواندند در برابر ديگرى كه او را اشرف مىگفتند. عمر اطرف هشتاد و پنج سال عمر كرد، و با اسماء دختر عقيل بن ابيطالب دختر عموى خود ازدواج نمود و داراى چند فرزند شد، ولى از همه پسران اميرالمؤمنين كوچكتر بود، و بعد از تمام برادران رفت، شخص فاضل و مستقيم العقيدهاى بود. سرانجام در سن 85 سالگى در ينبع نزديك مدينه از دنيا رفت. خواهرش رقيه همسر بن عقيل شد و داراى فرزندانى بود از آنجمله عبدالله بن مسلم كه در كربلا شهيد شد.
48 - لهوف سيد بن طاووس رحمه الله عليه ص 15.
49 - ما در كتاب قمر بنى هاشم ذكر نموديم كه او در جنگ بصره 20 ساله بود او ده بزرگتر از عباس بود، پرچم على (عليه السلام) در جمل و نهروان در اختيار او بود و در كتاب زين العابدين ص 316 برخى از احوال او را ذكر نموديم و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 79 نامه يزيد را به او بعد از قتل امام حسين (عليه السلام) و حضور وى را در نزد يزيد آورده است، و اين قرائن چيزهايى است كه شأن و اعتبار او را پائين مىآورد و من (مؤلف) گمان مىبرم اين نامه ساختگى است چون صدور چنين اعمالى از مرد غيورى امكان ندارد.
50 - تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثير ج 4 ص 7.
51 - تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثير ج 4 ص 7.
52 - ابو سعيد كيان مقبرى مولى بنى ليث از صحابه رسول خدا است، و پدر ابو سعيد مقبرى است، وى در خلافت وليد بن عبد الملك در گذشت. (تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كتاب الاغانى ج 17 ص 68، و مقتل خوارزمى ج 1 ص 186 فصل 9 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 329).
53 - مدينه المعاجر بحرانى ص 244 به نقل از كتاب ثاقب المناقب نوشته مؤلف جليل القدر ابو جعفر محمد بن على بن مشهدى طوسى، و دار السلام محدث نورى ج 1 ص 102، و آورده است كه روايت از جعفر بن محمد و روايتى را از مفيد در سال 401 پس از اعلام قرن پنجم مىگردد و اثبات الوصيه ص 162 و بحار الانوار مرحوم مجلسى ج 44 ص 331.
54 - خرائج راوندى در باب معجزات امام حسين (عليه السلام)، و مقتل العوام ص 47.
55 - ابن نما در مثير الأحزان و سيد بن طاووس در لهوف.
56 - امالى صدوق مجلس 30 ص 93.
57 - لهوف ص 17.
58 - همانطور كه در مقتل العوام ص 54 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 188 فصل نهم اشاره شده منظور امام عليه السلام از اين وصيت كاملاً روشن است، امام مىخواهد هدف از نهضت مقدس خودش را به جهانيان اعلام كند و شخصيت و عقايد خودش را از آغاز تا انجام و مبدأ و معاد همه را بگويد تا حجت بر همگان تمام گردد و فريب تبليغات شوم و مسموم كننده بنى اميه را نخورند كه خواهند گفت: (حسين بر ضد خليفه وقت قيام كرده و شق عصاى مسلمين نموده، و شيرازه اتحاد و همبستگى امت را از هم گسيخته است، و داعيه حاكميت و طمع رهبرى دارد). چون حسين (عليه السلام) ميدانست براى استيصال و منزوى كردن خاندان پيغمبر و جلوه دادن اعمال خود پيوسته از اينگونه تبليغات خواهند كرد، لذا خود و خاندان و يارانش نيز پيوسته در صدد بودند پيشاپيش، آن دروغها را نقش بر آب نموده و هدف خودشان را در اين حركت بر همه مشخص نمايند. و لذا در وصيتنامه خود به عله العلل قيام كه امر بمعروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد و تغيير دادن احكام الهى است احكامى كه بوسيله بنى اميه در اسلام بوجود آمده اشاره مىكند كه موجب اشاعه ظلم و فساد شدهاند و حسين (عليه السلام) به حكم وظيفه شرعى خود مىخواهد سنت پيغمبر و راه و روش على (عليه السلام) را مجدداً زنده نمايد و عدل و داد را جامعه حاكم سازد.
59 - تاريخ طبرى ج 6 ص 190 ولى در مقتل خوارزمى ج 1 ص 189 فصل نهم نوشته است سه روز از ماه شعبان گذشته، در سال شصتم هجرى بود.
60 - پسر عمويش مسلم بن عقيل پيشنهاد كرد. (مقتل خوارزمى ج 1 ص 189).
61 - از اين جواب نيز به خوبى استفاده مىشود كه امام حسين (عليه السلام) با كمال آرامش خاطر از مدينه بيرون آمد نه به عنوان فرار و به خاطر ترس، وگرنه مسير خود را جاده عمومى قرار نمىداد كه همه كس او را ببيند، او مىخواهد آزادانه و علنى با كفر و بى دينى و با ظلم و ستم مبارزه كند نه با استتار و پنهان كارى.
62 - ارشاد مفيد ص 200 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 189 و تاريخ طبرى ج 7 ص 222 و 271 و كامل ابن اثير ج 3 ص 265.
63 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 328.
64 - خصائص الحسينيه تأليف شيخ جعفر شوشترى ص 35 طبع تبريز و مقتل العوالم ص 20.
65 - در تاريخ طبرى ج 6 ص 63 سنه 38 نوشته است: مالك بن مسمع متمايل به بنى اميه بود و مروان در جنگ جمل به او پناه برد.
66 - منذر بن جارود، پدر زن ابن زياد بود. در كتاب الاصابه ج 3 ص 480 نوشته است: منذر بن جارود در جنگ جمل در لشكر على (عليه السلام) بود و در زمان وى امير شهر اصطخر شد، مادرش امامه دختر نعمان بود، در زمان عبيدالله بن زياد والى هند شد و در سال 61 هجرى همانجا بدرود حيات گفت، و برخى گفتهاند آخرين سمت وى، ولايت سند بود و در سال 62 همانجا فوت كرد. و در تاريخ طبرى ج 7، طبع اول سنه 71 نوشته است: معصب بن زبير به حكم بن منذر بن جارود گفت: (جارود بى ايمان خداشناسى بود كه در جزيره ابن كاوان بسر مىبرد و از آنجا به ساحل دريا آمد و به عبدالقيس منتسب شد و من به خدا قسم قبيلهاى بدتر از آنان نمىشناسم سپس خواهرش را به ازدواج مكعبر فارسى درآورد و هرگز به شرفى نائل نيامد.).
67 - در تاريخ طبرى ج 6 ص 200 و در لهوف ص 21، كنيه او را ابو رزين نوشته و در مثير الاحزان ص 12 نوشته، نامه را بوسيله ذارع السدوسى به سوى اهل بصره فرستاد.
68 - تاريخ طبرى ج 6 ص 200.
69 - مثير الاحزان ص 13.
70 - در كتاب مثير الاحزان يزيد بن مسعود ثبت شده است ولى در تاريخ طبرى ج 7 ص 240 چاپ ليدن، و كامل ابن اثير مسعود بن عمرو نوشته شده. و اين حزمم در كتاب جمهره أنساب العرب ص 218 نوشته است: عياد بن مسعود بن خالد بن مالك النهشلى از بزرگان و سران قبيله بود، خواهرش ليلى بنت مسعود همسر على بن ابيطالب و مادر ابوبكر بن على بود او در روز شكست اصحاب مختار، كشته شد. ولى برخى گفتهاند: عبدالله در يكى از دهات بصره بنام مذار بطور مرموزى كشته شد و قاتلش را كسى نشناخت. قطب راوندى در خرائج در ضمن معجزات على (عليه السلام) نوشته است: بدنش را در خيمهاش ديدند كه كشته شده بود و قاتلش شناخته نشد.
71 - مثير الاحزان ص 13 و ابن طاووس، لهوف ص 21.
72 - تاريخ طبرى ج 6 ص 198.
73 - ذخيره الدارين ص 224.
74 - نعمان بن بشير از طرف معاويه فرماندار كوفه بود و يزيد نيز او را ابقا كرد. بحار ج 44 ص 336.
75 - در انساب الاشراف بلاذرى ج 5 ص 338 نوشته است: حوشب بن يزيد بن حارث بن رويم با عكرمه بن ربعى يكى از بنى تيم الله بن ثعلبه در اطعام طعام، چشم هم چشمى مىكردند و در اين مورد با يكديگر مسابقه مىدادند. مصعب مىگفت: بگذار آنچه را كه از طريق فسق و فجور و گناه بدست آوردهاند خرج كنند. (دعوهما ينفقا من خيانتهما و فجورهما).
76 - مثير الاحزان ابن نما ص 11 مقتل خوارزمى ج 1 ص 193 و بعد در فصل دهم بطور تفصيل وضع مردم كوفه و نامههاى آنها را نوشته است.
77 - تاريخ طبرى ج 6 ص 198 و دينورى اخبار الطوال ص 238.
78 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 196 فصل 10.
79 - ارشاد مفيد.
80 - مسعودى مروج الذهب ج 2 ص 86.
81 - دينورى اخبار الطول ص 232.
82 - ارشاد مفيد و بحارالانوار مجلسى ج 44 ص 335.
83 - طبرى ج 6 ص 199.
84 - تذكره الخواس ص 138 و تاريخ طبرى ج 6 ص 211.
85 - ابن شهر آشوب ج 2 ص 210.
86 - مثير الاحزان ابن نما ص 11.
87 - طبرى ج 6 ص 210.
88 - طبرى ج 6 ص 224.
89 - بحار ج 44 ص 7 و 336.
90 - طبرى ج 6 ص 99 الى ص 201.
91 - در كتاب حضاره العربيه ج 2 ص 158 تأليف محمد كرد على نوشته است: سرجون پسر منصور از نصاراى شام بود كه معاويه او را براى انجام مصالح دولت خود استخدام كرد و پدرش منصور نيز، سرپرست امور مالى دولت معاويه بود. و قبل از فتح در زمان هرقل مسلمانان را در نبرد بر ضد روم يارى مىكرد. منصور پسر سرجون نيز مانند پدرش از كارمندان دولت معاويه بود. اين پدر و پسر و پدر بزرگ همه نصرانى و از اعضاى دولت و كارمند بودند. با اينكه عمر بن خطاب استخدام نصرانيها را ممنوع اعلام كرده بود.
92 - انساب الأشراف بلاذرى ج 4 ص 82.
93 - تاريخ طبرى ج 6 ص 199.
94 - مثير الاحزان ابن نما.
95 - در تاريخ به طور واضح زمان تولد ابن زياد نوشته نشده است و آنچه را كه گفتهاند قسمتى از آن نادرست و قسمتى هم به صورت گمان و حدس مىباشد. قسمت اول تاريخى است كه ابن كثير در كتاب البدايه ج 8 ص 238 از ابن عساكر از احمد بن يونس ضبى نقل مىكند كه عبيدالله بن زياد در سال 39 هجرى متولد شد، بنابراين در داستان كربلا اواخر سال 60 هجرى 21 ساله و هنگام مرگ پدرش، زياد در سال 53 هجرى 14 ساله بوده است. نوشته ابن كثير با آنچه كه ابن جرير تاريخ خود ج 6 ص 166 نوشته است كه معاويه: عبيدالله زياد را در سال 53 هجرى والى خراسان كرد سازى ندارد زيرا بنا بر نقل ابن كثير در آن موقع عبيدالله 14 ساله بوده است و بعيد به نظر مىرسد كه معاويه يك پسر بچه 14 ساله را والى يك منطقه بزرگ و وسيعى مانند خراسان قرار دهد، بنابراين گفته ابن جرير مبنى بر حدس و گمان است زيرا ايشان در تاريخ خود ج 6 ص 166 مىگويد: در سنه 53 معاويه او را ولايت خراسان داد در حالى كه 25 ساله بود. اگر در آن زمان، 25 ساله بوده است بايد تولدش در سال 28 و در كربلا 32 ساله بوده باشد.
آنچه را كه ابن جرير نوشته با نقل ابن كثير در البدايه ج 8 ص 283 از فضل بن دكين، بهتر سازگار است زيرا در آنجا نوشته است: عبيدالله بن زياد روز شهادت امام حسين بن على (عليه السلام) 28 ساله بوده است. بنابراين اين نقل، بايد ولادتش در سال 32 هجرى و روز مرگ زياد كه در سال 83 هجرى اتفاق افتاد 21 ساله بوده باشد.
ابن حجر در كتاب تعجيل المنفعه ص 271 طبع حيدر آباد نوشته است: عبيدالله بن زياد در سال 32 متولد شد، و در سال 61 هجرى در داستان كربلا 27 يا 28 ساله بوده است.
در هر صورت مادرش مرجانه يك زن مجوسى بوده است، و در كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 383 و همچنين و همچنين در عمده القارى فى شرح البخارى ج 7 ص 656 قسمت: الفائل فى مناقب الحسنين نوشته است مادرش اسيرى از اهل اصفهان بود و گفتهاند مجوسيه بوده است.
در تاريخ طبرى ج 7 ص 6 نوشته است: وقتى حسين بن على (عليه السلام) شهيد شد، مرجانه به عبيدالله گفت: واى بر تو چه كردى؟ و چه گناه بزرگى مرتكب شدى؟
در كامل ابن اثير ج 4 ص 103 در مقتل ابن زياد نوشته است: مرجانه به عبيدالله گفت: أى خبيث تو پسر پيغمبر را كشتى؟ به خدا سوگند هرگز روى بهشت را نخواهى ديد.
ذهبى، در كتاب سير اعلام النبلاء ج 3 ص 359 نوشته است: مادرش مرجانه به او گفت: پسر پيغمبر را كشتى، روى بهشت را نخواهى ديد. و امثال اين كتاب.
برخى از مورخين نوشتهاند مرجانه به او گفت: ايكاش لكه حيضى شده بودى و نسبت به حسين اين جنايت را مرتكب نمىشدى!؟
در تاريخ طبرى ج 6 ص 268 و كامل ابن اثير ج 4 ص 34 و مروج الذهب نوشتهاند: برادرش عثمان به او گفت: أى كاش همه مردان بنى زياد، الى يوم القيامه، زن مىشدند و حسين كشته نمىشد.
عبيدالله اين سخن را از برادرش شنيد و چيزى به او نگفت، چگونه مىتوانست چيزى بگويد در صورتيكه ميديد وقتيكه سر مقدس ابى عبدالله را نزد او بردند، سيل خون از در و ديوار قصر دالاماره روان بود آنطور كه در صواعق محرقه ص 116 و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 آمده است.
بلاذرى در انساب الاشراف ج 4 ص 77 نوشته است: عبيدالله بن زياد آدم خوش نما و پلنگ گونه خال خالى بود، و در ص 86 نوشته است، آدمى سر تا پا شر و بدكار بود وى نخستين كسى است كه بديها و شرارتها را رواج داد تا بتواند در برابر كسانى كه او را سرزنش مىكردند مقابله كند، و در ص 86 نوشته است آدم شكم گنده و پرخورى بوده كه هرگز از غذا سير نمىشد. روزى بيش از پنجاه بار غذا مىخورد.
در معارف ابن قتيبه ص 256 نوشته است: ابن زياد بلند قد و دراز (بى فايده) بود كه هر كس او را از دور پياده مىديد مىپنداشت كه سوار است.
جاحظ در كتاب البيان و التبيين ج 1 ص 66 چاپ اول نوشته است: عبيدالله لكنت زبان داشت و علاوه بعضى مخارج حروف را درست بلد نبود مثلاً حاء حطى را به هاء هوز تلفظ مىكرد و مىگفت: (كلت له) كه منظورش (قلت) بود. و در همان البيان و التبيين ج 2 ص 156 نوشته است علت اينكه مخارج بعضى حروف را ياد نداشت بخاطر اين بود كه مادرش فارسى زبان و از طايفه شيرويه اسوارى بود كه در بين آنها بزرگ شده بود و لذا به لهجه و لحن آنان صحبت مىكرد.
در انساب الأشراف ج 5 ص 84 نوشته است: عبيدالله زياد هرگاه بر كسى خشم مىگرفت او را از بالاى دار الاماره به زير مىافكند و هر كس سر برمىداشت او را نابود مىكرد. و در ص 82 نوشته است: عبيدالله زياد با هند دختر اسماء بن خارجه، ازدواج كرد پس محمد بن عمير بن عطارد، و محمد بن اشعث و عمرو بن حريث او را در اين ازدواج مسخره كردند، پس با أم نعمان دختر محمد بن اشعث ازداوج كرد. و عثمان يكى از برادرانش با دختر عمير بن عطارد و برادر ديگرش عبدالله، با دختر عمرو بن حيث ازدواج كردند. و در كتاب النقود القديمه الاسلاميه تأليف تبريزى ص 50 آمده است: نخستين كسى كه دراهم مغشوش را ضرب كرد و رواج داد عبيدالله بود و تا موقعى كه سال 64 از بصره فرار كرد كسى نمىدانست كه چگونه اقتصاد اسلامى را لطمه زده است. همانند اين سخن در مأثر الاناقه قلقشندى ج 1 ص 185 در شرح حال خليفه عباسى نيز آمده است و در آن كتاب مىنويسد كه نسب او به عبيدالله رومى منتهى مىگردد.
96 - ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 207.
97 - كامل ابن اثير ج 4 ص 10.
98 - اخبار الطوال ص 235.
99 - الاغانى ج 14 ص 95.
100 - مروج الذهب ج 2 ص 89.
101 - الاصابه ج 2 ص 616 قسم 3.
102 - ذخيره الدارين ص 278 و در كامل ابن اثير ج 4 ص 10 دارد كه همراه عمار ياسر مىجنگيد.
103 - الاصابه ج 2 ص 616 قسم 3.
104 - برخى شريك را، شريك بن عبدالله حارث همدانى بصرى ذكر كردهاند مانند خوارزمى در مقتل ج 1 ص 201 و ابن نما در مثير الأحزان و ابن جرير در ج 12 تاريخ خود. و حال آنكه شريك مذحجى بوده است نه همدانى. منشأ اشتباه ظاهراً اين بوده است كه حارث ابن عور را كه از اصحاب اميرالمؤمنين و همدانى الأصل بوده است با شريك بن عبدالله اشتباه گرفتهاند و متوجه نشدهاند كه شريك مذحجى همان حارث اعور همدانى بوده است. و چون كلمه حارثى را بدنبال نام شريك اضافه نمودهاند، موجب اشتباه شده است و از جمله كسانيكه تصريح كردهاند به اينكه شريك مذحجى بوده نه همدانى، ابن دريد مىباشد كه در كتاب الاشتقاق ص 401 خود تقريباً بطور تفصيل اين مسأله را بررسى كرده است و در پايان نوشته است: اگر شريك همدانى بود ميبايست در كوفه وارد بر منزل پدرش بشود، نه همراه مسلم بر خانه هانى بن عروه گردد كه مذحجى و از اقوام و عشيره او بود.
105 - ابن تعزى النجوم الزاهره ج 1 ص 153 و كامل ابن اثير ج 3 ص 206 و الاغنانى ج 17 ص 60 و 64 و 70.
106 - مثير الاحزان ابن نما ص 14.
107 - رياض المصائب ص 60 و تاريخ طبرى ج 6 ص 204.
108 - ابن نما ص 14.
109 - ابن اثير ج 4 ص 11، تاريخ طبرى ج 6 ص 240، مسند احمد حنبل ج 1 ص 166، و منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد ج 1 ص 57، جامع صغير سيوطى ج 4 ص 123، كنوز الحقايق در حاشيه جامع صغير ج 1 ص 95، مستدرك حاكم ج 4 ص 352، مقتل خوارزمى ج 1 ص 202 فصل 10، مناقب شهر آشوب ج 2 ص 318.
110 - در مقتل خوارزمى ج 1، اول صفحه 201 نوشته است: هانى مانع شد، ولى اين از هانى بعيد است زيرا هانى وقتى كه زير شكنجه و تهديد ابن زياد قرار گرفت و از او مىخواستند كه مسلم را تحويل دهد به هيچ وجه حاضر نشد و گفت من هرگز مهمان خودم را به شما نمىدهم كه او را بكشيد. او حاضر مىشود خود را بكشند اما مسلم را تحويل ندهد و از اول با آگاهى كامل اوضاع و احوال سياسى مسلم را مىپذيرد چگونه حاضر مىشود اظهار ذلت و زبونى كند؟! بنابراين اين همان طور كه در متن آمده، همسر هانى مانع شده است، درستتر به نظر مىرسد و ابن نما هم همين قول را برگزيده است. در هر صورت، اين سخن از مسلم كه عالمى از خاندان اهل بيت و نماينده سيد الشهداء (عليه السلام) در امور دينى و اجتماعى است، به ما مىآموزند كه شريعت اسلام و فقه اسلامى اجازه غدر و حيله گرى و ناجوانمردى را به پيروان خود نمىدهد. از طرفى اخلاق اسلامى اجازه نمىدهد كه ميهمان در منزل ميزبان، عملى مرتكب شود كه صاحب منزل آن را دوسته نداشته باشد! نكته ديگرى كه از جواب حضرت مسلم استفاده مىشود اين است كه حضرت مسلم تمسك به فرموده جدش اميرالمؤمنين كرده است. وقتى كه اميرالمؤمنين مىفرمود: اين ملجم مرا خواهد كشت. از او پرسيدند: (الا تقتل ابن ملجم)؟ چرا ابن ملجم را نمىكشى؟ حضرت فرمود: اذن فمن يقتلى اگر من او را بكشم پس چه كسى مرا بكشد؟
111 - تاريخ طبرى ج 6 ص 202.
112 - اخبار الطوال ص 237.
113 - ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 207.
114 - در كتاب الاصابه، ج 3 ص 274 ضمن شرح حال قيس بن مكشوح نوشته است: شعر مزبور به عمرو بن معدى كرب، و از اشعارى است كه در فراق پسر خواهرش كه از يكديگر دور بودند گفته است و در الاغانى ج 14 ص 32 نوشته است اميرامؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) وقتى كه ابن ملجم مرادى درآمد تا با حضرت بيعت كند، به اين شعر تمثل جست.
115 - مروج الذهب چاپ جديد دارلاندلس بيروت ج 3 ص 57. و چاپ قديم ج 2 ص 88.
116 - مثير الاحزان ابن نما.
117 - پوشيده نماند كه عمرو بن حجاج خود يكى از سه مأمورى بود كه در معيت: اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث از سوى ابن زياد رفتند و هانى را دستگير كردند و تحويل ابن زياد دادند. اسم دختر عمرو بن حجاج، همسر هانى روعه بود كه يحيى پسر هانى از همين روعه بود. شريح قاضى يكى از آخوندهاى دربارى بنى اميه و مزدور و مزد بگير آنان بود كه تمام اعمال و حركتهاى دستگاه مزبور را توجيه مىكرد و به آن رنگ دينى ميداد، وى همان كسى است كه فتواى قتل امام حسين (عليه السلام) را داد. و هانى كه چشمش به شريح افتاد گفت: (يا للمسلمين!) از او استغائه كرد به خاطر توقع و انتظارى بود كه نوعاً مردم از صاحبان اين كسوت دارند وگرنه كسان ديگرى هم از هانى ديدن مىكردند ولى جلالت شأن وى هرگز اجازه نداد از آنها استغائه نمايد، شريح هم به خاطر اينكه مزد بگير دربار بود نمىتوانست خبر چگونگى وضع هانى را برساند وگرنه با بهانه ديگرى و يا شب هنگام خبر را منتقل مىكرد و جان هانى را نجات مىداد، بنابراين اين سخن مزبور نيز يكى ديگر از نيرنگها و توجيهات و دروغ پردازيهاى وى مىباشد. (لعنه الله عليه)
118 - تاريخ طبرى ج 6 ص 207. و مقتل خوارزمى ج 1 ص 206 207.
119 - در كتاب انساب الاشراف بلاذرى ج 5 ص 338 و در اغانى ج 7 ص 162 نوشته است توصيف مذكور از گفتههاى ابراهيم بن مالك اشتر است كه وقتى مصعب مىخواست او را همراه خود به عراق ببرد به او گفت: (انهم كالمومسه تريد كل يوم بعلاً).
120 - تاريخ طبرى ج 6 ص 208 و خوارزمى ج 1 ص 207. در مقتل خوارزمى دارد: وقتى كه مسلم حركت كرد ابن زياد در مسجد بالاى منبر بود و براى مردم سخنرانى مىكرد. صداى همهمه را كه شنيد و فهميد كه حضرت مسلم قيام كرده است بلافاصله صحبت خود را ناتمام گذاشت و خودش را به قصر رساند و دربها را از داخل بست و از پشت ديوارهاى قصر نگاه مىكرد كه چگونه جنگ درگير شده است و ممكن است بزودى دربهاى قصر را باز كنند لذا دست به اين حيله زد و به مزدوران خود گفت: به نحوى مردم را بترسانند تا متفرق شوند. لذا از بالاى قصر با صداى بلند خطاب كردند: (الا يا شيعه مسلم بن عقيل! الا يا شيعه الحسين بن على، الله الله فى انفسكم و اهيلكم و اولادكم، فان جنود اهل الشام قد اقبلت و...) امير عبيدالله قسم خورده اگر دست از جنگ برنداريد شما را با لشكر شام شكست مىدهد و حقوق شما را قطع خواهد كرد، پس از آن بى گناه و با گناه، حاضر و غايب، همه را مجازات خواهد كرد و كسى را باقى نخواهد گذاشت، با شنيدن اين سخنان بود كه همه متفرق شدند و مىگفتند: به ما چه؟ بهتر است، در خانه هايمان بنشينيم و اين مردم را با خود رها نماييم تا خداوند ما، بين ما و آنان را اصلاح نمايد. خلاصه اول غروب غير از ده نفر كسى همراه حضرت مسلم باقى نمانده بود، اول مغرب، همين كه غريب كوفه آمد تا در مسجد نماز بخواند آن ده نفر هم رفتند!! مقتل خوارزمى ج 1 ص 207.
121 - دينورى، اخبار الطوال ص 240.
122 - شرح مقامات حريرى ج 1 ص 192 آخر المقامة العاشرة.
123 - لهوف ص 29 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 207.
124 - تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 360.
125 - ابن زياد به حصين بن تميم گفت: واى بر تو اگر امروز در كوچهاى از كوچههاى كوفه صدايى بلند شود يا پسر عقيل فرار كند و او را نزد من نياورى (فقد سلطتك على دور اهل الكوفه). من تمام منازل و خانههاى كوفه را در اختيار تو قرار دادم. تو اختيار دارى به هر نحو كه مصلحت دانستى عمل كنى تا پسر عقيل را دستگير نمائى! جاسوسان و مأموران مخفى را در هر كوچه و برزن بگمار تا خانهها و آمد و رفتها را زير نظر بگيرند، مأمورين ديگرى نيز قرار ده تا درون خانهها را با دقت بررسى كند.
126 - مزرعهاى در نواحى بابل بوده است.
127 - ابن زياد، عمرو بن حريث را امير بر مردم كرده بود. در واقع قائم مقام ابن زياد بود.
128 - در معارف ابن قتيبه دينورى ص 253 باب ذوى العاهات، و در كتاب المجمر ابن حبيب ص 303 نوشته است: (ضرب عبيدالله بن زياد وجه المختار بالسوط فذهبت عينه)
129 - انساب الاشراف ج 5 ص 215.
130 - محمد ابن اشعث مادرش ام فروه، خواهر ابوبكر و دختر ابى قحانه بوده است. طبقات الخليفه ج 1 ص 331 شماره 1043.
131 - ابجر نصرانى بود و در سال 40 هجرى مرد.
132 - كامل ابن اثير ج 4 ص 12.
133 - مقاتل ابى فرج، تاريخ طبرى، مقتل خوارزمى ج 1 ص 208 فصل دهم.
134 - حاج شيخ عباس قمى، نفس المهموم ص 56.
135 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 212.
136 - جرمق بر وزن بلبل كه جمع آن جرامق طائفهاى از عجمها مىباشند كه اوائل اسلام به موصل رفته در آنجا ساكن شده بودند.
137 - المنتخب ص 299 اليله العاشره.
138 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 210 فصل دهم.
139 - در مقتل خوارزمى ج 1 ص 210 دارد: بجاى خود برگشت و مىگفت: (اللهم ان العطش قد بلغ منى، فلم يجترء احد ان يسقيه الماء).
140 - مناقب شهر آشوب ج 2 ص 212.
141 - منتخب طريحى ص 299 در شب دهم.
142 - منظورش از امام، ابن زياد بود. مقتل خوارزمى ج 1 ص 210.
143 - ارشاد مرحوم شيخ مفيد.
144 - به اعتقاد مرحوم شيخ مفيد عمرو بن حريث، غلام خود سليم را فرستاد تا براى حضرت مسلم، آب ببرد.
145 - لهوف ص 30 و تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن.
146 - منتخب طريحى ص 300.
147 - ابن نما ص 17 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 211 فصل دهم.
148 - در كتاب اخبار الطوال دينورى، ص 241 مبلغ هزار درهم نوشته است. در تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 266 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 213 فصل دهم، هفتصد درهم آورده است و متن وصيت را چنين ذكر كرده است: (اوصيك بتقوى الله، فان التقوى درك كل خير، ولى اليك حاجه). فقال عمر: (قل ما احببت). فقال (عليه السلام): (حاجتى اليك ان تسرد فرسى و سلاحى من هولاء القوم فتبيعه و تفضى عنى سبعانه درهم استدنتها فى مصركم هذا، و ان تستوهب جثتى ان قتلتى هذا الفاسق فتوارينى فى التراب...)
149 - ارشاد مفيد و تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 216. جماء (لا بخونك الامين و لكن قد يؤتمن الخائن) ضرب المثلى است كه در لسان اهل بيت (عليه السلام) وارد شده است در كتاب وسائل ج 13 ص 234 باب 9، عدم جواز ايتمان الخائن و... حديث چهارم، امام باقر (عليه السلام) فرموده: الم يخنك الامين و لكن ائتمنت الخائن يعنى انين هرگز به شما خيانت نمىكند، اين شمائيد كه خائن را امين مىگيريد. اما چرا حضرت مسلم وصيت خود را به شخص خائنى مثل عمر سعد مىسپارد؟ براى اين است كه: اولاً در آن مجلس همه خائن بودند و حضرت مسلم چارهاى نداشت جز اينكه وصيت خود را به همينها بگويد. و ثانياً از ميان همينها هم هيچ كس حاضر نشد كه وصيت را بپذيرد. و ثالثاً چون حضرت مقروض بود نمىتوانست از وصيت صرف نظر كند، مىبايست حتماً سفارش خود را بكند تا دينش را بپردازد و به اين وسيله از طرفى تكليف خود را كه يك وظيفه دينى، باشد انجام داده باشد و از طرف ديگر اينها كه خود ولى امر مسلمين و امين آنها مىدانستند از هر طريق ممكن به مردم معرفى بشوند كه دروغ مىگويند و لذا حضرت مسلم در آخرين لحظه عمر، آخرين ضربه ممكن را بر پيكره پوسيده آنها وارد آورد و به دينها فهماند كه امين الاسلامهاى ظاهرى حاكم و قدرتمند، دروغ مىگويند وگرنه حضرت مسلم خباثت و دنائت و زبونى عمر سعد و همه آنها را به خوبى ميدانست. او تنها مىخواست به مردم كوفه بفهماند كه اينان چنده مرده حلاجند تا گول اينها را نخورند.
نكته ديگرى كه مىتوان استفاده كرد اين است كه مردم بفهمند اهل بيت (عليه السلام) طمعى به بيت المال مسلمين ندارند و چشم به آن ندوختهاند بلكه صرفاً بخاطر اصلاح دين و دنياى مردم و براى انجام وظيفه الهى است كه با اين دستگاه فاسد مبارزه مىكنند. مسلم كه در ظرف آن چند روز بيت المالى داشت و مرجع وجوهات بود و مسئول امور مالى تعيين كرده بود و پول معقل را هم حواله او مىنمود، مىتوانست هر طور كه بخواهد در آن تصرف نمايد، ولى از اين وصيت معلوم مىشود در ظرف حدود شصت و چهار روزى كه در كوفه بود زندگى خود را از طريق قرض اداره مىكرده است. گذشته از همه اينها استدانه حضرت مسلم درس بزرگى است بر واليان و مسئولين اجرائى كشورها كه حق ندارند مال مردم فقير و بيچاره را به جيب خود بزنند و براى خود اسباب و لوازم زندگى تهيه نمايند.
خالد قرى
داستان خيانت ابن سعد مرا به ياد داستان خالد قرى افكند او كه در كتمان راز، شهادت و شجاعت به خرج داد و تا پاى مرگ از رازدارى دست برنداشت چون رازدارى از خصلتهاى عرب و از اخلاق ممدوح اسلامى بود، آرى، خالد قرى به وليد بن عبدالملك كه مىخواست به حج رهسپار شود و عدهاى مىخواستند او را ترور كنند و غفلتاً بكشند از خالد نيز در خواست كردند با آنان مشاركت نمايد او امتناع كرد به او سپردند پس راز ما را فاش نكن او نيز پذيرفت. خالد، پيش وليد آمد و هب او گفت امسال از سفر حج صرف نظر كن چون من نسبت به تو ترسناكم... وليد گفت: شما از كجاها ترس داريد؟ نام آنان را به من بگو! خالد از ذكر نام آنان امتناع ورزيد بر اساس قولى كه داده بود گفت من ترا نصيحت كردم ولى نمىتوانم از افرادى نام ببرم، وليد گفت: هر چند اين كار را انجام دهى باز نمىتوانم، وليد او را پيش يوسف بن عمر از واليان خود فرستاد او خالد را تحت شكنجه و تعذيب قرار داد تا افشاء اسامى نمايد ولى او حاضر به افشا نشد او را زندانى كرد باز چيزى فاش نكرد سپس خنجر روى سينهاش گذاشت و او را در سال 126 ه . ق كشت در حالى كه 60 سال داشت شاعرى به نام ابو شعب عبسى در حقو او مىگويد: بهترين مردم خواه از زندهها يا مردهها اسير مردم ثقيف است و به زنجير كشيده شده است قسم بجانم شما زندان را با وجود خالد آباد ساختيد و آنرا با گامهاى سنگين و وزين مزين نموديد اگر بدن خالد قرى را زندانى نماييد، نام و شهرت او را كه نمىتوانيد زندانى و محبوس نماييد و شما هرگز نمىتوانيد نعمتها و احسانهايى كه در بين قبايل، انجام داده است، زندانى و مكتوم سازيد.
150 - در مقتل خوارزمى ج 1 ص 213 و تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 216 مكالمه حضرت مسلم با ابن زياد را مفصلتر و مبسوطتر نقل كرده است و چون داراى نكات جالبى مىباشد.
151 - لهوف ص 31.
152 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 213.
153 - اسرار الشهاده ص 259.
154 - مثيير الاحزان ص 18.
155 - در تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 266 نوشته است: عبدالرحمن بن حصين مرادى وقتى كه آن غلام ترك را ديد گفت: خدا مرا بكشد اگر او را نكشم يا در اين طريق كشته نشوم. حمله كرد و نيزهاى بر او زد و او را به دوزخ فرستاد.
156 - منتخب طريحى ص 301.
157 - بدار آويختن به نحوى كه در متن آمده است يعنى سر پايين و پاها بالا باشند علامت اين بود كه اين شخص از جرگه اسلام خارج شده و استحقاق كمترين لطف و مهربانى را ندارد و در تاريخ نمونه هايى است كه به اين شكل عمل كردهاند: حجاج بن يوسف نيز در مورد ابن زبير همين كار را كرد. انساب الاشراف بلاذرى ج 5 ص 268 و المحبر ص 481.
فقها قيروان در مورد ابراهيم فزارى كه خدا و پيغمبران خدا را مسخره مىكرد فتوا دادند او را بكشند و معكوساً بدار آويختند. (حياه الحيوان ماده كلب). ملك نارون نيز فطرس و پولس را كشت و معكوساً به دار آويخت. تاريخ الدول ابن عبرى ص 116.
158 - تاريخ ابو القداء ج 1 ص 190 و البدايه ابن كثير ج 8 ص 157.
159 - قدرتهاى حاكم غير عادل هر كس را كه در خط خودشان باشد واجد همه فضايل ميدانند و از او بخوبى و تقوى و ورع ياد مىكنند و هر كس را كه احساس كنند فكرش مغاير با فكر او باشد او را فاقد همه فضايل و واجد تمام رذايل ميدانند و از او به: بى تقوايى، آشوبگرى، بى تفاوتى و... ياد مىنمايند و لذا مىبينيم ابن زياد دو نفر مزدور سرسپرده را كه سر مقدس دو شهيد كاخ را براى يزيد مىبرند با كلمات: آگاه، صادق، باورع و... مىستايد ولى حضرت مسلم را فاسق و شارب خمر و بى تقوا معرفى مىكند. فاعتبروا يا اولى الالباب!.
160 - تاريخ طبرى چاپ ليدن ج 7 ص 271 سطر 13.
161 - مقتل العوالم ص 66 و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 332.
162 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 215.
163 - منتخب طريحى ليله عاشره ص 304.
164 - مثير الاحزان ابن نما ص 89 و تاريخ طبرى ج 17 چاپ ليدن ص 276.
165 - شايد منظور استقرار حكومت الله باشد كه بوسيله اهل او بويژه حضرت مهدى سلام الله عليه، بوقوع مىپيوندد.
166 - لهوف ص 33 و ابن نما ص 20.
167 - نفس المهموم محدث قمى (ره) ص 91.
168 - در تاريخ مكه تأليف ارزقى ج 2 ص 150 نوشته شده است حسين (عليه السلام) اين قول را به ابن عباس فرمود.
169 - كامل ابن اثير ج 4 ص 16.
170 - البحار ج 10 ص 184.
171 - تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن و كامل بن اثير ج 4 ص 17، و البدايه ابن كثير ص 163.
172 - كامل ابن اثير ج 4 ص 16. چيزى كه آگاهى دادن به آن لازم است اينكه ابن عباس در آن منزلت و مقام عالى روحى نبود تا محل تلاقى معلومات غربيه بوده باشد او در سطح حبيب بن مظاهر، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و حجر بن عدى و كميل بن زياد و ميثم تمار هم نبود چون اين بزرگان در سطح بسيار بالاترى از بصيرت در امور قرار داشتند و به حق اليقين رسيده بودند پس اعتنائى نداشتند به هر آنچه از حوادث و ناملايمات بر آنان وارد مىگشت از اين رو آنان جان خود را در راه على (عليه السلام) دريغ نداشتند ما اين خصوصيت را از گفتگويى كه بين حبيب بن مظاهر و ميثم تمار رخ داده است دريافت مىكنيم آنان هر دو از حوادثى را كه در راه نصرت و يارى اهل بيت با آنان رخ خواهد داد خبر مىدادند و هنگامى كه رشيد هجرى سراغ آنان را گرفت گفتند آنان از همديگر جدا شدند ولى اينگونه گفتگو مىكردند (رجال كشى ص 51)
173 - بسر با ضم باء و سكون سين، پسر ارطاه از اعوان و انصار معاويه بود، وى مردى سنگ دل و خشن و بى رحم بود، معاويه او را با سى هزار نفر لشكر به سوى حجاز و يمن فرستاد و دستور داد هر جا كسى از شيعيان على (عليه السلام) را ديدند بكشند و اموالشان را غارت نمايند خانه هايشان را آتش بزنند. وى مدينه را قتل عام كرد، بين مكه و مدينه رجال بسيار شريفى را بخاك و خون غلطاند اموالشان را غارت نمود و در طبق يمن به هر جا كه مىرسيد به قتل و چپاولگرى ادامه ميداد تا به يمن رسيد، در آنجا نيز تمام كسانى را كه طرفدارى على (عليه السلام) بودند قتل و عام كرد، زنانشان را به اسارت گرفت و در بازارها در معرض فروش گذاشت، اموالشان را غارت كرد و تمام عمال او را عوض كرد و تا آنجا كه مىتوانست دست به هر نوع جنايت و فسادى زد كه خوانندگان مىتوانند به تواريخ مربوطه مراجعه بفرمايند.
174 - الخصائص الحيسنيه ص 32 چاپ تبريز.
175 - تنعيم با فتحه اول و سكون نون و كسره عين بدون نقطه و ياء ساكنه، محلى است در دو فرسنگى مكه كه آخرين ميقات و محل احرام زائرين بيت الحرام مىباشد، گفتهاند وجه تسميه آن به اين جهت بوده است كه: طرف راست آن كوهى است به نام نعيم و سمت چپ آن كوه ديگرى است بنام ناعم و خود آن وادى را نعيمان گفتهاند. به اين مناسبت كل آن منطقه و يا يكى از مساجد آنرا تنعيم ناميدهاند و هم اكنون محل مزبور متصل به شهر مكه شده است و اين منطقه اكنون دروازه ورودى از مدينه منوره مىباشد.
176 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 277 چاپ ليدن و مقتل خوارزمى ج 1 ص 220 بحير بن ريسان حميرى نوشته است بر خلاف متن كتاب كه بحير بن يسار ضبط كرده است.
177 - در تاريخ طبرى ج 7 و كامل ابن اثير ج 4 ص 16 و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد و در تذكره الحفاظ ذهبى ج 1 ص 338 نوشتهاند: ملاقات ابى عبدالله (عليه السلام) با فرزدق در سومين منزل يعنى در ذات عرق صورت گرفت ولى در معجم البلدان ياقوت حموى گفته است در صفاح. صفاح بعد از مكه و تنعيم و جعرانه، و قبل از طائف قرار گرفته است.
178 - ابن نجيم در البحر الرائق ج 2 ص 317 نوشته است ميان مكه و ذات عرق دو منزل راه است. اين مفلح در كتاب فروع ج 2 ص 216 گفته است ميان مكه و ذات عرق دو شب راه است، وجه نامگزاريش به خاطر كوهى است در آنجا كه اين نام را دارد. چنانچه در تاج العروس ج 7 ص 8 نيز همين را گفته است. اهل سنت ذات عرق را براى اهل شرق ميقات ميدانند، ولى اماميه عقيق را براى اهل عراق و خراسان، ميقات مىدانند و شافعى نيز در كتاب الام ج 2 ص 118 آنرا پسنديده است چون معتقد است كه ذات عرق منصوص نيست بلكه عمر آنرا ميقات قرار داده است آنچنان كه در بخارى از ابن عمر روايت كرده است و در مغنى ابن قدامه (ج 3 ص 257) و فتح البارى درج 3 ص 250 نوشته است: غزالى، و واقعى و نورى و مالك بطور قطع گفتهاند: نصى وجود ندارد كه ذات عرق ميقات باشد، ولى عمر آنرا ميقات قرار داد و لذا ابن قدامه در مغنى ج 3 ص 257 از ابن عبد البر نقل كرده است كه: احرام از عقيق أولىتر است اگر چه ذات عرق هم ميقات باشد در هر صورت ذات عرق قسمت نهايى وادى عقيق به طرف مكه مىباشد و فقهاء اماميه احتياط وجوبى دارند در ترك احرام از آنجا.
179 - مثير الاحزان ابن نما ص 21.
180 - تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 287.
181 - در معجم البلدان نوشته است: حاجر جائى است وادى كه از آنجا آب برميدارند و بطن الرمه محلى است كه اهل بصره در طبق مدينه در آنجا منزل مىكنند و سر دو راهى اهل كوفه و بصره است. عمر فروخ در تاريخ الادب عربى ج 1 ص 195 نوشته است: حاجر در سرزمين تجد و در جنوب رياض قرار دارد.
رضا كحاله در هامش كتاب جغرافيا شبه جزيره العرب ص 274 از ابن دريد نقل كرده است: رمه سرزمين صاف و بسيار وسيعى است كه چندين وادى و دره در آن قرار دارد و از ابن اعرابى نقل كرده است: رمه سرزمين دراز و پهناورى است كه به اندازه مسير يك روز در بالاى جايگاه بنى گلاب قرار دارد، پس از آن در سرازيرى قبيله عبس و غطفان، و باز سرازير مىشود و به منزل بنى اسد مىرسد.
اصمعى گفته است: بطن الرمه وادى بسيار بزرگى است كه از راست فلجه و دثينه شروع و از ميان ابانين ابيض و اسود ميگذرد و فاصله ميان آن دو سه مايل مىباشد، و سپس افزوده است كه در قسمتهاى بالاى اين وادى اهل مدينه و بنى سليم و در وسطهاى آن بنى كلاب و غطفان و در اسافل آن بنى اسد و عبس منزل داشتند و پس از آن وارد رمل العيون مىشود.
182 - على بن محمد فتال نيشابورى در روضه الواعظين ص 152 نوشته است: امام (عليه السلام) نامه را بوسيله عبدالله بن يقطر فرستاد. بنابراين احتمال مىرود امام (عليه السلام) دو نامه نوشته و بوسيله دو نفر فرستاده باشد. ضمناً در كتاب الاصابه ج 3 ص 492 نوشته است: قيس بن مسهر صيداوى در كربلا كشته شد، اين اشتباه است، زيرا قيس را ابن زياد در كوفه شهيد كرد. و خلاصه آن چنين است كه: رئيس شرطه ابن زياد حصين بن نمير او را دستگير كرد به نزد ابن زياد برد، ابن زياد درخواست كرد به بالاى قصر برود و كذاب بن كذاب را سب و لعن كرد و براى على بن ابيطالب استغفار نمود، لذا ابن زياد دستور داد او را همان بالاى بام قصر به زير افكندند و به شهادت رساندند. تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن ص 289، و در ص 293 مشابه همين مطلب را با تفصيل بيشتر در مورد عبدالله يقطر نقل كرده است.
183 - تاريخ طبرى ج 7 ص 289.
184 - البدايه ابن كثير ج 8 ص 168، و ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 221 چاپ قم، و تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 289.
185 - خزيميه، با ضمه اول و فتحه دوم و سكون سوم و ياء نسبت بعد از ميم، منسوب به خزيمه بن خازم است، خزيميه از طرف مكه قبل از زرورد واقع شده است، و مرحوم مؤلف ترتيب منازل را بر اساس معجم البلدان ياقوت حموى نوشته است، ولى تاريخ طبرى زرورد را قبل از خزيميه ذكر كرده است.
186 - مثير الاحزان ابن نما ص 23.
187 - زرود با فتحه اول و ضمه دوم و دال، ريگزارى است بين ثعلبيه و خزيميه كه تقريباً يك مايل تا خزيميه فاصله دارد، در آنجا بركه و حوض آبى است كه مسافران بار مىاندازد، در آنجا واقعهاى اتفاق افتاده است كه به نام يوم زرود ناميده شده است.
188 - لهوف ص 40.
189 - در بسيارى از تواريخ نوشته است: رهبر همسر خود را طلاق داد. معلوم نيست اگر اين عمل درست باشد، چرا طلاق داده است؟! آيا مىخواسته ارث ببرد؟ يا مىخواسته او در آخرت همسرش نباشد؟ چنانچه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعض همسران پيامبر را به همين منظور طلاق داد. و امام هشتم نيز،ام فروه زوجه پدرش را. اگر چنين باشد با اينكه اين خانم بخاطر زهير را به طريق سعادت راهنمايى و ارشاد كرد بر او برترى داشت چرا نسبت به او چنين كرد؟ بنابراين ظن قوى آن است كه مسأله طلاق دروغ باشد و علاوه بر آن، سند روايت نيز ضعيف است.
190 - باء و لام مفتوحه، نون ساكنه، جيم مفتوحه، و راه بدون نقطه. شهرى است در كنار خزر در نزديكى باب الابواب كه در سال 33 به دست سلمان بن ربيعه باهلى گشوده شده است.
191 - از كسانى كه تصريح كردهاند كه سلمان فارسى در اين غزوه شركت داشته است عبارتند از: مرحوم شيخ مفيد در ارشاد ص 221، فتال در روضه الواعظين ص 153، ابن نما در مثير الاحزان ص 23، خوارزمى در مقتل ج 1 ص 225، ابن اثير در كامل ج 4 ص 7، الكبرى در معجم مما استعجم ج 1 ص 376، تاريخ طبرى ج 7 ص 291.
192 - تاريخ طبرى ج 7 ص 291 و مقتل خوارزمى جزء اول ص 222.
193 - مثير الاحزان ابن نما ص 23 و لهوف ص 40.
194 - تاريخ طبرى ج 7 ص 291 و بدايه ابن كثير ج 8 ص 168.
195 - لهوف ص 41.
196 - در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 222 چنين نوشته است: عبدالله بن سليم و منذرين مشمعل گفتند: چون در كوفه ياور و شيعهاى نداريد و بلكه مردم بر ضد شمايند برگرديد. امام (عليه السلام) از فرزندان عقيل نظر خواهى كرد، آنها جواب فوق را دادند، آنگاه حضرت رو به ما كرد و بعنوان جواب درخواست ما فرمود: لا خير فى العيش بعد هؤلاء چون فهميديم حضرت تصميم دارد به راه خود ادامه دهد برايش طلب خير كرديم و حضرت نيز براى ما طلب رحمت كرد. (فقلنا له خارالله لك). فقال (عليه السلام): رحمكما الله.
197 - ثلعبيه به فتح اول منسوب به مردى است بنام ثعلبه از بنى اسد كه در آنجا چشمهاى استنباط كرد. امالى صدوق ص 93.
198 - بصائر الدرجات صفار ص 3 و اصول كافى باب متقى العلم من بيت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). در مقتل خوارزمى ج 1 ص 266 نوشته است: امام (عليه السلام) نزديك ظهر بود كه به ثعلبيه رسيد، اصحاب همه فرود آمدند و امام سرش را گذاشت، اندكى خوابش برد، بيدار شد در حالى كه گريه مىكرد، على بن حسين (عليه السلام) پرسيد: ما بيكيك يا ابه لا ابكى الله عينيك عامل گريه چيست؟ خداوند هرگز چشمان ترا گريان نكند؟ حضرت فرمود: اين ساعتى است كه رؤياى در آن صادق است، همين كه خواب رفتم در خواب ديدم، سوارى بر اسب، نزد من آمد و گفت: (يا حسين! انكم تسرعون و المنايا تسرع بكم الى الجنه). شما با شتاب پيش مىرويد و مرگ هم با شتاب شما را به بهشت رهنمون است فهميدم كه عمر ما فرا رسيده است.
على بن الحسين عرض كرد: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: چرا فرزندم قسم به آن كس كه برگشت همه بندگان به سوى اوست ما بر حقيم. فرزندش على گفت: در اين صورت هرگز هراسى نداريم. حسين براى فرزندش دعاى خير كرد و فرمود:
جزاك الله يا بنى خير ما جزى به ولداً عن والده... خداوند به تو جزا دهد بهترين جزايى به پسرى از سوى پدر داده است و صحبت ابى همزه با امام هم در همين منزل اتفاق افتاد كه قبلاً خلاصهاى از آنرا نقل كرديم.
199 - سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 205.
200 - شقوق يا ضمه اول و دوم نام محلى است كه از طرف مكه بسوى كوفه بعد از ثعلبيه قرار دارد و از طرف كوفه به سوى مكه بعد از زباله، از آن قبيله بنى اسد بوده است.
201 - زباله به ضم اول محلى است كه از طرف كوفه به مكه قبل از شقوق و بعد از بطن عقبه واقع شده است. در آنجا قلعهاى است كه مربوط به قبيله بنى اسد است. اين محل را بنام زباله دختر مسعر كه زنى از عمالقه بود نامگذارى كردند.
202 - در زباله خبر قتل برادر امام حسين، عبدالله بن يقطر كه او را به سوى مسلم بن عقيل فرستاده بود به آنحضرت دادند، حصين بن نمير رئيس شرطه ابن زياد او را در قادسيه دستگير و نزد او فرستاد. ابن زياد به او گفت: بالاى بام قصر برويد و در حضور جمعيت، كذاب بن كذاب را لعن كن سپس فرود آى تا تصميم خود، را دربارهات بگويم. عبدالله بالاى بام رفت وقتى كه اشراف بر مردم پيدا كرد گفت: (ايها الناس انى رسول الحسين بن فاطمه ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لتنصروه و توازروه على ابن مرجانه بن سمهى بن الدعى). سخنش به همين جا كه رسيد ابن زياد دستور داد او را از پشت بام به زمين افكندند، استخوانهايش در هم شكست و هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه مردى بنام عبدالملك بن عمر لخمى آمد و او را سر بريد وقتى كه او را نكوهش كردند چرا چنين كردى در جواب گفت: (انما اردت اريحه)، خواستم او را راحتش كنم. در هر صورت بدنبال اين خبر بود كه حضرت، اعلام حل بيعت فرمود، تاريخ طبرى ج 7 ص 293 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 228.
203 - كامل الزيارات ابن قوليه ص 75.
204 - شراف با فتحه اول و راه مخففه، چون نخستين مردى كه در آنجا احداث كرده بود نامش شراف لذا بنام او نامگذارى شد و بعد از او چاههاى فراوان و بزرگى حفر شد كه داراى آب شرينى مىباشد، از شراف تا واقصه دو مايل راه مىباشد.
205 - با ضمه حاء و فتحه سين، كوهى است كه داراى بريدگيهايى مىباشد و نعمان بن منذر بيشتر اوقات در آنجا به شكار مىرفته است.
206 - ابن حزم در كتاب جمهره انساب العرب ص 215 نسبت به حر اين چنين نوشته است: حر بن يزيد بن ناجيه بن قنعب بن عتاب الردف بن هرمى بن رياح يربوع. و باز افزوده است چون ملوك و پادشاهان عتاب را در رديف ترك خود سوار ميكردند لذا او را ملقب به الردف كردند. و در ص 213 دنباله نسبت را ذكر تا به تعميم رسيده است: يربوع بن حنظله بن مالك بن زيد مناه بن تعميم.
207 - در تاريخ طبرى دارد كه علاوه بر اينكه خودشان هر چه مىتوانستند مصرف كردند تمام ظرفها و طشتهايى را كه داشتند سه تا سه تا، چهار تا چهار تا، و پنج تا پنج تا پر آب مىكردند و به اسبهاى خود نيز مىدادند تا همه آن حيوانات را نيز سيراب كردند. ضمناً اين نكته نيز لازم است يادآورى شود كه در روايت آمده است: نبى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اختنات الأسيقه. يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نهى فرمود از برگرداندن و تا زدن دهنه مشك، اگر روايت درست باشد احتمالاً به خاطر اين جهت است كه: تكرار اين كار موجب گنديده شدن مشك خواهد شد و بوى دهان انسانهاى متعدد در آن، اثر مىگذارد. و احتمال ديگر آنكه از نظر بهداشتى اين عمل درست نيست زيرا موجب انتقال ميكروب و ويروس و بيماريها مىگردد. و شايد به خاطر جلوگيرى از ريختن و به هدر رفتن آب بوده است كه نهى فرموده است و شايد همه اين اختلالات در بعض موارد وجود داشته باشد. در هر صورت روايت بر جواز نيز دارد، از آن جمله همين مورد كه امام معصوم (عليه السلام) اينطور راهمايى فرمود. بنابراين جمع بين دو روايت به اين است كه اولى حمل بر كراهت شود و يا حمل بر مواردى كه امكانات وجود داشته باشد وگرنه در مواقع اضطرار هر حرامى نيز حلال خواهد شد تا چه رسد به مكروه و مباح.
208 - ابى عبدالله (عليه السلام) به شمشير خود تكيه زد، در حالى كه نعلين به پايش بود و لباسش عبارت از يك پيراهن عربى و يك عباى ساده بيش نبود و به آنان گفت: ايها الناس انها معذره الى الله و اليكم.
209 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 8 و 297 دارد: فان تعطونى ما اطمئن الله من عهودكم و مواثيقكم اقدم مصركم و ان لم تفعلوا و... و كامل ابن اثير ج 3 ص 280 و ارشاد مفيد ص 224 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 231.
210 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 299 و ديگر تواريخ، قبل از انتخاب راه و حركت، نوشتهاند كه گفتگوى بيشترى بين امام و حر انجام گرفت كه قسمتى از آن عبارت است از اينكه: امام (عليه السلام) از حر پرسيد: ما تريد؟ حر گفت: بايد تو را نزد ابن زياد ببرم. امام فرمود: هرگز از تو اطاعت نخواهم كرد. حر گفت: (اذن و الله لا ادعك). من هم تو را به حال خود نخواهم گذاشت و دست از تو برنمى دارم. پس از آنكه اين گفتگو سه بار بين امام و حر تكرار شد، حر گفت: من حق جنگ با تو را ندارم فقط مأموريت من اين است كه تو را به كوفه برسانم، بنابراين نمىخواهى راه ميانه را انتخاب كن...
211 - معناى شعر
من بسوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نيست
اگر معتقد به اسلام و جهاد در راه آن باشد
و اگر بخواهد با ايثار جان خود از نيكان حمايت
واز دشمنان خدا دورى و با جنايتكاران مخالفت نمايد
(من در جنگ با دشمن شركت مىكنم) اگر زنده ماندم پشيمانى نخواهم داشت و اگر بميرم ناراحت نخواهم بود ولى براى تو همين ذلت بس كه زندگى ننگينى داشته باشى.
212 - بيضه سرزمين پهناورى است كه بن واقصه و عذيب الهيجانات واقع شده است، قبيله بنى يربوع بن حنظله، نياكان حر در آنجا ساكن بود.
213 - تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن ص 300، كامل ابن اثير ج 3 ص 280، مقتل خوارزمى ج 1 ص 234، انساب الاشراف ج 3 ص 171. مقتل خوارزمى ج 1 ص 5 و 234 نوشته است: ابن اعثم كوفه نقل كرده است امام (عليه السلام) و اصحاب و حر با همراهيانش به راه خود ادامه دادند تا به عذيب الهيجانات رسيدند، در آنجا نامهاى از ابن زياد رسيد و حر را نكوهش كرده بود كه چرا با حسين مماشات كرده است و بايد او را در فشار قرار دهد، فردا كه خواستند حركت كنند حر مانع شد، امام فرمود: مگر پيشنهاد نكردى بيراهه برويم و ما موافقت كرديم و پيشنهاد تو را پذيرفتيم؟ حر گفت: چرا، راست مىگوئى يابن رسول الله ولى اين نامه ابن زياد است كه دستور داده بر تو سختگيرى كنم. امام فرمود: پس اجازه دهيد به قريه نينوى يا غارضيه به فرود آئيم. حر گفت: نه بخدا قسم، نمىتوانم، ابن زياد جاسوسى بر من گماشته كه همه چيز را به او گزارش ميدهد و مرا مورد مؤاخذه قرار خواهد داد. زهير بن قين گفت: يابن رسول الله اجازه بده با اين قوم بجنگيم كه جنگ فعلى به مراتب آسانتر است از جنگ بعد از اين. حضرت ضمن تأييد زهير فرمود: ما هرگز آغازگر جنگ نخواهيم شد مگر اول آنها شروع كنند. زهير گفت: پس ما را به كربلا ببر كه كربلا كنار فرات است اگر جنگ شروع شد بتوانيم با آنها بجنگيم. امام كه نام كربلا را شنيد اشكش جارى شد و قال اللهم انى اعوذ بك من الكرب و البلاء و سرانجام همانجا فرود آمدند و حر نيز با همراهيانش كه هزار نفر بودند پياده شد و در برابر حضرت توقف نمودند، در اين جا بود كه حضرت قلم و دوانى درخواست كرد و مطالب فوق را بصورت نامه براى سران كوفه كه احتمال ميداد هنوز بر فكر سابق باقى هستند نوشت بنابراين بعقيده خطيب خوارزمى سخنرانى نبوده بلكه نامهاى بوده كه نوشته و بصورت پيام براى اهل كوفه فرستاده است. لكن بعيد نيست بخاطر اهميت موضوع، حضرت هر دو كار را انجام داده باشد.
214 - رهيمه با ضمه اول و فتحه دوم و سكون ياء مضغر رهمه مىباشد كه به معناى باران كم و نم نم است. رهيمه چشمهاى است كه سه مايل با خفيه فاصله دارد و خفيه حدود ده مايل به طرف مغرب از رحبه فاصله دارد. معجم البلدان جموى.
215 - امالى صدوق رحمه الله عليه ص 93 مجلس سىام.
216 - در مقتل خوارزمى عوض ابو هره نوشته يعنى حرف آخر را به جاى ميم، هاه سكت آورده است و عبارت متن نيز از نظر لفظ مختلف است.
217 - خفان در نزديكيهاى كوفه قرار دارد كه عيسى هاشمى آنجا را مزرعه خود قرار داده بود. قطقطانه با رهيمه حدود بيش از بيست مايل، فاصله دارد.
218 - در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد و روضه الواعظين فتال و در ميزان الاعتدال ذهبى ج 1 ص 151 نوشته است كه عبدالمك بن عمير لخمى پس از شعبى از طرف ابن زياد متصدى امور قضايى كوفه شد. وى كم حافظه و آدم اشتباه كارى بود و در سال 136 در سن 103 سالگى از دنيا رفت. ضمناً مشابه همين حادثه را در منزل زباله مورخين در مورد عبدالله يقطر نقل كردهاند كه عبدالله را از بالاى بام به زير انداختند و عبدالملك مزبور سرش را بريد. و بعيد نيست كه حادثه مكرر اتفاق افتاده باشد، چون حسين بن على نيز نامههاى مكرر براى سران كوفه فرستاده است.
219 - عذيب، بيابانى بود متعلق به بنى تميم كه در مرز عراق قرار گرفته و چراگاه حيوانات و اسبها بود. گويا فاصله عذيب و قارسيه شش مايل است. و پارهاى عذيب الهيجانات گفتهاند، چون عذيب آب شيرين و گوارائى داشته و هجان نيز به معناى شتر و جمل مىآيد و چون اسبها و شتران پادشاه حيره در آنجا مىچريدهاند به اين مناسبت آنجا را عذيب الهجانات ناميدند.
220 - تاريخ طبرى ج 7 ص 305.
221 - قصر بنى مقاتل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه است كه نسبش منتهى به امرء القيس بن زيد بن مناه بن تميم مىشود. قصر بنى مقاتل بين عين التمر و قطقطانه و قربات واقع شده است كه عيسى بن على بن عبدالله بن عباس آنرا تخريب و مجدداً ساخت.
222 - عبيدالله حر جعفى، عثمانى العقيده بود و لذا به بطرف معاويه رفت و در جنگ صفين صفين بر ضد على و به نفع معاويه جنگيد. در تاريخ طبرى ج 7 ص 196 چاپ اول سركشى و طغيان او را در برابر شريعت و غارتگرى در اموال مردم و راهزنى اش را ذكر كرده است. ابن اثير در كامل ج 4 ص 112 نوشته است: وى مدتى در شام توقف كرد و به سراغ همسرش نرفت چون توقفش به درازا كشيد، برادرش وى را به همسرى عكرمه بن خبيص درآورد، وقتى عبيدالله از اين عمل آگاه شد آمد و بر ضد عكرمه نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب شكايت كرد. اميرالمؤمنين به او فرمود: ظاهرت علينا عدونا؟ تو را از طرفداران دشمنان مائى؟! ابن حر گفت: آيا عدالت تو مانع از رسيدگى به شكايت من مىباشد؟ على (عليه السلام) فرمود: خير، پس از آن اميرالمؤمنين زن ابن حر را كه آبستن بود از عكرمه گرفت و نزد فرد مطمئنى گذاشت تا پس از وضع حمل، بچه را به عكرمه بدهد و زن را به عبيدالله برگرداند، عبيدالله مجدداً به شام برگشت و همانجا ماند تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) شهيد شد.
و محمد بن حسن نيز در كتاب مبسوط ج 10 ص 136 در باب خوارج همين داستان را ذكر كرده ولى اسم عبيدالله حر را عنوان نكرده است.
عبيدالله حر جعفى در زمان عبدالملك سال 68 در نزديكيهاى شهر انبار كشته شد و در انساب الاشراف ج 5 ص 297 نوشته است: قاتلش عبيدالله بن عباس سلمى بود، و چون بدنش پر جراحت بود سوار بر كشتى را بگيرند، از ترس خودش انداخت و خون زا جراحاتش فوران مىكرد.
در اخبار الطول ص 289 نوشته است وقتى كه مختار براى انتقام جانيان كربلا قيام كرد عبيدالله حر جعفى در كوه به سر مىبرد و به شرارت و غارت اموال مردم مىپرداخت. مختار از او دعوت كرد در طلب خون حسين بن على (عليه السلام) با او همكارى كند او قبول نكرد، و لذا مختار خانهاش را خراب كرد و آنچه را در خانه داشت مصادره نمود و همسرش را در كوفه زندانى نمود. بنابراين، اين سخن كه وى تائب شد اگر درست بود مىبايست دعوت مختار را مىپذيرفت و چگونه موفق به توبه شده است كسى كه در خواست سيدالشهداء را رد كرد و...
223 - اخبار الطول ص 249 و طبرى ص 305 طبع ليدن.
224 - خزانه الادب بغدادى ج 1 ص 298 و انساب الاشراف ج 5 ص 291.
225 - نفس المهموم ص 104.
226 - اسرار الشهاده ص 233.
227 - اخبار الطوال ص 249.
228 - امالى صدوق (ره) ص 94 مجلس 30.
229 - خزانه الادب ج 1 ص 298.
230 - عقاب الاعمال مرحوم شيخ صدوق (ره) ص 35 و رجال كشى ص 74. ضمناً از دعوتى كه امام (عليه السلام) از حر جعفى و از عمرو بن قيس مشرقى و پسر عمويش به عمل آورده است استفاده مىشود كه امام ضمن اينكه امر به معروف و ارشاد جاهل مىكرده است اين نكته را به هر كس اعلام مىكرده كه بر آنها تكليف شرعى است در برابر ظلم و ستم بايد قيام كند و جلو هر گونه منكرى را بگيرند و بدينوسيله بر همه مردم اتمام حجت كرد تا كسى نگويد: حسين ما را دعوت به كمك و نصرت خود نكرد.
231 - قرى جمع قريه، بمعناى دهكده و روستاهايى است كه در اطراف طف قرار داشتهاند.
232 - انساب الاشراف ج 3 ص 185، تاريخ طبرى ج 7 ص 306، كامل ابن اثير ج 3 ص 282، مقتل خوارزمى ج 1 ص 226 و... لكن در لهوف نوشته است اين جريان در منزل ثعلبيه بوده است. و در مقتل خوارزمى نوشته در منزل ثعلبيه و به نزديك ظهر بوده است كه در خواب قيلوله اتفاق افتاد. در كتاب مقتل العوالم نوشته است در عذيب حسين (عليه السلام) در خواب قيلوله ديد كسى ميگفت: (تسرعون السير و المنايا تسرع بكم الى الجنه).
233 - نينوى از نواحى طف و در زمان امام صادق (عليه السلام) پايگاه علمى و شكوفادى خاصى داشت ولى طبق نظر مورخين در اوائل قرن سوم خبر از آن باقى نماند.
234 - غاضريه: قريهاى بوده است منسوب به غاضره از قبيله بنى اسد و در قسمت شمالى قبر عون بن عبد الله جعفر كه منتهى به عبد الله مخص و حسن مثنى مىشود قرار گرفته است كه حدوداً يك فرسخ تا كربلا فاصله دارد. در آنجا آثار قلعهاى است معروف به قلعه بنى اسد.
235 - ارشاد مفيد ص 227 و طبرى ج 7 ص 307. لكن در تاريخ طبرى بدنبال عذر حر نوشته است: وقتى كه حر نامه را براى امام (عليه السلام) خواند، فرستاده ابن زياد نيز حضور داشت. يزيد بن زياد بن مهاجر معروف به ابو شعشاء كندى جلو آمد و باو گفت: تو مالك بن نيسر مدعى نيستى؟ پيك ابن زياد جواب داد: بله من مالك بن نيسر بدعى هستم. (هر دو از قبيله كنده بودند). يزيد بن مهاجر به او گفت: (تكلتك امك ماذا جئت فيه)؟ پيك ابن زياد جواب داد: (ما جئت فيه اطمعت امامى و وفيت بيعتى). هر چه كردم فرمان امامم را اطاعت كردم و منظورش از امام ابن زياد بود.
يزيد بن زياد به او گفت: ( عصيت ربك و اطعت امامك فى هلاك نفسك، كسبت العار و النار، قال الله عزوجل وجعلنا منهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيامه لا ينصرون ). و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 227 و بحار ج 44 ص 380 افزوده است: (و بئس الامام امامك و امامك منهم).
236 - بحار ج 2 ص 329 نقل از مجمع البيان ذيل آيه اذ يبايعونك تحت الشجره سوره فتح.
237 - در بحار الانوار ج 44 ص 383 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 پس از نقل عبارت فوق نوشتهاند، پس از آن امام (عليه السلام) از حاضرين پرسيد أهذا كربلاء. آيا اينجا سرزمين كربلاست؟ در جواب امام عرض شد: بله اينجا كربلاست و... در اينجا اين نكته به ذهن مىرسد كه: منظور امام از اين سوال چيست؟ گر چه قضاياى حضرت سيدالشهداء از اول تا به آخر همه غامض و پيچيده و از اسرارند ولى بعقيده شيعه اثنى عشريه امام امام علاوه بر اينكه خود داراى علم لدنى بود تمام اين مسائل و حوادث را از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و پدرش على و... شنيده بود و همه چيز براى خودش روشن و مبرهن بوده است. بنابر اين استفهام وى يك پرسش واقعى نيست بلكه از قبيل پرسشهايى است كه خداوند در قرآن دارد و ميپرسد: و ما تلك بيمينك يا موسى؟ اى موسى اين چوب چيست كه بدستت گرفتهاى؟ و از حضرت عيسى مىپرسد: ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين؟ و يا به ابراهيم خليل مىگويد: اولم تومن؟ با اينكه خداوند به همه اين سوالات عالم بود. بنابراين امام منصوب از طرف خداوند كه امين بر شريعت است نبايد چيزى بر او مخفى باشد، هر چه را كه لازم است بايد بداند و اين نوع سوالات را اصطلاحاً تجاهل عارف مىنامند. احتمالاً منظور حضرت اين بوده است كه تمام افرادى كه تا اينجا در خدمت حضرت بوده و طرز تفكر مادى و دنيايى داشتهاند بدانند اين محل، همان جايى است كه مكرر از پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و از على مرتضى (عليه السلام) و از اصحاب و مومنين نام آنرا شنيدهاند
كه محل قتلگاه و جان نثارى است كه به آنها وعده داده شده، اين را بدانند تا ماندنيها، دلهايشان قرص و محكم شود و رفتنيها هم تكليفشان روشن گردد و براى كسى جاى شك و شبههاى باقى نماند و...
238 - در كتاب تحف العقول دنبال خطبه را چنين نوشته: الناس عبيد الدنياء و الدين لعق على اسنتهم يحو طونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون). (ترجمه آن در صفحه 314 گذشت). آنچه كه در اينجا مرحوم مولف ذكر كرده است ظاهرا مطابق با متن لهوف مىباشد. نكته ديگر اينكه سيد بن طاووس در لهوف و همچنين صاحب عقد الفريد ج 2 ص 312 و حيله الاولياء ج 3 ص 39 و ابن عساكر ج 4 ص 333 نوشتهاند امام (عليه السلام) اين خطبه را در كربلا خواند ولى طبرى در ج 7 ص 300 طبع ليدن نوشته است در ذى حسم ايراد فرمود.
در مجمع الزوائد ج 9 ص 192 و ذخائر العقبى ص 149 و بعض كتب ديگر نوشتهاند در روز عاشورا امام اين سخنرانى را ايراد فرمود.
و ذهبى، در سير اعلام النبلاء ج 3 ص 209 گفته است: وقتى كه عمر سعد بن حسين (عليه السلام) رسيد امام (عليه السلام) در حضور آنها اين سخنرانى را بيان فرمود. (العلم عند الله). احتمال دارد به خاطر اهميت مطلب و براى روشنفكرى اذهان، حضرت مكرر اين مطالب را به مستمعين گوشزد مىكرده است.
239 - مقتل خوارزمى ص 76.
240 - كشكول شيخ بهائى ج 2 ص 91 طبع مصر بنقل از كتاب الزيارات محمد بن احمد بن داود قمى، و سيد بن طاووس نيز در مصباح الزائر آنرا نقل كرده است. در كتاب الفقه الاقتصاد ص 259 نوشته است (... ان الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اشترى ارض مسجده). پيامبر خدا زمين مسجد خود را در مدينه خريدارى نمود. و تعجب از مرحوم صاحب مفتاح الكرامه ج 4 كتاب متاجر ص 245 است كه صرفاً به دليل اينكه او روايتى در اين مورد نديده و در كلمات علما هم نيامده منكر شده است كه ابى عبدالله (عليه السلام) محل و اطراف قبر شريف خود را خريده باشد، لكن عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود. و استبعاد اينكه ارض خراجى يا مفتوحه را مشكل است بفروشند، خودشان مىفرمايند اين حرف در مورد امام غير معصوم است بنابراين دخالت در وظيفه امام معصوم (عليه السلام) درخور كسى نيست، آنچنان كه اميرالمؤمنان ما بين بى حاصلى است فرمود: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدهام سرزمين كوفه اولش به آخرش دارد مىگردد و هفتاد هزار نفر از آن سرزمين داخل بهشت مىگردند بدون حساب خواستم كه از ملك متن محشور گردند (فرقه الغرى سيد بن طاووس ص 29 باب دوم مطبعه حيدريه نجف).
241 - ابن قولويه در كامل الزيارات ص 75 متن نامه را اينطور نوشته است: (از حسين بن على به محمد بن على وقبيله بنى هاشم كه نزد وى مىباشند. اما بعد، گويا دنيائى وجود نداشته است). دنيايى كه زودگذر است، بى ارزش است مثل اينكه نبوده و ما هم در اين هم جهان نبودهايم همانطور كه گويا آخرت پايدار و هميشگى نيست و مردم رضا و رغبت لازم به آن نمىدهند (چيزى كه فناناپذير است ارزش دارد و انسان عاقل و خردمند دنبال شىء فانى و زودگذر نمىرود و فريب آنرا نمىخورد بلكه دنبال چيزى كه جاودانه و پايدار است مىرود و براى آن ارزش قائل است. بنابراين رهبران دنيا بايد بدانند و همه جهانيان نيز بفهمند كه خط مشى زندگى خودشان را چگونه ترسيم كنند.) ابوالفرح در اغانى ج 8 ص 151 طبع ساسى نوشته است: آنگاه كه عمر بن عبدالعزيز، متصدى امور خلافت شد حسن بصرى همين عبارات را براى او نوشت. در مروج الذهب در اخبار عمر بن عبد العزيز نوشته است وى از ابى حازم مدنى درخواست نصيحت و پندى كرد وى همين كلمات را براى عمر نوشت. ولى آنچه در تواريخ معتبر از جمله نقل ابن قولويه آمده است اصل اين سخنان را سرچشمه ولايت و خندان وحى تراوش كرده و ديگران به جهات دنيوى و يا غيره اصل سخن را مىگفتهاند ولى نامى از گوينده و سيدالشهداء مظلوم نمىبردهاند كه حتى در اين موارد نيز به او، ظلم مىكردهاند. بأبى انت و امى با مظلوم و ابن المظلوم.
242 - تاريخ طبرى ج 7 ص 9 و 308.
243 - آنطور كه در معجم البلدان ج 4 ص 58 نوشته است دستبى با دال مفتوحه و سين ساكنه و تاء فتحه دار و باء و الف مقصوره بخش بزرگى بوده است بين همدان و رى كه گاهى به آن دستباى رازى و گاهى دستباى همدان مىگفتهاند. و با كوشش ابو مالك حنظله بن خالد تميمى ملحق به قزوين شد.
244 - پسر سعد كه فرمانده چهار هزار نفر شده بود، روز سوم محرم يعنى روز بعد از ورود ابى عبدالله، وارد كربلا شد. اين جوزى در صفوه الصفوه ج 3 ص 161 نقل مىكند: مردى از طايفه قواد بن زياد در بصره از بالاى بام افتاد و هر دو پايش شكست، ابو قلابه به ديدن وى رفت و گفت: (ارجوا ان يكون هذا خيرالك). انشاء الله خبر تو در همين است كه پاهايت شكسته است. بدنبال آن ابن زياد فرستاد و او را براى جنگ با حسين دعوت كرد، به فرستاده ابن زياد گفت: ببين وضع من چنين است. و پس از يك هفته خبر شهادت حسين بن على را به او دادند. آنگاه معلوم شد كه شكستن پاها، برايش خير محض بوده است! و لذا خدا را بر اين عافيت شكر كرد.
245 - تاريخ طبرى ج 7 ص 310 و ص 311 طبع ليدن.
246 - عبيدالله بن زياد در همان روزهاى نخست رياست خود به منظور ارعاب و ترساندن و اغفال كردن مردم نقشههايى طرح كرد و خود مسئول اجراء آنها گرديد: نخست به تطميع افراد سرشناس از يكطرف و تهديد عموم مردم از طرف ديگر پرداخت تا اطراف مسلم را رها سازند و....
دوم گرههايى براى انجام كارهاى مختلف ولى در جهت واحد تشكيل داد و با پرداخت پولهاى گزاف به سر كردگان جاه طلب و روساى قبائل، مردم عامى را دور خود جميع كرد.
سوم دستور داد تمام راهها و جادهها و آمد و رفتها و گلوگاهها را شديداً كنترل و زير نظر بگيرند و تمام افراد مشكوكى را كه احتمال مىدادند از طرفداران مسلم يا ابى عبد الله باشند و مىگرفتند و در زندانهاى از قبل تهيه شده مىبردند و تحت شكنجه ميدادند.
هدف از همه اين فشارها و تهديدها و... اين بود كه حكومت يزيد استقرار يابد.
پنجم افرادى را بعنوان واعظ و خطيب مجهز كرده بود كه در جمعهها و خطبهها مردم را توجيه و اغفال كنند كه به هر قيمتى كه شده مردم را در سكوتهاى مرگبار متوقف سازند اين كارگردانان عوام فريب و دلخوش ساز نيز تمام تلاش خود را در جهت منافع هيئت حاكمه به كار مىگرفتند تا مردم به رضايت و خرسندى كنند. از كسانى كه در جهت اغفال مردم و توجيه كارهاى غلط هيئت حاكمه، يد طولانى داشت خود ابن زياد بود كه ملاحظه مىفرماييد يزيد فاسد فاسق و فاجر را چگونه به عنوان يك آدم خير خواه خدمتگزار و نيكوكار معرفى مىكند.
247 - ابن نما آنرا عباسيه نوشته است و در زمان ما نيز به عباسيات معروف است و تا كوفه دو فرسخ فاصله دارد.
248 - اخبار الطوال ص 253.
249 - در كتاب الاكليل همدانى ج 10 صفحات 87 و 101 نوشته است: دالان بطنى از همدان بوده كه بنو عرار بن رواس بن دالان نيز از آن بطن است. و كلمه عرار را با ضمه اول و راء مخففه ذكر كرده است. و در جمهره انساب تأليف ابن حزم ص 321 نسب و ادعه را نگاشته است.
250 - اخبار الطوال ص 253.
251 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 215.
252 - مثير الاحزان ابن نما و لهوف.
253 - در امالى صدوق مجالس سى ام ص 94 طبق آمار را اينگونه نوشته است: عمر سعد چهار هزار سوار، عبدالله بن حصين تميمى هزار سوار، شبث بن ربعى هزار سوار، محمد بن اشعث بن قيس كندى هزار سوار. ابن زياد همه را اعزام كرد و دستور داد از عمر سعد اطاعت كنند. بعد شنيد عمر با حسين (عليه السلام) مسامحه كارى مىكند، شمر را با چهار هزار سواره فرستاد و نامهاى براى عمر سعد نوشت: (انا اتاك كتابى هذا فلا تمهلن الحسين). بمجردى كه نامه من به تو رسيد حسين را مهلت ندهيد، بين اون و آب فرات را مامور قرار دهيد و نگذاريد آب به خيمههاى حسين برسد. وقتى كه نامه به عمر سعد رسيد اعلان كرد: ما فقط امروز و امشب را به حسين مهلت ميدهيم و... در حاشيه تذكره الخواص ص 222 نوشته است: آمار لشكريان عمر سعد تا روز عاشورا بيش از صد هزار نفر شدند. در تحفه الازار ابن شد قم نوشته است: هشتاد هزار نفر شدند.
در اسرار الشهاده ص 237 شصت هزار سوار و هزار هزار نفر پياده بودند.
تاريخ ابو الفداء ج 2 ص 190 فقط چهار هزار نفر عمر بن سعد و دو هزار نفر حر را نوشته است.
از بعضى تواريخ استفاده ميشود كه تنها شهر كوفه در زمان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) حدود دو ميليون جمعيت داشته است، اگر اين آمار درست باشد و اگر مسئله بسيج عمومى و اجبارى ابن زياد هم كه نوشتهاند درست باشد، بايد حرف اسرار الشهاده مرحوم دربندى اقرب به واقع باشد.
254 - همانطور كه در صفحات پيش توضيح داده شد، ابن زياد در نزد يزيد چندان موقعيتى نداشت و فرمان حكومت كوفه را كه به او دادند بنا به توصيه مشاور خاص سياسى معاويه، سرجون بود، ابن زياد از اين فرصت كه برايش پيش آمده بود مىخواست حداكثر استفاده را بنمايد و براى اينكه خودى نشان دهد و لياقت خودش را به يزيد بفهماند تمام سعى و كوشش خود را بكار برد تا آنچه را كه خلاقت يزيد را تهديد مىكند بتواند از بين ببرد و بعدها همه دستش در كارها بازتر باشد و يزيد همه كه كاردانى او را ميديد هر روز بر اختيارات او مىافزود و در بيت المال را به رويش باز مىگذاشت، بر اين اساس يكى ديگر از برنامه ريزيهاى ابن زياد تشكيل يك دستگاه اطلاعاتى قو بود كه مامورين مربوطه همه جا، همه چيز را زير نظر مىگرفتند و خبرها را مستقيماً به او گزارش مىكردند.
255 - تاريخ طبرى ج 7 ص 312 طبع ليد نو مقتل خوارزمى ج 1 ص 244 و كامل ابن اثير ج 4 ص 22.
256 - در كتاب امالى مرحوم صدوق ص 95 مجلس سى ام نوشته است: امام (عليه السلام) فرزندش على را با سى نفر سواره و بيست نفر پياده فرستاد تا آب بياورند ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 312 و مقتل خوارزمى و مقتل محمد بن ابيطالب آنطور كه در متن آمده، نوشتهاند. شايد بر اساس همين روايت كه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) روز هفتم آب به خيمهها آورد، ذكرين در مجالس روضه خوانى روز هفتم را اختصاص به ذكر حضرت ابوالفضل (عليه السلام) ميدهند. اسم شريف حضرت ابوالفضل، عباس است، و به حساب ابجد 133 مىشود اين عدد مساوى عدد باب الحسين است. به تجربه ثابت شده است هر كسى در يك مجلس با حضور قلب 133 مرتبه اين ذكر را بگويد حاجتش برآورده خواهد شد: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (عليه السلام) اكشف كربى بحق اخيك الحسين.
257 - تظلم الزهراء، ص 103.
258 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 245 در اينجا افزوده است: امام فرمود: من سلامتى آنها را تضمين مىكنم. انا اضمن سلامتهم. پس از آن عمر سعد ديگر سكوت كرد و جوابى نداشت بدهد. پس حسين (عليه السلام) از او انصراف پيدا كرد.
259 - خزامه با كسر خاء، حلقهاى كه زنان براى زينت به بينى مىآويزند. عبارت فوق كنايه از اين است كه اى كاش در طايفه بنى زياد مردى بوجود نمىآمد و همه زن بودند.
260 - عقد الفريد ج 4 ص 405 خبر المختار ابن ابى عبيد.
261 - هنوز عبيدالله زياد حاكم بصره بود، عمرو بن حريث بعنوان عامل عبيدالله در كوفه بر مردم حكومت مىكرد، پس از هلاكت يزيد بن معاويه، و مردن معاويه بن يزيد، عبيدالله در بصره منبر رفت و با يك سخنرانى و تعريف از برنامه حكومتى و نظامى و اقتصادى و ديگر برنامههاى خود مجدداً از مردم رأى گرفت كه به حكومت خود ادامه دهد. پس از آن به عامل خود در كوفه نامهاى نوشت كه تو نيز در آنجا به همان شكل عمل كن. پس از آنكه عمرو بن حريث سخنرانى كرد و جريان بصره را عنوان نمود با اعتراض شديد مردم روبرو شد كه به او مىگفتند ما نيازى به بنى اميه و پسر مرجانه و سميه نداريم. (انما البيعه لاهل الحجر) يعنى اهل حجاز. وقتى كه مردم بنى اميه را از ولايت خلع كردن بنا شد كسى را بطور موقت به امارت برگزينند تا پس از آن با وقت و محاسبه بيشتر كسى را انتخاب نمايند. عدهاى از عوامل و كارگردانان سياسى كه مىخواستند مجدداً خودشان را جا بزنند عمر سعد را پيشنهاد دادند، همين كه خبر پخش شد كه دارند تصميمگيرى مىكنند و مىخواهند زمام امر را به دست عمر بن سعد بدهند، زنان قبيله همدان و كهلان، و انصار، و ربيعه، و نخع با گريه و صداى بلند با حسين گويان وارد مسجد شدند و گفتند: (اما رضى عمر بن سعد بقتل الحسين حتى اراد يكون اميرا على الكوفه...)؟ تاريخ مروج الذهب ج 3 ص 85 چاپ بيروت دار الاندلس). نكته جالب توجه در اين مساله اين انس كه از زمان اجتماع در مسجد و سخنرانى چند دقيقهاى عمرو بن حريث و اعتراض مردم و خلع بنى اميه و پيشنهاد حكومت موقت براى كوفه شايد بيش از يكى دو ساعت به درازا نكشيده باشد. چگونه خبر از مسجد بيرون مىرود؟ و چگونه بى درنگ خانمها اجتماع مىكنند و هدف شعارشان را مشخص مىكنند و خودشان را به مسجد مىرسانند؟ همه اينها دلالت مىكند بر اينكه مسلمانها و حتى خانمها شكل يافته بودند و تشكيلات منسجمى داشتهاند كه در موقع حساس و لازم در محل و جايگاه مخصوص اجتماع و از برنامههاى تهيه شده رهبرى خود استفاده مىكردند. و گويا در اين مورد، زنان همدان رئيس و خط دهنده آنها بودهاند.
262 - تاريخ طبرى ج 7 ص 314.
263 - با توجه به آنچه كه در متن بيان شد چگونه مىتوان باور كرد: آموزگار صبر و مقاومت و پايدارى كه همه چيز از اول برايش روشن بود، حاضر شود با يزيد بيعت كند؟ و آيا نامه عمر سعد مىتواند بيش از يك دروغ به اصطلاح مصلحتآميز چيز ديگرى باشد؟ در تهذيب التهذيب ج 2 ص 253 ذكر شده: جمله آخر عقبه بن سعمان نيز نه تنها دلالتى بر سازش ندارد بلكه يك نوع اتمام حجتى است كه براى آنها مطرح كرده است تا فردا عذر نياورند كه اگر چنين پيشنهادى داده بود ما مىپذيرفتيم و جنگ را شروع نمىكرديم.
264 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 315 تمام سخنان شمر را نزد ابن زياد نوشته است از آن جمله اين عبارت (... ينزل على حكمك هو و واصحابه) هم اكنون كه در چنگال تو است بايد او و يارانش تسليم حكومت شما بشوند، پس از آن اختيار با شماست اگر خواستى او را عقاب كنى (فأنت ولى العقوبه) و اگر خواستى ببخشى (كان ذلك لك). تو ولى امر و ولى عقوبت و ولى عفو و بخششى. آنچنان مسئله را توجيه كرد كه براى خود ابن زياد نيز جا افتاد و قبول كرد كه ولايت مطلق از آن او است و او است كه مالك الرقاب مردم است و ديگران همه اغنام الله. امن از اغفالگران توجيه گر.
265 - در كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 نوشته است: حسين بن على آنچه را از جدش شنيده بود كه: سگ سياه و سفيدى در كربلا خون اهل بيت مرا زبان مىزند. براى اصحابش نقل مىكرد وقتى كه در كربلا شمر را در حال پيسى ديد فرمود: هو الذين يتولى قتلى. ذهبى در ميزان الاعتدال ج 2 ص 280 نوشته است: شمر بن ذى الجوشن يكى از كشندگان حسين رضى الله عنه است و اهليت نقل روايت را ندارد (فاسق است). وقتى كه از او پرسيدند:
چرا حسين پسر فاطمه را كشتى؟ جواب داد: مسئولين ما بما امر كردند و ما هم اطاعت كرديم، اگر مخالفت مىكرديم از الاغ باركش هم بدتر بوديم. ان امرائنا هولاء امرونا بآمر فلسم نخالفهم ولو خالفناهم كنبا شرأ من هذه الحمر السقاه. پس از آن ذهبى مىگويد: ان هذا العذر لقبيح فانما اطلاعه فى المعروف. يكى از عذرهاى بدتر از گناه همين است كه شمر آنرا بهانه كرد و بسيارى از مامورين در هر زمان نيز از او تقليد كرده و مىگويند (المأمور معذور)، ولى نميدانند اطاعت از امير فقط در موارد مجاز و غير خلاف شرع جايز است وگرنه هم آمر و هم مامور هر دو به دوزخ سرنگون خواهند شد.
266 - تاريخ طبرى ج 7 ص 315 طبع ليدن و كامل ابن كثير ج 4 ص 23.
267 - تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
268 - مثير الاحزان ابن نما ص 28 و تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
269 - اسرار الشهاده ص 387.
270 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 243 و بحار ج 44 ص 7 - 386. ضمنا اين داستان در شب هفتم محرم اتفاق افتاد.
271 - تاريخ طبرى ج 7 ص 318.
272 - تاريخ طبرى ج 7 ص 320 - 319.
273 - تاريخ طبرى ج 7 ص 321 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 247، بدون جمله قد اخبرنى جدى... و اندك اختلافى در بعضى عبارات. و كامل ابن اثير ج 4 ص 24.
274 - اثبات الرجعه.
275 - تاريخ طبرى ج 7 ص 322 و كامل ابن اثير ج 4 ص 24 و ارشاد مفيد ص 231 چاپ قم و اعلام الورى ص 141 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 202.
276 - ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 231 و تاريخ طبرى ج 7 ص 323 منهاى جمله آخر كه بجاى آن چند عبارت ديگر از سخنان اصحاب را نقل كرده است نه دعاى خير ابى عبدالله را.
277 - لهوف ص 53.
278 - اسرار الشهاده.
279 - نفس المهموم ص 122.
280 - خرايج راوندى.
281 - اخبار الزمان مسعودى ص 247.
282 - ثبات الرجمه.
283 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 325 طبع ليدن اضافه مىكند: ضحاك گفت: من آن مرد را شناختم. از برير پرسيدم آيا او را مىشناسى؟ برير جواب داد: نه او را نمىشناسم. گفتم: او عبدالله ابن شهر معروف به ابو حرب سبيعى است، وى آدمى هتاك و خون آشام بود كه بارها به وسيله سعيد بن قيس بخاطر جناياتى كه مرتكب شده بود به زندان رفته بود، در اينجا بود كه برير به او گفت: يا فاسق انت يجعلك الله من الطيبين! آرى دنيا تا بوده و هست اينچنين بوده، انسانهاى دزد، جانى همه جا رئيس و مسئول در پستهاى حساس و كليدى گمارده مىشوند و امين و محترم و طيب خوانده مىشوند ولى انسانهاى با تقوا و با فضيلت و درستكار همه رانده شده و نادرست و... معرفى مىگردند، و اين است رمز رواياتى كه درباره حكومتهاى غير عادل وارد شده است كه يأتمنون الخونه يكى از طرق تشخيص حكومت عادل از غير عادل اين است كه ببينيد آيا مسئولين اجرائى و قضائى و نظامى و... از انسانهاى امين و مورد اعتمادند يا خائنينى هستند كه تنها دستگاه و هيئت حاكمه آنها را امين و خدمتگزار ميداند.
284 - لهوف سيد بن طاووس.
285 - در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد رضوان الله عليه ص 232 طبع قم نوشته است: حضرت زينب صلوات الله عليه لطمهاى بر صورت خود زد، گريبان چاك داد و بيهوش روى زمين افتاد امام (عليه السلام) آب بصورت خواهرش زينب زد، پس از آنكه به هوش آمد او را تسليت داد و امر به صبر و شكيبائى فرمود و...
286 - در ارشاد، همان صفحه به جاى كلمه هجر و ناهنجار نوشته است: ولا تقلن على بالويل والثبور. يعنى در عزايم كلمات هلاك وار و واويلا بر زبان نياوريد. در چاپ منشورات قسم الدراسات الاسلاميه ص 218 از مرحوم مقرم اضافه شده است: سپس امام (عليه السلام) به خواهرش زينب توصيه كرد كه احكام دين را از على بن الحسين بگيرد و به شيعه برساند، اين توصيه به آن جهت بود كه دشمن نفهمد، تا از اين طريق گزندى به او وارد نياورند. آنگاه مرحوم مقرم اين توصيه را مستند به روايت احمد بن ابراهيم كرده است كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين در ذكر توقيعات باب 45 حديث 27 نقل فرموده است: احمد بن ابراهيم مىگويد روزى بر حكميه دختر امام محمد تقى خواهر پدر امام حسن عسكرى (عليه السلام) وارد شدم و از پشت پرده چند سوال از او كردم، پرسيدم احكام دينت را از چه كسى دريافت مىكنى؟ نام يك يك ائمه (عليه السلام) را برد و سپس گفت: از فلانى يعنى پسر امام حسن عسكرى. از او پرسيدم: مستقيماً از او مىپرسى يا با واسطه؟ گفت: از ابى محمد كه او به مادرش نوشت و من از او مىگيرم. گفتم من به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصيت كرده است؟ جواب داد: اين رويهاى است كه حسين بن على (عليه السلام) اتخاذ كرد. زيرا حسين (عليه السلام)، در ظاهر وصيت كرد بخواهرش زينب تا بدينوسيله على بن الحسين (عليه السلام) در تستر قرار بگيرد ان الحسين بن على (عليه السلام) اوصى الى اخته زينب بنت على بن ابيطالب فى الظاهر فكان ما يخرج من على بن الحسين من علم ينسب الى زينب سترا على على بن الحسين. حديث را ملخصاً بيان كرديم، طالبين به آدرس فوق مراجعه فرمايند.
287 - در ارشاد و تاريخ طبرى ج 7 ص 324 افزوده است و طنابهاى خيمهها را به يكديگر متصل نمايند و آنها را در جلو و طرف راست و چپ خيام اهل بيت قرار دهند تا بتوانند همه...
288 - ظاهراً اين سخن دفع توهمى است كه آيا با اين كارها احتمال پيروزى ظاهرى وجود دارد؟ امام مىفرمايد: وعده شهادت قطعى است و ما فردا شهيد خواهيم شد. نكته ديگر اينكه اگر فردا كشته خواهيم شد پس اين همه بررسى و محكم كارى براى چيست؟ امام با عمل خود جواب ميدهد كه فردا كسى نگويد اگر امام تمام فنون نظامى را بكار مىبست پيروز مىشد و لذا با اين عمل جاى هيچگونه اشكال و ايرادى حتى براى متخصصترين كارشناسان نظامى دنيا باقى نگذاشته است و هم اكنون كه بيش از هزار و اندى از آن زمان مىگذرد و مدرنترين تكنيكهاى رزمى و جنگى دنيا بوجود آمده هنوز كسى نتوانسته است كوچكترين ايرادى از نظر رزمى بر ابى عبدالله (عليه السلام) بگيرد.
سوم اينكه انسان هميشه و در تمام حالات و موارد نبايد نااميد باشد بلكه تا لحظه آخر عمر بايد طبق علل و اسباب طبيعى، وظيفه خودش را انجام دهد.
289 - الدمعه الساكيه ص 325.
290 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 252 و نفس المهموم محدث قمى ص 125.
291 - كامل الزيارات قولويه باب 71 ص 175 و مصباح المتهجد شيخ طوسى ص 39.
292 - مزار ابن مشهدى از اعلام قرن ششم.
293 - در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه باب 23 ص 73 جمله و قتلى فى هذا اليوم و كلمه: و القتال در آخر آن نيست و تنها اين عبارت نوشته است: ان الله تعالى اذن فى قتلمك، فعليكم بالصبر.
294 - در مورد شمار ياران ابى عبدالله (عليه السلام) در كربلا چند قول در تاريخ نقل شده است كه نمونهاى از آنها را ذيلاً يادآور مىشويم. يكم - مرحوم مفيد در ارشاد ص 233 و طبرسى در اعلام الورى ص 142، مرحوم فنال نيشابورى در روضه الواعظين ص 185 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 4 و ابن جرير در تاريخ جلد 6 ص 241 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 24 و قرمانى در اخبار الدول ص 108 و دينورى در اخبار الطول ص 354 شمار آنها در سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده يعنى مجموعاً هفتاد و دو نفر دانستهاند.
دوم - هشتاد و دو نفر، و اين قول را صاحب الدمعه الساكبه ص 327 مستند به روايت دانسته است. و آن مختار مؤلف محترم مىباشد.
سوم - دميرى در حياه الحيوان در بخش خلافت يزيد ج 1 ص 73 آنها را شصت نفر پياده نوشته است.
چهارم - شريشى در شرح مقامات حريرى ج 1 ص 193 هفتاد و سه نفر نوشته است.
پنجم - ابن عساكر در تهذيب تاريخ شام ج 4 ص 337 آنها را چهل و پنج نفر سواره و يكصد نفر پياده نوشته است.
ششم - 33 نفر سواره و 40 نفر پياده خوارزمى در مقتل خود ج 2 ص 4 نوشته است.
هفتم - مسعودى در اثبات الوصيه ص 35 شصت و يك نفر نوشته است.
هشتم - ابن نما در مثير الاحزان ص 28 و لهوف ص 56 از حضرت امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است يكصد و چهل و پنج نفر پياده بودهاند.
نهم - شبرواى در الانحاف بحب الاشراف ص 17 فقط هفتاد نفر مرد نوشته است.
دهم - ذهبى در تاريخ دول الاسلام ج 1 ص 31 نوشته است امام (عليه السلام) از مدينه با هفتاد سواره بيرون آمد.
295 - در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 طبع مصر ص 81 نوشته است: كوفه در آن روز، داراى هفت محله بوده است.
296 - ذويد با ذال معجمه و مضمومه، و واو مفتوحه و ياء ساكنه. تاريخ طبرى ج 7 ص 366. بحار ج 45 ص 4 آنرا با دال و راء مهملتين نوشته است و احتمالاً غلط چاپى باشد.
297 - در اين قسمت از خطبه، امام علت و ريشه انحراف مردم را بررسى مىكند و به آنان گوشزد مىكند كه شما به خاطر طمع دنيا و وعدههائيكه به شما دادهاند حاضر شديد كمر بقتل فرزند پيغمبر ببنديد. و خلاصه زرق و برق دنياست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مىشود.
298 - چون دستگاه سلطه و حاكم بوسيله افراد تبليغات چى خود، مردم را اغفال و توجيه كرده بودند كه حسين بن على بر خلاف مصالح حكومت اسلامى حركت مىكند لذا به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى يزيد بن معاويه بر هر مسلمانى واجب است با وى مبارزه نمايد. لذا حسين بن على (عليه السلام) اشارهاى به سوابق و ويژگيهاى خود ميكند كه فرزند دختر پيغمبر و... است، آنگاه كه ديگران نه تنها مخالف پيغمبر بلكه در مقام مبارزه با او و اسلام بودند، حسين و نياكانش از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى مىكردهاند ولى نياكان خليفه ادعايى، در كفر و الحاد بسر مىبردند، چگونه ممكن است كسيكه رسول خدا او را سرور جوانان بهشت ميداند امروز اسلام را كنار گذاشته باشد ولى دشمنان ديروز اسلام، امروز طرفدار آن و بلكه اسلام شناس شده باشند؟! و به اتهام خروج از دين، وى را مهدور الدم بدانند.
299 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 331 طبع ليدن نوشته است: در همين حال سپاه عمر سعد بر او يورش بردند و دور حسين بن على را احاطه كرده و او را مانند حلقه انگشترين در ميان خود گرفتند.
300 - حوزه در فارسى بمعناى جانب و ناحيه و كرانه ميآمد. لذا امام (عليه السلام) از خداوند تقاضا كرد حزه الى النار يعنى او را به جانب آتش روانه ساز.
301 - در بعض تواريخ از قبيل انساب الاشراف و كامل ابن اثير نوشتهاند: بالاخره اسب به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكهاش را در آتش انداخت و بدينوسيله قبل از آتش آخرت، به آتش دنيا نيز گرفتار گرديد. ضمناً منابع مزبور و علاوه بر آنها مقتل خوارزمى نيز در ج 1 ص 249 به دنبال دعاى فوق اين جمله را افزودهاند: ... و أذقه حرها قبل مصيره الى نار ايخره و مزه آتش دنيا را قبل از آتش آخرت به او بچشان. پس از مشاهده اين جريان، امام سر به خاك نهاد و به شكرانه استجابت نفرينش، سجده شكر بجاى آورد.
302 - كامل ابن اثير ج 4 ص 27.
303 - تاريخ طبرى ج 7 ص 2 - 331.
304 - در بحار ج 45 ص 5 به نقل از مقتل محمد بن ابيطالب آورده است كه امام (عليه السلام) ابتداء به برير فرمود با اينها سخن بگوئيد: فقال له الحسين (عليه السلام) كلم القوم.
305 - لازم به تذكر است كه سخنرانى دوم امام مطابق متن لهوف آورده شده است وگرنه نقل ابن عساكر در تاريخ شام ج 4 ص 333 و خوارزمى در مقتل ج 4 ص 6، مقدارى با نقل لهوف فرق دارد.
306 - امام (عليه السلام) مجدداً ابن سعد را نصيحت كرد و فرمود: حاضر است هر نوع خسارت مادى كه به تو وارد مىآيد جبران كند، هر چه خواست او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست از اين جنايت وحشتناك بردارد، به خاطر حب رياست و مقام، حاضر نشد نصايح امام را بپذيرد و سرانجام امام در همان ملاقات نخست او را نفرين كرد و فرمود: ذبحك الله على فراشك خداوند كسى را بر تو مسلط كند كه در ميان رختخواب سر از بدنت جدا كند و در قيامت از رحمت خدا محروم گردى و در دنيا گندم رى نصيبت نگردد. پس از آن ذلت عمر سعد شروع شد همان روزى كه به كوفه آمد تا گزارش جنگ و كشتن امام حسين (عليه السلام) را به ابن زياد بدهد، عوض تشويق و جايزه، ابن زياد باو گفت فرمان كتبى اى كه براى جنگ با حسين به تو دادهام به من پس بده، هر چه بهانه آورد مؤثر واقع نشد و سرانجام ابن زياد فرمان كتبى را پس گرفت و او را دست خالى برگرداند، هر جا مىرفت مردم از او كنارهگيرى مىكردند و هر كس در كوچه و بين راهها او را ميديد، او را سب و لعن مىكرد و به يكديگر مىگفتند: هذا قاتل الحسين (عليه السلام). و سرانجام در سال 65، مختار رئيس شرطه خود كيسان تمار را امر كرد كه برود و سر عمر بن سعد را از تنش جدا كند و برايش بياورد، وقتى كه كيسان واردخانه عمر سعد شد، وى در رختخواب خوابيده بود، خواست بلند شود و فرار كند، رختخواب به پاهايش گير كرد. افتاد و در همان حال كيسان سرش را بريد و نزد مختار آورد، پسر عمر بن سعد در آن حال نزد مختار نشسته بود. مختار خطاب به پسر عمر بن سعد كرد و گفت اين سر بريده را مىشناسى؟ گفت: آرى، و پس از او در زندگى خيرى نيست. مختار گفت آرى براى تو زندگى سودى ندارد لذا دستور داد سر او را نيز بريدند و كنار سر پدرش گذاشت و گفت: عمر بن سعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر او و سپس افزود: نه به خدا قسم، هرگز آنان برابر نيستند، اگر سه چهارم خاندان قريش را هم بكشم به اندازه يك بند انگشت حسين بن على (عليه السلام) نخواهد رسيد. اين بود نتيجه حب رياست و مقام و نپذيرفتن سخن حق و نتيجه نفرين امام (عليه السلام).
307 - سيد بن طاووس لهوف ص 58 و امالى صدوق مجلس 30 و روضه الواعظين ص 159.
308 - بنا به نقل ابن اثير پس از آنكه امام توبهاش را پذيرفت، گفت دوست دارم در پيش رويت كشته شوم، به ميدان رفت و برنگشت. لكن به نقل طبرى، در ج 7 ص 255 طبع ليدن و ابن كثير در البدايه و النهايه ج 8 ص 4 - 183: وى پس از كشته شدن حبيب بن مظاهر و قبل از نماز ظهر، همراه با زهير بن قين به دشمن حمله كردند، هر كدامشان كه در محاصره قرار مىگرفتند ديگرى حلقه محاصره را مىشكست و همراه خود را نجات مىداد. پس از آنكه اسبش را پى نمودند حدود چهل نفر از دشمن را كشت و سرانجام يك گروه پياده از سپاهيان عمر به او حمله كردند و او را از پاى درآوردند. امام (عليه السلام) در كنار پيكر نيمه جان حر آمد و با دست خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مىكرد و مىفرمود:
انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر فى الدنيا وايخره. و در همانجا به عنوان سوگ حر، اين اشعار را خواند:
لنعم الحر، حر بن رياح... طالبان به كتاب بحار ج 45 ص 14 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 11 مراجعه فرمايند.
309 - در بحار ج 45 ص 12 و ارشاد مفيد ص 236 نوشتهاند: عمر سعد غلام خود دويد يا رويد را طلبيد و به او گفت: شاهد باش و نزد امير شهادت بده كه نخستين تير را من شليك كردم.
310 - طبرى ج 7 ص 336.
311 - در كتاب لهوف دارد كه: عبد الله بن عمير كلبى پس از كشته شدن آن دو نفر نزد مادر و همسر خود كه هر دو در خيمهها بودند برگشت و به مادرش گفت: مادر آيا از من راضى شدى؟ مادر گفت: من وقتى از تو راضى مىشوم كه پيش روى حسين و در ركاب او كشته شوى! ولى همسرش گفت ما را به مصيبت خود گرفتار مكن، مادر گفت: فرزندم از اين سخن بپرهيز و به ميدان برگرد، در ركاب پسر پيغمبر بجنگ تا از شفاعت جدش بى نصيب نگردى، عبدالله به ميدان برگشت و پيوسته جنگيد تا اينكه دستهايش قطع شد، آنگاه مادرش چوب خيمه را برداشت و به طرف او رفت و مىگفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطيبين... عبدالله خواست مادر را به خيمهها برگرداند قبول نكرد و... در كتاب بحار ج 45: وقتى كه عبدالله شهيد شد سرش را بريدند و به طرف خيمه مادرش انداختند مادر سر پسر را برداشت بوسيد و به سوى خود آنان پرت كرد، سر او به مردى از سپاهيان عمر سعد اصابت كرد و به جهنم واصل شد، آنگاه مادر چوب خيمه را برداشت و...
و در نفس المهموم مرحوم محدث قمى نوشته است: پس از آنكه عبدالله بن عمير شهيد شد همسرش بر بالين جنازهاش آمد و با دست خود خونها را از صورتش پاك مىكرد شمر كه او را مشاهده كرد به غلام خود رستم گفت با چماقى كه در دست دارد او را بزند، چماق بر سر وى فرود آمد و سرش را دو نيم كرد و در بالين همسر خود، به شهادت رسيد، و اين نخستين زنى است كه در كربلا در ركاب حسين (عليه السلام) شهيد شد.
312 - تاريخ طبرى ج 7 ص 352.
313 - عمرو بن حجاج در كربلا داراى دو سمت بود، نخست از طرف ابن سعد فرمانده يك عده سپاهى شد تا موكل بر شريعه فرات بشوند و نگذارند قطرهاى آب به خيمهها برسد، دوم آنگاه كه ابن سعد آرايش نظامى مىداد و صفوف لشكر خود را منظم مىكرد او را با حفظ سمت، فرمانده جناح راست لشكر خود قرار داد.
314 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 342 طبع ليدن و در كتاب كامل ابن اثير ج 4 ص 67 نوشته: وقتى كه افراد تحت فرماندهى خود را بر ضد حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) تحريك و تشويق مىكرد مىگفت: الزموا طاعتكم، و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف الامام، مىگفت: فرمان مافوق خود را اطاعت كنيد و دركشتن كسى كه از دين خارج شده و با امام مخالفت كرده است شك نكنيد! ببينيد يزيد فاسق را كه علناً احكام خدا را تغيير داده و بدعت در دين خدا گذاشته و شرابخوار و قمار باز، او را امام و واجب الاطاعه مىدانند و مخالفت با او را خروج از دين و مهدور الدوم مىشمرند!! فاعتبروا يا اولى الابصار!!
315 - مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود، هنگامى كه مسلم بن عقيل به نمايندگى از طرف امام حسين (عليه السلام) به كوفه آمد، مسلم بن عوسجه درگرد آورى مال اموال و تهيه اسلحه و گرفتن بيعت از مردم وكيل او بود.
316 - تظلم الزهراء ص 113.
317 - در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 345 و الكامل ج 4 ص 69 نوشته است: فبعث معه الجففه، و خمس مأه من المراميه. يعنى عمر سعد، حصين بن نمير را با گروه بسيارى از هر جهت مسلح و پانصد نفر از تير اندازان را كه انتخاب كرده بود به كمك عزره بن قيس فرستاد.
318 - در امالى صدوق رحمه الله عليه و در ذخيره الدارين نوشتهاند، نوزده نفر ديگر را كشت. در كتاب تاريخ طبرى ج 7 ص 355: در حضور امام زانو بر زمين زد و هر تيرى كه مىانداخت مىگفت: انا ابن بهدله، فرسان العرجله و حسين بن على (عليه السلام) نيز برايش آن دعا را مىخواند. پس از آنكه تيرهايش تمام شد گفت تنها پنج عدد از تيرهاى صدگانه بهدف نخورد و بقيه همه به هدفهاى مورد نظر اصابت كردند ولى پنج نفر كشته و بقيه زخمى شدند.
319 - در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 347 نوشته است: ابوثمامه اسمش عمرو بن عبدالله صائدى بود. اين حزك در جمهره انساب العرب ص 373 و همدانى در الاكليل جزء 10 ص 97 نوشتهاند: ابو ثمامه اسمش زياد بن عمرو بن عريب بن حنظله بن دارم صائدى بوده است كه با حسين بن على كشته شد و ضمناً اين اثير در كتاب (اللباب) ج 2 ص 46 نوشته است: صائد فردى از قبيله همدان و اسمش كعب بن شرحبيل بود و صائدى منسوب به او مىباشد. ولى در زيارت وارده از ناحيه مقدسه كه در بحار ج 45 ص 73 نقل شده اسمش را عمر بن عبدالله صائدى ذكر شده است نه عمر و باو او و فتحه اول بلكه با صمه اول و فتحه دوم و بدون و او: ...السلام على ابى ثمامه عمر بن عبدالله الصائدى.
در هر صورت نماز اول وقت فضيلت بسيار دارد به قسمى كه در روايت ليثى از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرموده: امتحنوا شيعننا عند ثلاث: مواقيت الصلاه كيف محالظتهم عليها، و عند أسرارهم كيف حفظهم لها، عند عدونا، و عند اموالهم كيف مواساتهم يخوانهم فيها. فرمود شيعيان ما را در سه مورد آزمايش كنيد: هنگام فضيلت اول وقت نماز چگونه به آن اهميت دهند و در برابر دشمنان تا چه اندازه اسرار شيعيان را حفظ مىكنند و در برابر مسلمان چگونه در اموال خود با آنان برابرى مىكنند.
و روايت الصلوه فى اول الوقت رضوان الله و آخرها غفران الله. از جمله غفران الله استفاده مىشود كه تأخير آن يك نوع گناه و نافرمانى از اوامر حق تعالى است لكن مورد غفران و آمرزش خدا قرار خواهد گرفت و حداقل يا قدر متقين از روايات چنين استفاده مىشود كه تأخير آن از اول وقت مرجوح يا جواز در فعل است لكن ائمه معصومين و اولياء الله هرگز حاضر نيستند حتى در مكروهات خود را آلوده نمايند بويژه در مورد نماز و عبادات.
و ابن محبوب از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مرض ارتحال خود بيهوش شد، پس از آنكه به هوش آمد فرمود: لا نيال شفاعتى من أخر الصلوه بعد وقتها هر كس نماز را از اول وقت تأخير بياندازد از شفاعت من محروم خواهند ماند. (وسائل ج 3 ص 83 باب اول ابواب مواقيت الصلوه).
320 -
چه نيكو مردى است حر، حر رياحى
كه به هنگام جنگ و كثرت نيزهها صبور و پايدار بود
و چه نيكو مردى است حر كه به نداى حسين پاسخ داد
و جان خود را فدا نمود
321 - مرحوم مقرم در اينجا فرموده است: آنچه به نظر من مىآيد اين است كه امام (عليه السلام) نمازش قصر بوده است زيرا از مسافرت آمد و روز دوم محرم وارد كربلا شد و چون علاوه بر علمى كه داشت از جدش رسول اكرم نيز شنيده بود كه روز عاشورا شهيد خواهد شد، نمىتوانست نيت اقامه بنمايد، پس چگونه نماز خوف خوانده است؟! و كسانى كه گفتهاند امام نماز خوف خواند توجه به اين نكته نداشتهاند. بنابراين همان قول سوم كه ابن نما در مثير الاحزان فرموده صحيحتر به نظر مىرسد، يعنى امام و اصحاب هر كدام نماز را فرادا و با ايماء خواندهاند.
322 - چند مصراع ديگر مرحوم مقرم در متن آورده است كه ما جهت اختصار از آن صرف نظر كرديم، ضمناً اشعار از مرحوم سيد محمد فرزند آيت الله سيد جمال گلپايگانى مىباشند.
323 - مقتل العوالم ص 88.
324 - اسرار الشهاده ص 175.
325 - در كامل ج 4 ص 73 و طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 354 طبع ليدن مىنويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقى مىگويد: چون ديدم اصحاب حسين بن على (عليه السلام) يكى پس از ديگرى شهيد مىشوند و ديگر كسى غير از سويد بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى، و بشير بن عمرو حضرمى، از ياران امام باقى نمانده بود، خدمت آن حضرت رفتم و عرض كردم: شرطى كه ميان من و شما بود يادتان هست؟ روزى كه در ركاب شما آمدم من شرط كردم مادامى از شما دفاع خواهم كرد كه شما ياورانى داشته باشيد و آنگاه كه شما ياور و مدافعى نداشتيد من در برگشتن آزاد باشم و شما اين شرط را قبول كرديد! امام مرا تأييد كرد و گفت راست مىگوئى اما چگونه مىتوانى از ميان اين همه افراد دشمن جان سالم بسر در ببرى؟ اگر ميتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزاديرى، قال (عليه السلام): صدقت و كيف لك بالنجاه؟ ان قدرت على ذلك فانت فى حل. ضحاك مىافزايد چون ديدم همه اسبها را پى كردند من اسبم را در خيمه يكى از دوستان پنهان كردم و خودم پياده آمدم مقاتله كردم. در پيش روى امام دو نفر از اهل كوفه را كشتم و دست يك نفر را هم قطع كردم، امام (عليه السلام) آنروز مكرر به من مىگفت: لا تشلل لا يعطع الله يداك دستت درد نكند، خدا به تو قوت بدهد، خداوند بتو جزاى خير بدهد. و چون به من اجازه داد، اسبم را از آن خيمه برداشتم و سواره از كنار اهل كوفه، بيرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا شفيه كه نزديك شاطىء الفرات بود مرا تعقيب كردند، در آنجا كه به من رسيدند چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند مرا به حال خود باقى گذاشتند!!
326 - براى شهادت من هر چه زودتر اقدام كن كه تو هدايت يافته و هدايت گرديدهاى امروز است كه جدت پيامبر را ملاقات خواهم كرد و حسن را، و على مرتضى را، (ملاقات خواهم كرد)
و جعفر طيار آن جوانمرد سلاح بتن را و شير خدا حمزه، آن شهيد زنده را نيز ملاقات خواهم كرد.
327 -
من زهير و من فرزند قينم
با شمشير دفاع مىكنم از حسينم
328 - آرى اين چنين است، آنان كه تفكر و انديشه خود را ناديده گرفته، شخصيت انسانى و ارزشهاى خدادادى را با خوش رقصى در برابر دستورهاى ابن زيادها و عمر سعدهاى زمان خود عوض مىكنند و ميمون وار با رقص و بازيهاى خود مردم را اغفال و سرگرم مىنمايند و آنان كه خوك صفت زندگى مىكنند برايشان جز حفظ و ارضاى غرايز، مفهومى ندارد، اينها مورد خشم و لعن خدا و مورد غضب و نفرت مردم قرار گرفته و مىگيرند.
329 - در كتاب بحار ج 45 ص 28 نوشته: نافع بن هلال سيزده نفر از اهل كوفه را كشت ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 351 و 341 دوازده نفر نوشته شده است.
330 - نافع بن هلال جوانى بود بسيار زيبا و نيك اندام، و در كربلا از خواص اصحاب امام (عليه السلام) بود و در مسائل سياسى بينش خاصى داشت. در روز عاشورا هفتاد تير داشت و با هر تيرى سوارهاى را از لشكر كفار كشت.
331 - سوره مومن.
332 - با توجه به اصل مت تاريخ طبرى ج 7 ص 3 - 352 طبع ليدن مكالمات بين امام و حنظله بطور كامل در متن آورده شده كه مرحوم مقرم بعضى آنها را خلاصه فرمودهاند.
333 - سنت شهيدان عاشورا اين بود كه: هر كدام عازم ميدان مىشدند، نخست نزد امام مىآممدند و از او اجازه مىگرفتند. اين حكايت از ادب و انقياد محض آنها مىكند با اينكه جهاد و دفاع از وجود مقدس امام و ثقل پيامبر برايشان واجب بود در عين حال بدو كسب اجازه كوچكترين عمل و يا حركتى از خود ابراز نمىكردند. و علاوه بر آن بر خود لازم مىدانستند آخرين زاد توشه خود را از امام بگيرند و دعاى خيرش را بدرقه راه خود نمايند.
334 - ربيع بن تميم مىگويد: وقتى كه عابس به ميدان آمد او را شناختم و چون او را در جنگها ديده بودم و مىدانستم از شجاعترين شجاعان است از اينرو در ميان لشكر داد زدم: ايها الناس هذا اسد الاسود اين شير شيران سات، اين عابس بن ابى شبيب شاكرى است، هر كس به او نزديك شود، كشته مىشود. طبرى ج 7 ص 354.
335 - در تاريخ طبرى ج 7 آنرا با حاء بدون نقطه و واو در مرتبه سوم با ياء حوى ضبط كرده است. در مناقب شهر آشوب ج 2 ص 218 جوين با جيم اول و نون آخر نوشته است.
در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 جون با فتحه اول و واو ساكنه و نون آخر آورده است.
336 - مقتل العوالم ص 88 و در بحار ج 45 ص 23 از امام باقر (عليه السلام) و او از پدرش على بن الحسين (عليه السلام) نقل كرده است: پس از ده روز كه مردم بدنها را دفن كردند بدن جون را ديدند كه بوى مشك از آن به مشامشان مىرسيد. و نوشته است هنگام جنگ رجز مىخواند.
كيف يرى الكغار ضرب الاسود
بالسيف ضرباً عن بنى محمد
اذب عنهم باللسان و اليد
ارجو بخ الجنه يوم المورد
337 - ابن نما مبارزه و رجز او را در مثير الاحزان نوشته است. و در كتاب الاصبابه ج 1 ص 68 نوشته است: انس و پدرش هر دو از صحابه رسول خدا (ص) بودند و حديث: يقتل ولذى بأرض كربلا، فمن شهيد ذلك فليتصره راكه از پيغمبر (ص) روايت شده از طريق انس بن حارث نقل كرده است.
در خصائص سيوطى ج 2 ص 125 و در اسد الغابه ج 1 ص 123 و در جرح و تعديل ابوحاتم رازى ج 1 ص 287، داستان او را نقل كردهاند.
338 - در كتاب بحار ج 45 ص 27 از مقتل محمد بن ابى طالب نقل مىكند وقتى كه آن نوجوان به ميدان كارزار رسيد اين رجز را مىخواند:
اميرى حسين و نعم الامير
سرور فؤاد البشير النذير
على و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظير
له طلعه مثل الشمس الضحى
له غره مثل بدر منير
339 - در تاريخ اسلام اينگونه فداكاريها از زن و مرد مسلمان فراوان ديده شده است: شيخ مفيد در كتاب الجمل ص 137 چاپ دوم نوشته است، وقتى كه حكيم بن جبله عبدى در جنگ جمل پايش قطع شد، پاى قطع شده خود را برداشت، بر مردى كه نزديكش بود زد و او را از پاى درآورد. و در تاريخ طبرى و ابن اثير افزوده است وقتى كه آن مرد را با پاى قطع شده خود كشت اين شعر را مىخواند:
يا فخذ لن تراعى
ان معى ذراعى
احمى بها كراعى
اى ران اگر تو مرا يارى نكردى و از من جدا شدى، بازويم با من است، با آن در برابر اين حيوان صفتان از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حمايت مىكنم.
در كتاب الاصابه در ضمن شرح حال اسماء بنت يزيد بن سكن نوشته است: وى در جنگ يرموك با عمود خيمه نه نفر از روميان را كشت.
340 - در كتاب بحار ج 45 ص 25 نوشته است حجاج بن مسروق موذن امام (عليه السلام) بود.
341 - در عرب رسم بوده كه معمولاً كنيه پدر را باسم فرزند و پسر خود ميناميدند و مادر را نيز به اسم دختر مثلاً اگر كسى پسرش حسن بود به پدرش ابوالحسن و اگر محمد او را ابو محمد خطاب مىكردند و همينطور اگر مادرى دخترش ليلى بود به او ام ليلى مىگفتند. در مورد على اكبر (ع) نيز به همين مناسبت كه فرزندى بنام حسن داشته است، او را ابوالحسن گفتهاند. و دليل بر اينكه حضرت على اكبر (ع) داراى همسر و فرزند بوده است چند چيز است مانند: 1 - در زيارت وارده آن حضرت از ابوحمزه ثمالى از حضرت صادق (ع) رسيده است كه فرمود در زيارت على بن الحسين بگوئيد صلى الله عليك و على عترتك و اهل بيتك و آياتك و ابنائك كه جمع قلت است و حداقل آن دو تا مىباشد. بر اين مدعا دلالت كامل دارد.
2 - در اصول كافى ضمن حديثى از حضرت امام رضا (ع) نقل شده است كه حضرت در جواب راوى فرمود: (... چنين نيست كه تو مىگوئى، بلكه آن زين العابدين بود كه با دختر امام حسن (ع) ازدواج كرد، و آنكه ام پدر آن زن را گرفت على اكبر بود). از اين روايت نيز استفاده مىشود كه على اكبر (ع) داراى همسر و اولاد بوده است. با توجه به اين مطلب روشن مىشود كه كنيه آن حضرت به ابوالحسن بى و جه و بدون مسمى نبوده است، بلكه طبق معمول و رسم آن روزها بوده كه او را بنام فرزندش مكنى كردهاند.
342 - على اكبر (عليه السلام) برادر بزرگتر امام سجاد (عليه السلام) بوده است و به همين جهت به امام سجاد على اصغر و يا على اوسط گفتهاند و آن حضرت را كه بزرگتر بوده است على اكبر، دليل اينكه ايشان برزگتر بودهاند غير از نقل اقوال تاريخى، دليل ديگرى نمىتواند وجود داشته باشد. بنابراين به چن قول اشاره مىشود: 1 - ابن ادريس حلى صاحب سرائر از علماء و فقهاء بسيار بزرگوار صدر اسلام و از معاريقه فقهى است در مزار سرائر فرموده است: على اكبر در زمان خلافت عثمان، ولادت يافت.
2 - شهيد اول صاحب لعمه كه از كتب معروف و درسى حوزههاى علميه است در كتاب دروس نيز فرموده است: ولادت على اكبر در زمان خلافت عثمان بوده است.
3 - حضرت سجاد (عليه السلام) در منزل يزيد به او جواب داد: او برادرم على اكبر و از من بزرگتر بود كه در كربلا شهيدش كردند.
4 - صاحب كتاب انيس الشيعه تأليف 1241 هجرى نيز همين قول را برگزيده است.
343 - نيكوتر از تو چشم من در روزگار نديده است و زيباتر از تو مادر روزگار نزائيده خداوند وجود تو را بدون كوچكترين عيبى و نقصى آفريده است، آنچنانكه گوئى خواسته خودت بوده است.
344 - مادر حضرت على اكبر (عليه السلام) ليلى دختر ابومره عروه بن مسعود ثقفى و مادرش ميمونه دختر ابوسفيان است. در كتاب مقتل الطالبيين آورده است: روزى معاويه از همنشينان خود پرسيد: چه كسى مقدم و اولى به امر خلافت و ولايت بر است است؟ گفتند تو، وى گفت: نه، بلكه على بن الحسين بن على بن ابيطالب (عليه السلام) از هر كسى به اين امر مقدم و شايستهتر است، زيرا جد وى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و داراى شجاعت بنى هاشم و سماحت بنى اميه و حسن و صباحت (زيبارويى)بنى ثقيف است.
345 - از عبارات اخير حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) (غير از صدر كلمات كه حضرت على اكبر را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشبيه كرده است كه بحثى جداگانه دارد) مطلب زير استفاده مىشود: با اينكه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مظهر رحمت الهى بود و در مقام صبر، ملائكه آسمانها را به شگفتى درآورد، زبان نفرين آنان گشود كه خود دليل بر عظمت و جلالت قدر حضرت على اكبر (عليه السلام) است. نفرينهاى حضرت عبارتند از: 1 - از خداوند در خواست كرد ايشان را از بركات زمين محروم گرداند 2 - از خداوند درخواست كرد آنان را متفرق و پراكنده نمايد 3 - جمعشان را پاره پاره كند 4 - وحدتشان را به اختلاف و چند دستگى مبدل سازد 5 - واليان و حكومتداران را از آنان ناراضى فرمايد 6 - به عمر بن سعد نفرين كرد كه خداوند نسلش را قطع نمايد و پس از داستان كربلا كسى را بر او مسلط كند تا ميان رختخواب او را بكشد، و تمام اين نفرينها در مورد قاتلان آن حضرت، مستجاب شد. آرى ظلم بر على اكبر (عليه السلام) نمونه كامل و جامع همه ظلمها و ستمائى بود كه بر اهل بيت روا داشتند، لذا حضرت امام حسين (عليه السلام) او را عنوان جميع مظالم وارده بر اهل بيت خود قرار داد و با صيغه فرمود: انهم دعونا لينصرونا، ثم عدوا علينا ليقاتلونا.
346 - مرحوم كلينى (ره) در كتاب كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مانعى ندارد شخص صائم در حال روزه، انگشترى در دهان بگذارد و آن را بمكد و تمام علماء نيز برابر همين مفاد فتوا دادهاند. شايد رمز مسئله اين باشد كه بعضى از اشياء عمل غدد بزاق را تحريك مىكنند و تراوتشان زياد مىشود اگر در حال روزه چنين عملى انجام شود فرو بردن آن آب دهان مبطل روزه نخواهد بود مثلاً كسى اسم سركه ببرد و دهانش به آب بگردد. و گذاشتن انگشتر در دهان نيز احتمالاً داراى يك چنين حالتى باشد كه البته اختصاصى به انگشتر نخواهد داشت. ولى چون انگشترى در دست تميزترين و حاضرترين چيز بوده است از آن استفاده كرده است.
347 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 و مقتل العلوم ص 95.
348 - در كامل ابن اثير ج 4 ص 74 و دينورى در اخبار الطوال ص 254 در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 239 و در مثير الاحزان ابن نما و لهوف سيد مره بن منقذ عبدى نوشته است ولى در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 مره بن منقذين نعمان عبدى ليثى نوشته است. و در مقتل العوالم ص 75 منقذ بن مره نوشته شده است.
349 - تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و ارشاد ص 239.
350 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
351 - در كتاب بحار ج 45 ص 44 نقل فرموده است: وقتى كه على اكبر (عليه السلام) جان به لبش رسيد آنگاه صدايش را بلند كرد و گفت: يا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قد سقانى بكأسه الأوفى شربه اظمل بعده ابدا، و هو يقول: الجعل الجعل! فان لك كأساً مذخوره حتى تشربها الساعه. خوارزمى در مقتل ج 2 ص 31 نوشته است: فلما بلغت روحه التراقى نادى بآعلى صوته: يا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)....
ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نوشته: پس از آنكه حضرت على اكبر (عليه السلام) حملات مكررى بر دشمن انجام داد تيرى به گلويش اصابت و گوش تا گوشش را پاره كرد. آنگاه كه در خون خود دست و پا مىزد، صدايش را بلند كرد و گفت: يا ابتاه! هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.
از مجموع مطالب ياد شده استفاده مىشود كه حضرت على اكبر (عليه السلام) برخلاف ديگر شهدا كه وقتى هنوز نيمه جان بودند و امام را به بالين خود طلب مىكردند، اين بزرگوار نه آنگاه كه نيزه به پشتش فرو كردند و نه آنگاه كه شمشير بر فرق سرش فرو آورند و تا ابرويش را شكافتند و نه آنگاه كه بر گردن اسب خويش آويزان بود و اسب زبان بسته با فراست خود به هر طرفى كه مىتوانست بدن نيمه جانش را نگاه مىداشت و نمىگذاشت بر زمين بيفتد و نه آنگاه كه بدنش را با ضربات شمشير قطعه قطعه مىكردند و هنوز مختصر رمقى از حيات در بدن داشت و نه آنگاه كه تير به گلوى نازنينش وارد شده بود، در هيچيك از اين مراحل امام را نطلبيد كه مبادا با ديدن آن صحنه قلب نازنين امام ناراحت بشود بلكه صبر كرد تا آن دم آخر با آخرين نفس ضعيف و ناتوان خود كه فقط به سمع امام برسد آنگاه آن جمله را عنوان كرد. اين بود كه يكى از صدها نمونه ادب حضرت على اكبر (عليه السلام) نسبت به پدر و امام زمان خود، صلوات و درود پروردگار و همه خلائق و رضوان خدا بر آنها باد.
352 - لهوف ص 64.
353 - تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31.
354 - گر چه در مقتل العلوم ص 95 مطابق با آنچه در متن آمد نوشته است ولى در بحار ج 45 ص 44 نوشته است: حضرت بر بالين جنازهى حضرت على اكبر عليه السلام فرمود: قتل الله قوم قتولك يا بنى ما اجرثهم .... يعنى امام عليه السلام نخست بر كشندگان حضرت على اكبر عليه السلام نفرين كرد و آنگاه فرمود: چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جرأت جسارت پيدا كردهاند. در ارشاد مرحوم مفيد ص 239 نوشته است: وقتى كه امام عليه السلام بر بالين على اكبر عليه السلام آمد ايستاد و فرمود قتل الله قوماً قتلوك يا بنى ما اجراهم .... پس از آنكه باران اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: على الدنيا بعدك العفا.
355 - كامل الزيارات ابن قولويه ص 239 مقتول از ابى حمزه ثمالى از امام صادق (عليه السلام).
356 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 دارد: زينب سلام الله عليها در حاليكه صدايش به: وا حبيباه، وا ثمره فؤاداه، وا نور عيناه يا اخياه، و يا ابن اخاه بلند بود، آمد و بى اختيار روى نعش على اكبر عليه السلام افتاد:
357 - امروز است كه پديدار پدرم مسلم خواهد رفت، و هم پديدار آن جماعتيكه خود را فداى دين پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كردند.
358 - در كتاب انساب الأشراف ج 5 ص 238 رقاد جنبى با جيم و نون و باء نوشته است. لكن در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 نوشته است عمرو بن صبيح صدائى تير به سوى عبدالله انداخت، و تير ديگرى زد كه قلبش را شكافت، لكن در ارشاد ص 237 و بحار ج 45 ص 44 فقط نوشتهاند عمرو بن صبيح بسوى عبدالله تير زد و او را كشت.
359 - در كتاب المحبر ابن حبيب نسابه ص 57 نوشته است: خديجه دختر على ابن ابيطالب (عليه السلام) زن عبدالرحمن پسر عقيل بن ابيطالب بود و در معارف ابن قتيبه ص 89 ضمن بحث اخبار على (عليه السلام) ميگويد عبدالرحمن از خديجه داراى پسرى بود بنام سعيد.
360 - در جمهره أنساب العرب ص 118 و در صفوه الصفوه ابن جوزى ج 1 ص 119 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 نوشتهاند: مادر ابوبكر ليلى بنت مسعود بود لكن خوارزمى اسم خودش را عبدالله، و در صفوه الصفوه، محمد الاصغر ناميده است.
361 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 221 نوشته اد: زحربن قيس نخعى او را كشت، و در مقاتل ابى الفرج نوشته است: جنازهاش را در جويى پيدا كردند و قاتلش مشخص نشد.
362 - در مقاتل الطالبيين ص 57 نوشته است: مادرش ام ولدى بود كه شناخته نشد. لكن در الحدائق الورديه نوشته است: اسمش رمله بود و حضرت قاسم (عليه السلام) و ابوبكر هر دو از او بودند، در طبقان ابن سعد و تذكره الخواص ص 103 نوشتهاند: ام ولد و اسمش نفيله و مادر قاسم و ابوبكر و عبدالله بود. و در كتاب نسب القريش ص 50 نوشته است: قاسم و ابوبكر هر دو بلا عقب بودند و در كربلا شهيد شدند.
363 - در اعلام الوورى طبرسى ص 127 و در المجدى فى النسب تأليف ابى الحسن العمرى و در اسعاف الراغبين مطبوع در حاشيه نور الأبصار ص 202 نوشتهاند: حضرت قاسم (عليه السلام) با سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) ازدواج كرد.
364 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
365 - تاريخ طبرى، ج 7 ص 358 و مقاتل الطالبيين ص 57 و ارشاد ص 239 و اعلام الورى ص 146 و بحار ج 45 فقط در ارشاد و در اعلام الورى نوشته است: بند يكى از كفشهايش.
366 - ذخيره الدارين ص 152 و ابصارالعين ص 37. ابوالفرح در كتاب اغاتى ج 11 ص 144 نوشته است: وقتى كه جعفر بن عليه بن ربيعه را مىبردند براى اينكه قصاص كنند بند كفشش پاره شد، ايستاد تا كفشش را اصلاح كند، مردى به او گفت: در اين موقعيتى كه قرار دارى چگونه به فكر اصلاح بند كفش مىباشى؟ جعفر در پاسخ گفت: بند كفشم را ميبندم تا دشمن نپندارد كه من بيچارهام.
اشد قبال نعلى أن يرانى
عدوى للحوادث مستكينا
با توجه به اين داستان كه برزگان و جوانمردان تا اين اندازه حيثيت و شخصيت خود و خاندانش را رعايت مىكردند، جا دارد نوه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز براى حفظ موقعيت خود به اصلاح كفش بپردازد و ضمناً بعضى مطالبى را كه پارهاى از افراد به امام (عليه السلام) و يا به حضرت زينب سلام الله عليها و يا به هر يك از خاندان رسالت نسبت مىدهند كه خلاف شأن يك انسان عادى و جوانمرد است تا چه رسد به مقام نبوت و ولايت كه پايين آوردن مقام و منزلت آنان است و با حكايت از عدم را به آنان نسبت بدهد كه حتى يك مرد وارسته عادى، از آن تبرك مىجويد.
367 - تاريخ طبرى ج 7 ص 359 و البدايه ابن كثير 8 ص 186 و ارشاد مفيد ص 239 و الكامل ج 4 ص 75 مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و مقاتل الطالبيين ص 58.
368 - در بحار الانوار ج 45 ص 4 نوشته است: پس از آنكه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) درخواست اجازه كرد امام نخست كه اين حالت را ديد گريست و سپس فرمود: يا اخى انت صاحب لوائى و اذا مضيت تفرق عسكرى. با توجه به اينكه مرحوم مجلسى فرموده است: در بعض تأليفات اصحاب چنين نوشته است. ولى ضمن اينكه مشخص نفرموده است از چه كتابى و چه نويسندهاى مىباشد كه نقل مجهول است مخالف با همه مقاتل نيز مىباشد زيرا تمام اصحاب قبل از حضرت عباس (عليه السلام) شهيد شده بودند و ديگر كسى نمانده بود كه لشكر متفرق شود. و حضرت عباس آخرين آنان بوده است.
369 -
اى نفس پس از حسين (عليه السلام) ذلت و خوارى بر تو باد
پس از حسين زنده نباشى، اگر چه خواهان آن هستى
اينك حسين وارد ميدان كارزار شده است
و تو آب سرد گوارا مىنوشى؟
به خدا قسم دين من چنين اجازه نمىدهد
رياض المصائب ص 313 و ابصارالعين ص 30.
370 -
من از مرگ ترسى ندارم كه صدايش بگوشم برسد
تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود
جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد
منم عباس كه مشك آب را به سوى خيمهها مىبرم
و در اين روز جنگ ترسى از مرگ ندارم
كلمه زقا بمعناى صحيحه و بانگ مىآيد. عربها چنين مىپنداشتند كه براى مرگ پرندهاى است كه هنگام آمدن صحيحه مىزند، و نامش هامه است، و معتقد بودند كه كسى كشته شود تا روزى كه از قاتلش قصاص نشود اين پرنده پيوسته صدا مىدهد.
مرحوم مقرم مىنويسد: از مرحوم عالم فاضل شيخ كاظم سبتى رحمه الله عليه شنيدم كه مىفرمود: يكى از علماء ثقه نزد من آمد و گفت: من از سوى حضرت عباس (عليه السلام) پيامى براى تو دارم، در خواب ديدم آن حضرت تو را نكوهش مىكرد و مىفرمود: شيخ كاظم سبتى مصيبت مرا نمىخواند، عرض كردم اى آقاى من! من مكرر شنيدهام كه ايشان مصيبت شما را مىخواند. حضرت فرمود: باو باز بگو اين مصيبت را بخواند:
اگر شخصى از بالاى اسب به زمين بيافتد، دست خود را ستون قرار مىدهد تا كمتر صدمه ببيند اما كسى كه چوبههاى تير در سينهاش رفته و دستهايش قطعه شده است وقتى كه از اسب بزمين مىافتد چگونه مىتواند كنترل بدنش را حفظ كند؟
371 - در كتاب ارشاد ص و مناقب ج 4 ص 108 را زيد بن ورقاء حنفى نوشتهاند. ولى در كتاب مقاتل الطالبيين ص 56 آنرا زيد بن رقاد جنبى و حكيم بن طفيل طلائى نوشته است. احتمال دارد كلمه ورقاء با رقاد و همچنين كلمه حنفى با جنبى كه در خط كوفى تشابه دارند موجب اشتباه و تحريف شده است وگرنه در اصل اختلافى وجود ندارد و همين موجب شده كه بعضيها آنرا جهنى بنويسند.
372 - به خدا قسم اگر چه دست راست مرا قطع كرديد، ولى من تا زندهام از دين و آئين خود، دفاع خواهم كرد و از امام و پيشوايم كه در ايمان يقيناً صادق و فرزند پيغمبر پاك و امين است حمايت مىكنم.
373 - مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 221.
374 - رياض المصائب ص 315.
375 - بحار ج 45 ص 42 و تظللم الزهراء ص 120.
376 - آثار و علائم شكست در پيشانى حسين (عليه السلام) آشكار شد و جا داشت كه كوهها از ناله او ويران و نابود كردند. چرا چنين نباشد و حال آنكه عباس مايه شكوه و عظمت و در زندگى موجب شادى دل حسين (عليه السلام) بود.
پشت و پناه اهل حرم و ساقى كودكان و پرچمدار عاليقدر حسين (عليه السلام) بود.
در بحار ج 45 ص 41 از بعضى از مقاتل نقل كرده است هنگامى كه امام (عليه السلام) بر بالين برادر آمد در سوگ او خطاب به اهل كوفه اين اشعار را خواند:
تعديتم يا شر قوم ببغيكم
و خالفتم دين النبى محمد
اما كان خير الرسل أوصاكم بنا؟
اما نحن من نجل النبى المسدد؟
اما كانت الزهراء امى دونكم؟
اما كان من خير البريه احمد؟
لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم
فسوف تلاقوا حر نار توقد
شما بدترين مردم! از راه ستم و دشمن تجاوز كرديد. درباره ما با دين پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مخالفت نموديد. آيا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن بهترين پيامبران ما را به شما توصيه نكرده بود؟ آيا جد ما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) منتخب خدا نبود؟ آيا فاطمه زهرا سلام الله عليها مادر من نبود؟ شما مردم بخاطر جنايتى كه مرتكب شديد مورد لعن و ذلت قرار گرفتيد و بزودى بسوى آتشى كه حرارتش شديد است بسيار كشانده خواهيد شد.
377 - منتخب طريحى ص 312.
378 - غير از امام سجاد (عليه السلام).
379 - الخصائص الحسينيه، استغاثه چهارم ص 129.
380 - الخصائص الحسينيه، استغاثه چهارم ص 129.
381 - در مرآه العقول ج 4 ص 105 چاپ قديم از امام محمد باقر (عليه السلام) و آلوسى در تفسير روح المعانى ج 8 ص 111 ذيل آيه: قل من حرم زينه الله و خوارزمى در مقتل ج 2 ص 35 و ابن حجر در مجمع الزوائد ج 9 ص 193 آوردهاند: كه حسين بن على (عليه السلام) در روز عاشورا جامه خز سيه فام پوشيده بود. آنچه از اين روايت و نقلها استفاده مىشود عبارت است از اينكه: 1 - امام (عليه السلام) در روز عاشورا هنگامى با دشمن برخورد داشت، بهترين و نفيسترين جامه را پوشيد تا دشمن از هيچ طريقى حتى كمترين احساس ذلت و حقارت در مورد امام و يارانش نكنند و هيچ نقطه ضعفى نشان آنها ندهند. آن نفوس ابيه و انوف حميه ايكه تا اين اندازه دقت نظر دارند و مسائل را مىسنجند آيا ممكن است بخاطر يك قطره آب در حضور دشمن اظهار ذلت و خوارى بكنند؟ نه بخدا قسم! اگر هم احياناً در اين مورد عنوانى كردهاند صرفاً به جهت اتمام حجت و خلع سلاح كردن دشمن بوده است نه مسلح كردن و سوژه بدست دشمن دادن.
2 - درس ديگرى كه از اين حديث مىتوانيم بياموزيم اين است كه انسانى حتى در نخستترين مراحل زندگى نبايد مأيوس بشود و دست از زندگى و رسيدن به هدف، بكشد. امام (عليه السلام) با علم به اينكه در همان روز بلكه در همان ساعت شهيد خواهد شد از نظر نظم و رعايت مراسم زندگى هيچ دريغ نمىكرد و مانند زمانهاى عادى و معمولى به وضع خود و ديگران رسيدگى مىكرد.
3 - امام (عليه السلام) مانند بعضى از اهل دنيا تزهد و پارسا نمائى نمىكرد كه ظاهر خود را به خلاف آنچه در واقع هستند، نشان دهد. و ظاهر را دامى براى اصطياد و استثمار قرار دهد.
382 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222 و بحار ج 45 ص 54 و مجمع الزوائد ابن حجر هيثمى ج 9 ص 193 و لهوف و تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن.
383 - ابن شهر آشوب در مناقب ج 2 ص 222 فرموده است: وى على اصغر بوده است، و سيد بن طاووس نيز در اقبال در ضمن زيارتى كه براى روز عاشورا نقل كرده اين جمله را آورده است: صلى الله عليك و عليهم و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به.
384 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 22 و بحار ج 45.
385 - ابن نما در مثير الاحزان ص 36 و سيد در لهوف، روايت از امام محمد باقر (عليه السلام) ذكر كردهاند ولى ابن كثير در كتاب البدايه ج 8 ص 186 و فرمانى در اخبار الدول ص 108 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 فقط نوشتهاند امام (عليه السلام) دو مشت خود را پر از خون كرد و به طرف آسمان ريخت و دنباله آنرا ننوشتهاند كه خون بزمين برنگشت، و ضمناً ابن كثير اضافه كرده است مردى از بنى اسد كه به او ابن موقد النار مىگفتند على اصغر (عليه السلام) را با تير شهيد كرد.
386 - لهوف سيد بن طاووس ص 66.
387 - مثير الاحزان ابن نما ص 66 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32، لكن در مقتل خوارزمى جمله اللهم لا يكون اهون عليك من فصيل ذكر نشده است و تنها در مقاتل الطاليين آمده است.
388 - تظلم الزهراء ص 122.
389 - منتخب طريحى ص 313.
390 - تذكره الخواص سبط ابن جوزى ص 144. و محمد بن طلحه در كتاب مطالب السؤال فرموده است. پس از آنكه بر او نماز خواند، جنازهاش را دفن فرمله بدمه و حفر له بسيفه، و صلى عليه و دفنه. تذكر چند نكته:
1 - چرا امام حسين (عليه السلام) خون حضرت على اصغر (عليه السلام) را به آسمان پاشيد و چرا خون به زمين برنگشت؟ شايد سر مسئله اين باشد كه خون آن مظلوم نفيسترين و محكمترين سند مظلوميت امام حسين (عليه السلام) بود و لذا مىبايست در بهترين جايى آنرا نگهدارى كند و به امانت بسپارد تا روز قيامت بتواند از آن استفاده كند و زمين و زمينيان قابليت امانتدارى چنين امانتى را نداشتند لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمان و آسمانيان نيز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند و ثابت كردند كه آدميان ستمگر و نادانند و قابليت كشيدن بار امانت را ندارد (انه ظلوم جهول).
2 - چرا امام (عليه السلام) بر هيچ يك از جنازه شهدا نماز نخواند و بر جنازه على اصغر (عليه السلام) نماز خواند؟ با اينكه ديگران بالغ و بزرگ بودند ولى حضرت على اصغر (عليه السلام) نابالغ و صغير آنهم كمتر از هفت سال نماز نمىخوانند. احتمال دارد به اين جهت حضرت امام (عليه السلام) بر جنازه على اصغر نماز گذاشت كه به جهانيان تفهيم كند شهادت اين كودك از بزرگترين موارد امتحان وى بوده است اگر چه به ظاهر كوچك ولى در واقع از همه بزرگتر و مهمتر بوده است... و لذا وقتى كه امام (عليه السلام) او را به پيشگاه خدا تقديم كرد تمام انبياء و فرشتگان خدا و ملائكه مقربين، همه از او تعجب كردند كه چگونه حسين (عليه السلام) توانست از عهده اين امتحان به در آيد، و چون اين توفيق را به دست آورد فرمود: هون على ما نزل بى، انه بعين الله تعالى اين نيز بر ما آسان است و در راه خدا همه چيز سهل است، از اينرو نماز را بعنوان سپاس و شكر بر اين توفيق و تقرب بيشتر بخدا بجاى آورد كه نماز موجب تقرب هر پرهيزگار است الصلوه قربان كل تقى.
3 - چرا امام (عليه السلام) بدن حضرت على اصغر را با خون گلويش آغشته كرد؟ شايد به اين جهت بوده كه چون حضرت على اصغر در ميان همه شهداء ممتاز و از همه مظلومتر بوده است از اين رو امام (عليه السلام) خواست داراى آرم ويژهاى باشد تا در قيامت نيز با همين آرم علامت از ديگران ممتاز باشد و بتواند آنرا وسيله شفاعت امت جدش قرار دهد.
4 - اما چرا حضرت امام (عليه السلام) تنها بدن على اصغر را دفن كرد و بدن هيچ يك ديگر از شهداء را دفن نفرمود؟ احتمالاً يكى از چند مسئله زير بوده:
اول آنكه: حضرت على اصغر (عليه السلام) آخرين شهيد بود و پس از او ديگر كسى نبود كه شهيد شود لذا در مورد ديگران اين موقعيت و اين فرصت نبود.
دوم اينكه: همانطور كه گفته شد على اصغر (عليه السلام) در ميان شهداء از هر جهت ممتاز بود، بخاطر همان امتياز، حضرت امام (عليه السلام) بدنش را دفن كردند و در مورد ديگران اين عمل را انجام ندادند و برخى از بزرگان تعبير كردهاند كه على اصغر (عليه السلام) قرآن بغلى امام بود و امام نخواست اين قرآن روى زمين بماند و زير سم ستوران ورق ورق شود، لذا او را دفن نمود.
سوم آنكه: چون مظلوميت حضرت على اصغر (عليه السلام) كه نه جنگى كرد و نه مىتوانست از خود دفاعى بكند بر هر انسانى معلوم و مصيبتش دلخراش بود، امام (عليه السلام) نخواست هنگام عبور اسراء از قتلگاه با ديدن بدن او بيش از آنچه داغديده هستند دلشان بسوزد، و اين مصيبت آنقدر جانگداز و سوزنده بود كه تنها خداى تعالى امام را در اين مصيبت تسليت گفت و از عالم غيب شنيد كه مىگفت: دعه يا حسين فان له مرضعاً فى الجنه.
از اين جمله نيز استفاده مىشود وقتى كه در بغل امام تير بر گلوى نازك على زدند امام (عليه السلام) با حالت حيرت و بهت به او نگاه مىكرد و بدنش را همچنان در بغل نگه داشته بود و دل از او بر نمىكند لذا خطاب آمد: او را بگذار كه دايهاش در بهشت آماده و در انتظار اوست. همچنانكه در وفات ابراهيم فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز از آسمان اين پيام آمد: ان مرضعاً فى الجنه بدينوسيله دل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آرام گرفت. (الأصابه ج 1 ص 94 و استيعاب ج 1 ص 45 و تهذيب الاسماء نووى ج 1 ص 102 و شرح المواهب اللدنيه زرقانى ج 3 ص 214).
391 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 و احتجاج طبرسى ص 163 طبع نجف.
392 - قول مزبور را به مرحوم شيخ مفيد نسبت دادهاند لكن در كتاب ارشاد طبع بصيرتى قم كه در كتابخانه اينجانب (مترجم) موجود بود آنرا نيافتم.
393 - مقتل العوالم ص 97 و مثير الاحزان ابن نما ص 37 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 33.
394 - البيان و التبيين جاحظ ج 3 ص 161.
مرگ با عزت بمراتب بر زندگى توأم با ننگ شرافت دارد
و مرگ بظاهر با ذلت بهتر است از زندگانى ايكه نهايتش جهنم و عذاب باشد
395 - مناقب شهر آشوب ج 2 ص 223.
من حسين فرزند على مرتضايم
سوگند ياد كردهام هرگز در برابر دشمن سر فرود نياورم
من از خاندان و بستگان پدرم حمايت مىكنم
و در راه دين جدم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كشته خواهم شد
396 - تاريخ طبرى ج 7 ص 364.
397 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 223.
398 - بحار الانوار ج 45 ص 51 و مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 188 و الخصائص الحسينيه ص 46 باب خصائص الحيوانات. مؤلف محترم مىنويسد: من صحت و درستى اين حديث را كه اسب آب نياشامد و امام به صرف شنيدن سخن دشمن آب را روى آب ريخت، با توجه به اينكه امام مىدانست كه اين يك نيرنگ دشمنانه است آنرا تضمين نمىكنم، ولى در عين حال ويژگيهاى آنروز كه مخصوص ابى عبدالله (عليه السلام) و ياران و اصحابش بود كه مىبايست با لب تشنه از دنيا بروند، از توان درك ما خارجند و ما راهى براى درك و شناخت آنها نداريم و چون امام (عليه السلام) را در افعال و اقوال خود حكيم مىدانيم و يقين داريم تمام آنچه را كه انجام داده است از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دريافت كردهاند لذا آنها را مىپذيريم وگرنه مسائل روز عاشورا، همه داراى اسرار و مصالحى بودند كه جز پروردگار جهانيان تعالى شأنه كسى آنها را نميداند.
البته در اينجا يك نكته نيز وجود دارد كه امام (عليه السلام) به آن توجه داشت و آن اينكه عرب در مقابل حمايت و دفاع از حرم و زن و فرزند حساسيت و حميت ويژهاى داشت و همه چيز خود را در اين طريق فدا مىكرد و ابى عبدالله (عليه السلام) كه خود سيد عرب و فرزند سيد عرب بود از خصلت نيكو مستثنى هستند نبود، وقتى كه آن مرد خبر داد كه زن و فرزندت مورد هجوم و اهانت قرار گرفتهاند اگر به علم خود عمل مىكرد و اعتنا نمىنمود مردن همان را سوژه مىكردند و مىگفتند: حسين (عليه السلام) غيرت و مردانگى عربى ندارد، و لذا براى اينكه دشمن را از اين جهت نيز خلع سلاح نمايد آب نياشامد و براى حمايت از زن و فرزند خود از آب فرات تشنه كام بيرون آمد.
399 - جلاء العيون مرحوم علامه مجلسى.
400 - مثير الاحزان آل صاحب جواهر قدس سره.
401 - لهوف سيد بن طاووس عليه الرحمه ص 67.
402 - مقاتل الطاليين ابى الفرج چاپ ايران ص 78.
403 - مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 189 و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 نوشته است پس از مكالمه با حسين بن مالك شروع به نبرد نمود و هفتاد و دو زخم و جراحت بر بدنش وارد آمد، از شدت خستگى لحظهاى ايستاد تا رفع خستگى نمايد كه مردى سنگى به پيشانى اش زد.
404 - در مقتل خوارزمى ج 2 نوشته است تير تيز سه شعبه مسمومى بر قلب امام زد.
405 - شيخ عباس قمى نفس المهموم ص 189 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 68.
406 - تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 338.
407 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 70.
408 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 نوشته است: هر كس از سپاهيان عمر سعد نزديك امام (عليه السلام) مىآمد از كشتن او منصرف مىشد و نمىخواست دست خود را به خون امام حسين (عليه السلام) آلوده سازد تا اينكه مالك بن نسر كندى آمد... ولى در تاريخ طبرى ج 7 ص 365 نوشته: كسى جرأت نميكرد نزديك امام بشود و كشتن او را به يكديگر واگذار مىكرد تا اينكه...
409 - كامل ابن اثير ج 4 ص 31 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و طبرى ج 7 ص 359.
410 - تاريخ طبرى ج 7 ص 361 البدايه ابن كثير ج 8 ص 186.
411 - مقاتل الطاليين ابى الفرج ص 62 و تاريخ طبرى ج 7 ص 361.
412 - الخصائص الحسينيه ص 129.
413 - كامل ابن اثير ج 3 ص 292 و ارشاد مفيد ص 241 و مثير الاحزان ص 38 و لهوف ص 68.
414 - مثير الاحزان ص 39 و لهوف ص 68.
415 - دينورى اخبار الطوال ص 255 و خطط مقريزى ج 2 ص 288.
416 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
417 - الاتحاف يحب الأشراف ص 16.
418 - لهوف ص 70.
419 - مقاتل العوالم ص 110.
420 - مثير الاحزان ابن نما ص 49.
421 - پس از شهادت امام (عليه السلام) به وى نزديك شدند، به استثناى زخمهاى نيزه و تير، سى و سه سوراخ كه جايگاه فرو رفتن دشنه و سى و چهار شكاف كه جاى ضربت شمشير بود در بدنش شماره كردند. و برخى طبق شمارى كه از سوراخهاى پيراهنش بدست آوردهاند عدد زخمها را بيش از يكصد و بيست زخم دانستهاند. سلام و صلوات خدا بر حسين (عليه السلام) و ياران او و لعن نفرين ابدى خدا و ملائكه مقربين بر كشندگان حسين و تجهيز كنندگان بر او، باد! و در بحار ج 45 ص 94 نوشته است: 64 زخم شمشير و نيزه شماره كردند.
422 - مصباح المتهجد و الاقبال.
423 - اسرار الشهداء ص 423.
424 - رياض المصائب ص 33.
425 - پس از آن صورت بر خاك گذاشت و فرمود: بسم الله و بالله و فى سبيل الله و على مله رسول الله (لهوف). بدينسان خون حسين (عليه السلام) و ياران او به زمين ريخت و از آن خون درخت آزادى و آزادگى روييد و بر همه آشكار شد كه دشمنى با حسين (عليه السلام) و ياران او علتى جز پليدى و پستى اى كه بر نهاد كوفيان چيره گشته و آنان را دشمن نيكمردان و پاك نهادان ساخته بود چندان كه آزار جوانمردان را سرافرازى خويش مىشمردند و آنان را يك نوع سربلندى و افتخار خود مىدانستند چيز ديگرى نبود...!
426 - امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128.
427 - تظللم الزهراء ص 129.
428 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 37.
429 - زيارت ناحيه مقدسه.
430 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
431 - لهوف ص 73.
432 - كامل ابن اثير ج 4 ص 32.
433 - ارشاد مرحوم مفيد.
434 - مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73.
435 - سيد بن طاووس لهوف ص 73.
436 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 38 و كامل ابن اثير 4 ص 37.
437 - مناقب شهر آشوب ج 2 ص 224.
438 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 110.
439 - كامل الزيارات ابن قولويه متوفى سنه 367 باب 26 ص 80.
440 - تهذيب شيخ طوسى ج 1 ص 192 در فضل مساجد. و سفينه البحار ج 1 ص 602 ماده سجد.
441 - شرح نهج البلاغه ج 4 ص 61.
442 - مروج الذهب مدرك فوق و فرحه الغرى سيد عبدالكريم بن طاووس ص 113.
443 - ابن ابى الحديد ج 4 ص 94. ابو غسان بصرى روايت كرده است كه: عبيدالله بن زياد چهار مسجد در شهر بصره ساخت تا در آنها بر ضد على (عليه السلام) تبليغ كنند و بغض او را در دلها استوار سازند مساجد مزبور عبارتند از: 1 - مسجد بنى عدى 2 - مسجدى در منطقه علافها، نزديك بندرگاه بصره 4 - مسجدى در محله ازد.
444 -
اين سزا و پاداش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود
اى امت سركش و ستمگر
اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده مىبود
هر آينه امروز را روز ماتم برايش برقرار مىكرد
445 - در تواريخ اهل سنت از قبيل كامل ابن اثير ج 3 ص 83 و واقدى، و عمده القارى فى شرح البخارى ج 3 ص 427 و ابن عساكر ج 4 ص 341 گفتهاند سلمه قبل از داستان كربلا در سنه 59 و يا زودتر وفات كرده است. ولى پارهاى ديگر مانند الاصابه ج 4 ص 460 و ابو نعيم و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 137 وفات او را از سال 61 به بعد دانستهاند و كتاب اصول كافى روايت شده است كه امام حسين (عليه السلام) ودايع امامت و وصاياى خودش را به او سپرد تا به امام زين العابدين (عليه السلام) تحويل دهد.
446 - در امالى مرحوم شيخ طوسى ص 56 و در تهذيب التهذيب ج 2 ص 356 و ذخائر العقبى طبرى ص 148 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 213 نوشتهاند كه: ام سلمه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد و شهادت (عليه السلام) را به او خبر داد.
447 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 341 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127 و مجمع الزوايد ج 9 ص 199. قبلاً يادآور شديم وقتى امام (عليه السلام) به منزل خزيميه رسيدند و يك شبانه روز در آنجا ماندند حضرت زينب به امام عرض كرد شنيدم هاتفى اين اشعار را ميخواند: ألا يا عين فاحتفلى...
448 - حديث قارورتين و دو شيشه در كتابهاى: معالم الزالفى سيد هاشم بحرانى ص 91 باب 49 و مدينه المعاجز ص 244 باب 49 سيد هاشم بحرانى و منتخب طريحى ص 335 چاپ مطبعه حيدريه طبع سوم نوشته شده است.
449 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139. و مرآت الجنان يافعى ج 1 ص 134 مسند احمد حنبل ج 1 ص 242 و الكواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56 و ذخائر العقبى محب طبرى ص 148. و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 355 كامل ابن اثير ج 4 ص 38. و صواعق محرقه ص 116 22. و تاريخ بغداد خطيب ج 1 ص 142 و خطط مقريزيه ج 2 ص 285. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 94 فصل 12 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 212.
450 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126. و صواعق المحرقه ص 116 فصل فيما جرى على الحسين. و خط مقريزينه ج 2 ص 289. و تذكره الخواص ص 155. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90. تاريك شدن دنيا به مدت سه شبانه روز هنگام شهادت امام حسين (عليه السلام) حتى براى غير شيعه هم نبايد جاى تعجب و شگفتى باشد زيرا وقتى كه جناب قسطلانى در كتاب ارشاد السارى شرح بخارى ج 6 ص 114 مينويسد دنيا در فوت عمر تاريك شد در مورد حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه علت وجودى كائنات بود بطريق اولى مىبايست تاريك مىشد.
451 - الاتحاف بحب الاشراف ص 24 و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 354. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. اگر آنچه را كه ابن جوزى در كتاب المنظم ج 7 ص 244 در حوادث سنه 339 مىنويسد: (در شهر آشوب در ثعلبيه براى حجاج اتفاق افتاد كه باد سياهى وزيدن گرفت و دنيا تاريك شد به قسمتى كه يكديگر را نمىديدند) درست باشد جاى هيچگونه انكارى براى تاريك شدن هوا در كربلا براى كسى باقى نمىماند.
452 - صواعق محرقه ص 116 و الانحاف بحب الأشراف ص 24.
453 - تهذيب التهذيب ابن حجر ج 1 ص 354 و صواعق المحرقه ص 116 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89.
454 - مجمع الزوائد ج 9 ص 197 و تاريخ الخلفاء ص 138 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89 و الاتحاف ص 24 و صواعق ص 116 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56. و باز جاى هيچگونه شگفتى نيست زيرا خورشيد براى فوت ابراهيم فرزند صغير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز گرفت چنانچه در كتاب شرح المواهب اللدنيه ج 3 ص 212 و در اسد الغابه ج 1 ص 39، و عمده القارى در شرح بخارى 3 ص 472 باب كيفيت صلوه كسوف نوشتهاند.
455 - كامل الزيارات ص 77 باب 24.
456 - خرائج راوندى ص 64 طبع هند در ضمن معجزات امام حسن عسكرى (عليه السلام).
457 - كامل الزيارات ابن قولويه سنه 367 ص 80.
458 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126 و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تذكره الخواص ص 155 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89. و خطط مقريزيه ج 2 ص 989. و الاتحاف بحب الاشراف ص 55. و صواعق محرقه ص 116 و مناقب ابن شهر آشوب متوفى سنه 588 ج 2 ص 206 و ص 182 و جمله (آسمان خون باريد) را ابن اثير در كامل ج 7 ص 29 حوادث 246. و كتاب النجوم الزهراه ج 2 ص 322 و كنزالعمال ج 4 ص 291 شماره 5868 نوشتهاند.
459 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126.
460 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
461 - مجمع الزوائد هيثمى ج 9 ص 196. و خصائص الكبرى ج 2 ص 125. و تاريخ الخفاء سيوطى ص 138. و عقد الفريد ج 2 ص 315 و كواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
462 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
463 - مجمع الزوائد ج 9 ص 196. و كامل ابن اثير ج 4 ص 103. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 87 و منتخب طريحى ص 338.
464 - شرح قصيده ابى فرانس ص 149.
465 - كامل ابن اثير ج 6 ص 37 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و تذكره الخواص ص 155.
466 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 100. و قسطلانى در ارشاد السارى فى شرح البخارى ج 9 ص 114 روايت مىكند، جنيان در سوگ عمر بن كثير نوحه سر دادند. ابن كثير در البدايه ج 10 ص 298 مىنويسد در مرگ بشر حافى جنيان نوحه سرائى مىكردند. اگر اين روايت درست باشد در سرور جوانان بهشت كه روح و روان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود به طريق اولى بايد نوحه سرائى كرده باشند.
467 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 380.
468 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تهذيب التهذيب ج 2 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 96 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
469 - صواعق محرقه ص 116.
470 - تذكره الخواص ص 154 محرقه ص 116.
471 - ابن قولويه، كامل الزيارات.
472 - من لا يحضره الفقيه ص 148.
473 - كشكول شيخ يوسف بحرانى ص 17 طبع هند نقل از كشكول شيخ بهائى.
474 - مرحوم شيخ طوسى (ره) در تهذيب ج 2 ص 283 در آخر كتاب نذر، از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: زنان اهل بيت در بيت معصوم امام (عليه السلام) گريبان چاك زدند و تپانچه بر صورت زدند، و بر مصيبتى مثل مصيبت امام حسين (عليه السلام) بايد تپانچهها بر صورت زده شود و بايد گريبانها چاك گردد. و لقد شققن الفاطميات الجوب على الحسين، و لطمن الخدود، و على مثل الحسين فلتلطم الحدود، و لتشق الجيوب.
475 - كامل الزيارات ص 174.
476 - در كتاب تاج العروس ج 7 ص 426 در ماده ظل از شهاب خفاجى نقل مىكند كه وى گفته است: ظل فعلى ماضى و از افعال ناقصه است كه خبر را در ظرف تمام روز براى اسم خود اثبات مىكند. و رضى در شرح كافيه ص 278 ضمن بحث از افعال ناقصه نوشته است معناى ظل زيد متفكراً اين است: زيد در تمام ساعات روز در اين حالت بود. بنابراين ظل مضمون جمله اسميه را كه عبارت از تفكر زيد باشد مقترن به تمام ساعات روز كرده كه وى مستغرق آن بوده است، آنگاه افزوده است: چنانكه معناى بات زيد مهموماً نيز همين است يعنى: استغراق در تمام ساعات شب.
در شرح صمديه سيد على خان كبير ص 59 طبع ايران نوشته است: ظل و بات به ترتيب مفهوم خبر را براى اسم خود در تمام ساعات روز و شب اثبات مىكند.
و زمخشرى نيز در كتاب المفصل همين روال را عنوان كرده و سپس افزوده است: گاهى اوقات به معناى صار استعمال مىشوند، البته استعمال به معناى صادر چون مجازى است و نه حقيقى، بايد حتماً همراه با قرينه مجوزه باشد.
477 - كامل الزيارات ص 173 باب 71. اگر چه در متن روايت بعد از جمله من زار الحسين جمله و بات عنده نوشته شده و مؤيد همان مفاد و معنايى است كه مرحوم مقرم استفاده كرده است زيرا واو خوف حرف عطف ظهور در جميع بين معطوف عليه دارد، لكن در بعضى نسخ روايت به جاى و بات كلمه او بات نوشته شده است بنابراين كلمه او نه تنها ظهورى در تأييد استنباط مزبور ندارد كه بر عكس، زيرا كلمه او براى ترديد، و يا انتخاب فردى از افراد متعدد در حال اختيار مىباشد، عليهذا اگر به جاى واو او در متن روايت استعمال شده باشد نه تنها مغاير با نظريه متخصصين لغات عرب نيست بلكه مىتواند به نحوه مؤيدشان باشد.
478 - در عيون الاخبار ص 66 حديثى از امام هشتم (عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت ابن شبيب فرمود: اگر دوست دارى در غرفات بهشت با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشى قاتلان امام حسين (عليه السلام) را لعن كن و هرگاه بياد حسين (عليه السلام) افتادى بگو: يا ليتنى معهم فأفوز فوزاً عظيماً.
479 - مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 189 نقل از امالى مفيد نيشابورى.
480 - نشوار المخاضره ج 8 ص 218.
481 - كامل ابن اثير ج 4 ص 32.
482 - تاريخ طبرى ج 7 و مثير الاحزان ابن نما ص 40، و الدمعه الساكبه ص 348.
483 - امالى صدوق ص 99 مجلس 31 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 204.
484 - رياض المصائب ص 341 و تظلم الزهراء ص 130.
485 - لهوف ص 74 و مثير الاحزان ابن نما ص 41.
486 - تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 133 و ارشاد مفيد ص 242. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225 و اعلام الورى طبرسى ص 148 و روضه الواعظين ابن فنال ص 162.
487 - تظللم الزهراء ص 132.
488 - تاريخ طبرى ج 7 ص 367.
489 - نفس المهموم و تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و تاريخ قرمانى ص 108.
490 - كامل ابن اثير ج 4 ص 79. مصعب زبيرى در كتاب نسب قريش، مطلب عجيبى نقل مىكند وى در ص 58 كتاب مزبر نوشته است: عمر بن سعد، على بن الحسين را گرفت و از ديد مردم پنهانش نمود و به او احترام مىگذاشت همين كه شنيد منادى ندا مىكند: هر كس على بن الحسين را بياورد سيصد درهم جايزه خواهد داشت، دستهاى او را با غل و زنجير بست و به گردنش افكند و با همين حال نزد ابن زياد آورد، و جايزه را دريافت كرد،... در همين جا اگر عمهاش زينب خود را بر او نيافكنده بود و نگفته بود پيش از اينكه او را بكشى مرا بكش، ابن زياد او را مىكشت. غير از زبيرى، هيچ كس ديگر از مورخين اين مطلب را ننوشته است و لذا بعيد به نظر مىآيد در ميان لشكر كوفه حتى در مراحل اوليه چنين رحمى داشته باشند كه به عنوان دلسوزى على بن الحسين (عليه السلام) را ربوده باشند، زيرا از ولد الزنا هيچوقت كار خير مشاهده نشده است. ثانياً على بن الحسين امام زمان و حجت خدا بر زنان و مايه دلگرمى و شكيب آنها بود، اگر او را مىربودند معلوم نبود كه بر زنان اهل بيت چه مىگذشت؟
491 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 اين شعر نيز به شعر فوق افزوده است:
حتى عصينا الله رب الامر
بصنعها مع الحسين الطهر
از شعر فوق استفاده مىشود كه قوىترين اسبها را جمع كردند و آنها را به صورت قطار گردنهايشان را به يكديگر بسته بودند و به صورت دايرهاى بر بدنها مىتاختند و آنقدر ادامه دادند و گرداندند تا اينكه استخوانهاى سينه و پشت مانند آرد نرم شد و خود در اين عمل اقرار كردند كه عملشان خلاف حكم خدا بود.
492 - لهوف ص 75 و مثير الاحزان ابن نما ص 41 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39.
493 - الاثار الباقيه طبع ليدن ص 329.
494 - كتاب التعجب كراجكى ملحق به كتاب كنز الفوائد ص 46 و شماره مسلسل ص 350.
495 - لهوف ص 81 و عمده القارى فى البخارى ج 7 ص 656.
496 - الكبريت الأحمر.
497 - ارشاد.
498 - از روضه الشهداء، ملا حسين كاشفى، كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 190 نوشته است: زن خولى ديد نور از زير اجانه (سرپوش) به سوى آسمان بلند است، و مرغان سفيد رنگى در اطراف آن در پروازند. و همچنين مىافزايد كه: همسر ديگر خولى به نام نوار بنت مالك چون از قضيه آگاه شد به خولى گفت: تو سر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را آوردهاى؟ به خدا قسم سر من و تو ديگر بر يك بالين جمع نخواهد شد، اين را بگفت و براى هميشه از او جدا شد.
499 - انساب الأشراف بلاذرى ج 5 ص 238.
500 - يافعى در مرآه الجنان ج 1 ص 133 نوشته است: ابن زياد بر او خشمگين شد و او را كشت ولى نام حامل سر مطهر را ذكر نكرده است. بين تاريخ نويسان اختلاف است كه آيا آورنده سر مطهر امام نزد ابن زياد چه كسى بوده است و اشعار را چه كسى خوانده است؟
ابن جرير طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 368 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 79. نوشتهاند: گوينده اشعار سنان بن انس بود كه بر عمر خواند. و در تذكره الخواص ص 144 نوشتهاند: بشر بن مالك آنها را بر ابن زياد خواند.
در هر صورت ابن طلحه در مطالب السؤال ص 76 اين شعر را بر اشعار فوق افزوده است: و من يصلى القبلتين فى الصبا و گفته ابن زياد بر وى خشمگين شد و او را كشت.
در رياض المصائب ص 437 نوشته است گوينده اشعار فوق شمر بوده است، و به نظر مىرسد همين حرف درستتر باشد، زيرا اگر قبول كرديم كشنده حضرت امام (عليه السلام) شمر بود چنانچه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مىشود و گروه بسيارى از مورخين آن را تأييد كردهاند بعيد است كه ديگرى سر مقدس را و به آن مباهات و افتخار بكند و خودش موجب تقرب به ابن زياد را از دست بدهد. و لذا در المعجم مما استعجم ج 2 ص 865 و در وفاء الوفاء سمهورى ج 2 ص 232 آنجا كه بحث از قرقگاه ضريه مىكند، مىگويد: ضريه از آبهاى ضباب و در جاهليت مال ذى الجوشن ضيايى پدر شمر قاتل امام حسين بوده است. و بدينوسيله تصريح مىكند كه قاتل امام حسين (عليه السلام) شمر بوده است.
501 - محدث قمى، نفس المهموم، ص 204.
502 - نسب قريش تأليف مصعب زبيرى ص 58.
503 - اقبال، سيد بن طاووس.
504 - رياض الأحزان ص 49. و اثبات الوصيه مسعودى ص 143.
505 - اثبات الوصيه ص 143 طبع نجف، لكن در تاريخ ابو الفداء ج 1 ص 203 نوشته شده است: حضرت امام باقر (عليه السلام) در آنروز سه سال بود.
506 - بحار ج 45 در بحث اولاد امام (عليه السلام)، اسعاف الراغبين ص 28 كه در حاشيه نور الأبصار چاپ شده و در لهوف ص 8 نوشته شده است: اسماء بن خارجه فزارى وى را در كوفه درمان كرد و پس از بهبودى او را به مدينه فرستاد.
507 - عقبه بن سمعان غلام آزاد شده رباب، از مدينه تا كربلا پيوسته در ركاب امام (عليه السلام) و مسئول امور اسبها بود، پس از شهادت امام فرار كرد ويرا دستگير كردند و به گمان اينكه او غلام رباب است آزادش كردند و بدينوسيله كسيكه در تمام جريانات از آغاز تا پايان حضور داشت آنها را نشر داد و به همه كس گفت: عقبه بن سمعان همان كسى است كه وقتى حر منكر دعوت اهالى كوفه از امام (عليه السلام) شد، امام به عقبه گفت: آن خورجينهاى پر از نامه را بياور، وى هم خورجينها را آورد و نامهها را به حر و لشكرش نشان داد. و باز آنجا كه عمر سعد نامه مصلحتآميزى نوشته بود كه حسين (عليه السلام) حاضر است به نحوى صلح كند، وى عنوان كرد من از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلاء پيوسته همراه امام (عليه السلام) بودم. و هرگز كلمهاى نشنيدم كه امام حاضر باشد دست در دست يزيد بگذارد و يا حاضر باشد وى را به يكى از مرزها بفرستد.
508 - از كسانيكه همراه امام (عليه السلام) در كربلا بودند فقط دو نقر باقى ماندند، يكى عقبه بن سمعان كه عنوان شد و ديگرى مرقع بن ثمامه اسدى. دينورى در اخبار الطول خود ص 305 مىنويسد: (... از ياران امام (عليه السلام) تنها دو نفر زنده ماندند يكى مرقع بن ثمامه اسدى كه عمر سعد او را پيش ابن زياد فرستاد، و ابن زياد هم او را به ربذه تبعيد كرد. مرقع تا هنگام مرگ يزيد و فرار ابن زياد به شام، در ربذه بود، و پس از آن كه به كوفه برگشت...) لكن طبرى در ج 7 ص 368 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 80 نوشته است او را به زاره تبعيد كرد. زاره چشمهاى است در بحرين و قريهاى است در صعيد مصر، و دهكدهاى است در شيراز نزديك ارسنجان و قريهاى است در طرابلس غرب.
در تاريخ كامل ابن اثير ج 4 ص 80 نوشته است: ابن زياد اهل كوفه را تهديد كرد كه آنها را به عمان زاره تبعيد خواهد كرد و در همان كتاب در حوادث سنه 321 نوشته است كه: على بن يليق امر كرد معاويه و يزيد را در منابر بغداد لعن كنند كه عامه از اين امر مصطرب و ناراحت شدند و سرانجام او را به سوى عمان بردند. از اينجا مىتوان استفاده كرد كه منظور از زاره محلى است كه در عمان بوده است.
509 - مثير الأحزان ابن نما ص 40. و لهوف سيد بن طاووس ص 47. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و مقتل طريحى ص 322.
510 - خطط مقريزيه ج 2 ص 280 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و تاريخ طبرى ج 7 ص 370.
511 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 39. و منتخب طريحى ص 322 و الطراز المذهب ص 243 نقل از منتخب.
512 - الكبريت الاحمر ج 3 ص 13. و الطراز المذهب.
513 - در كتاب تهذيب الأسماء نورى ج 1 ص 163، و در الكواكب الدريه مناوى ج 1 ص 58 و در نور الأبصار شيلنجى ص 160 و در وفيات الأعيان ابن خلكان نوشتهاند: سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) روز پنج شنبه پنجم ماه ربيع الأول سال 117 هجرى از دنيا رفت. ابوالحسن عمرى در كتاب المجدى فى الأنساب و طبرسى در اعلام الورى ص 127 ضمن بحث از فرزندان امام حسين (عليه السلام)، و ابوالفرج در اغانى ج 12 ص 163 نوشتهاند: حضرت سكينه با پسر عمويش عبدالله بن حسن على بن ابيطالب ازدواج كرد، و عبدالله اصلاً عروسى نگرفتند، وى در حادثه كربلا بيش از بيست سال عمر داشت و پيش از وفات عمويش امام حسن (عليه السلام) بدنيا آمد و نزديك هفتاد سال عمر كرد. در مقام و منزلت حضرت سكينه همين اندازه بس كه سيد الشهداء دربارهاش فرمود: ان الغالب على سكينه، الاستغراق مع الله و اين خود درس مهمى است از مقام و منزلت زن در شريعت مقدسه اسلام. اسعاف الراغبين و كتاب السيده سكينه.
514 - تظللم الزهراء ص 135.
515 - برگزيدهاى از كامل الزيارات ابن قولويه ص 361.
516 - تظللم الزهراء ص 177.
517 - الدمعه الساكبه ص 364.
518 - مثير الأحزان ابن نما ص 64 و لهوف سيد بن طاووس ص 80.
519 - در بندى اسرار الشهاده ص 477 و تظلم الزهرا ص 150.
520 - اين خطبه بر اساس متون امالى شيخ طوسى و لهوف و مثير الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحرير شده است.
521 - اين خطبه همانگونه كه گذشت بر اساس متون امالى شيخ طوس و لهوف و مثير الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحرير شده است.
522 - احتجاج طبرسى طبع نجف ص 166.
523 - فاطمه دختر امام (عليه السلام) شخصيتى جليل القدر و مقامى بسيار بلند و بزرگوارى داشت. زنى بسيار متدين و متعبد بود كه پدرش سيد الشهداء (عليه السلام) به حسن مثنى كه به خواستگارى يكى از دختران عمويش آمده بود درباره وى فرمود: من فاطمه را براى تو پيشنهاد مىدهم، زيرا او از همه دختران من به مادرم فاطمه دختر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شبيهتر است، و از نظر ديانت تمام شبها را به تهجد و نماز شب مىپردازد و روزها روزه مىگيرد، و از نظر جمال و زيبايى، به حور العين مىماند. ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب ج 12 ص 442 نقل كرده است كه: جناب فاطمه از پدر، و از برادرش زين العابدين، و از عمهاش جناب زينب، و از ابن عباس، و از اسماء بنت عميس رواياتى نقل كرده است. و فرزندانش مانند عبدالله، و ابراهيم و حسين، و ام جعفر كه از حسن مثنى بودند از وى روايت كردهاند. همچنين ابوالمقدم از طريق مادرش از وى روايت نقل كرده است. و زهير بن معاويه نيز از طريق مادرش و همچنين از طريق معصب و ديگران از حضرت فاطمه روايت نقل كردهاند. و در خلاصه تهذيب الكمال ص 425 نوشته است: اصحاب سنن مانند، ترمذى، و ابو داوود، و نسائى در مسند على، و ابن ماجه و... روايت بسيارى از او تخريج كردهاند، و ابن حجر عقلانى گفته است: قسمتى از احاديث منقوله از فاطمه در كتاب جنائز از صحيح بخارى ذكر شده است، و اين حيان ضمن اينكه آنها را صحيح دانسته است وفاتش را نيز در سنه 110 ذكر كرده است. يافعى در كتاب مرآه الجنان ج 1 ص 234 و ابن عماد در شذرات الذهب ج 1 ص 139 نيز وفاتش را در سنه 110 دانستهاند. و بنابر آنچه ابن حجر در تهذيب التهذيب نقل مىكند كه عمر حضرت فاطمه، نزديك به نود سال رسيد، بايد ولادتش در سنه سى بوده باشد. وى حدود 7 سال قبل از خواهرش حضرت سكيه از دنيا رفت.
زمزم، كرامتى از آن بانو
در كامل بن اثير ج 4 ص 267 نوشته است فاطمه بزرگتر از خواهرش حضرت سكينه بوده است.
در كتاب تحقيق النصره الى معالم دار الهجره ص 18 تأليف ابى بكر بن حسين بن عمر مراغى (متوفاى سنه 816) نوشته است: يكى از كرامات حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) اين بود: وقتى كه وليد بن عبدالملك دستور داد حجرات اطراف مسجد را بگيرند و ضميمه مسجد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمايند حضرت فاطمه بالأجبار در منطقه حره رفت و در آنجا خانهاى براى خود بنا نموده، و دستور داد چاهى جهت آب آشاميدنى در آن حفر نمايند، حفاران به سنگ بسيار بزرگ و سختى برخورد كردند كه گذشتن از آن ممكن نبود، مسئله را با جناب فاطمه در ميان گذاشتند، ايشان وضو گرفت و فاضل آب وضوى خود را بر آن پاشيد كه در اثر آن نرم شد و به راحتى آن را شكسته و بيرون آوردند، پس از آن مردم از آب آن تبرك مىجستند و به آن زمزم مىگفتند.
در كتاب طبقات ابن سعد ج 8 ص 476 نوشته است: حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) تسبيحات بعد از نماز را عوض دانههاى تسبيح يا نخهائى كه گره زده بود، مىخواند ما در تأليف، نقد التاريخ المخلوط مورخينى را كه ازدواج او را با عثمانى مناقشه كردهايم و ازدواج با محمد ديباج را، قلمهاى زبيريان آفريده است و صحت ندارد.
524 - احتمالاً جناب ام كلثوم همان حضرت زينب سلام الله عليه باشد و چون حضرت زينب داراى دخترى به نام ام كلثوم بود لذا كنيهاش را ام كلثوم مىگفتند. و مؤيد اين مطلب گفته ابن اثير است در نهايه، ذيل كلمه فرث نوشته است: از اين ماده است جمله ام كلثوم دختر على (عليه السلام) كه فرمود: اتدرون اى كبد فرثتم لرسول الله... كه عبارت مزبور به اجماع مورخين شيعه و سنى از سخنان جناب زينب است كه در بازار كوفه ايراد فرمود و منظور ابن اثير از ام كلثوم همان زينب است. مؤيد ديگر اينكه امام سجاد (عليه السلام) به عمهاش فرمود سكوت كند. حال چگونه با ساكت كردن او ديگرى مخالفت كند. از اينجا معلوم مىشود كه اين قسمت از سخنان دنباله همان مطالب حضرت زينب بوده است نه سخنرانى جديدى. مؤيد است اينكه خود حضرت سجاد (عليه السلام) مىخواست خطبه بخواند و لذا از عمهاش حضرت زينب (عليه السلام) درخواست فرمود كه فعلاً ساكت شود تا حضرت بتواند در وقت مناسب و فرصت خوبى كه بدست آورده از آن استفاده نمايد. اگر اين احتمال درست باشد بعيد به نظر مىرسد كه جناب ام كلثوم موجب تفويت وقت امام خود شده باشد. مگر اينكه سخنرانىها قبل از درخواست سكوت، از طرف امام انجام شده باشد و اين نيز بعيد است.
در هر صورت بعضى از مورخين به دنبال سخنرانى فوق اين اشعار را نيز به حضرت ام كلثوم منسوب دانستهاند كه در پايان خطبه خود انشاء فرموده است:
واى بر شما برادر مرا با زجر كشتيد، ولى بدانيد براى اين كردار، شما را در شعلههاى برافروخته آتش خواهند افكند.
شما خونهايى را بر زمين ريختيد كه خدا و قرآن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را محترم شمرده و ريختنش را حرام كرده بودند.
شما را مژده ميدهم به آتشى كه فرداى قيامت در دوزخ جاودانه در آن خواهيد ماند.
و من تا زندهام بر برادرم كه بهترين مردم بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بود گريه خواهم كرد.
هر چند بخواهم جلوى اشكم را بگيرم و آنرا پاك نمايم ولى سيل آن بر گونه هايم جارى و هرگز خشك نخواهد شد.
525 - بحار الانوار ج 10 ص 211 و ج 13 ص 125 به نقل از غيبت نعمانى.
526 - مدينه المعاجز ص 263 باب 127.
527 - اثبات الوصيه مسعودى ص 173 و ما در كتاب زين العابدين (عليه السلام) ص 402 احاديث مربوط به اين موضوع را نوشتيم. لكن در احاديث مزبور راز اين نكته بيان نشده است كه چرا غير از امام، كس ديگرى نمىتواند بدن امام را تجهيز و تدفين كند؟ و احتمالاً به اين جهت باشد كه چون بدن امام معصوم در آن حال به منتهاى سير الهى خود رسيده و در حال وصل به فيوضات ربانى است لذا داراى آثارى خواهد بود كه نبايد كس ديگرى غير از كسانى كه محرم اين مرحله هستند به آن نزديك شوند، زيرا مقام مزبور، مقام قاب قوسين يا مقام ادنى و نزديكتر از آن است، مقامى است كه روح الامين به آنجا راه ندارد و سير قهقرايى مىكند و تنها پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه در آن بى كران اقيانوس سبحات ملكوت، به سباحت و شنا مىپردازد، و با توجه به اينكه ائمه هدى (سلام الله عليهم اجمعين) از حقيقت محمديه آفريده شدهاند و در تمام جهات جز در نبوت و تعداد ازواج با او شريكند اين دعا سخنى گزاف و بى جا نخواهد بود، چنانكه حسن بن سليمان حلى نيز در المختصر ص 22 به اين مطلب اشاره فرموده است. البته اينگونه مطالب از اسرارى است كه فكر بشر به آنها نمىرسد ولى در عين حال به مجرد اينكه نمىتواند درك كند حق انكار آنرا هم ندارد مگر به حد استحاله و عدم امكان برسد. و لذا در اخبار و روايات آمده است كه: ائمه (عليه السلام) داراى احوال و حالات عجيب و غريبى هستند كه هيچ كسى ديگر نمىتواند آن حالات را داشته باشد مانند احيا اموات با همان بدنهاى اصلى و مانند ديدن برخى از آنها يكديگر را، و بالا بردن اجساد آنها را از قبر به آسمان و مانند شنيدن آنها سلام زائران خود را. اينها و امثال آن همه از ويژگىهاى ائمه هدى مىباشند كه ديگران در اوصاف با آنها در كنز الفوائد و مرحوم مجلسى در مرآه العقول و كاشف الغطاء در منهج الرشاد ص 51 و مرحوم ميرزا حسين نورى در دار السلام ج 1 ص 289 به اين مطلب تصريح كردهاند.
528 - الكبرين الاحمر، و اسرار الشهاده در بندى سيد جزائرى در انوار نعمانيه ص 344 چيزى را مىنويسد كه مىتواند شاهد اين امر باشد او نقل مىكند: شاه اسماعيل صفوى دستور داد نبش قبر او را بكنند پس مردى ظاهر شد به همان هيثتى كه كشته شده بود و بر سر او دستمالى بود هنگامى كه آنرا باز گشودند خون جريان يافت و منقطع نشد مگر آنگاه كه دستمال را دوباره بستند پس روى قبر او قبهاى بنا كرد و خادمى معين نمود پس بنابراين افكار نورى و سوء هر جان كه او را در اينجا دفن نشده است بى مورد مىباشد. و در تحفه العالم تأليف جعفر بحر العلوم ج 1 ص 37 از نزهه القلوب حمد الله مستوفى نقل كرده است كه در پشت كربلا قبر حر قرار گرفته است كه مردم آنرا زيارت مىكنند و او جد هيجدهم من مىباشد.
529 - كامل الزيارات ابن قولويه ص 325 و مزار بحار.
530 - عبرت خانه: ثعالبى در كتاب لطائف المعارف ص 142 در باب تاسع نوشته است: عبدالملك بن عمير لخمى روايت كرده است روزى در قصر دارالاماره نزد ابن زياد بودم كه ديدم سر مقدس حسين بن على (عليه السلام) را روى سپر نزد وى آوردند، پس از چندى كه مختار كوفه را تسخير كرد با او در همين مجلس نشسته بودم كه سر ابن زياد را براى او آوردند، پس از مدتى سر مختار را نزد معصب بن زبير ديدم، و اينك سر معصب را روى سپر نزد عبدالملك بن مروان مىبينم. وقتى كه اين سرگذشت را براى عبدالملك بن مروان نقل كردم آنرا به فال بد گرفت و از آن قصر بيرون رفت. همين داستان را سيوطى در تاريخ الخلفا (ص 139) و ابن جوزى در تذكره الخواص ص 148 چاپ ايران نقل كردهاند:
يكسره مردى ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند اين تكيه گاه
زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشمم مباد!
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد از رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر
بد بر مختار به روى سپر
اين سر مصعب به تقاضاى كار
تا چه كند با تو دگر روزگار؟
531 - تاريخ اين عساكر ج 4 ص 339، و صواعق محرقه ص 116.
532 - كامل ابن اثير ج 4 ص 103 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 196 و مقتل خوارزمى ج 2 ص و 78 و منتخب طريحى ص 339 چاپ حيدريه نجف.
533 - شرح قصيده ابى فراس ص 149.
534 - تاريخ قرمانى ص 108.
535 - سيد عبدالمطلب حلى، شعراء حله ج 3 ص 218.
536 - تاريخ طبرى ج 7 ص 371.
537 - لهوف ص 90.
538 - كامل ابن اثير ج 4 ص 33. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43. و تاريخ طبرى ج 7 ص 263. در كامل مبرد چاپ سنه 1347 ج 3 ص 145 نوشته است؛ حضرت زينب سلام الله عليها بسيار شيوا و رسا و با فصاحت و بلاغت مطلب خود را بيابان فرمود. ابن زياد كه خود زبانش الكن شده بود به او گفت: تو دارى ذوق شاعرى هستى پدرت نيز خطيب و شاعر بود. حضرت زينب (سلام الله عليها) فرمود: (ما للنساء و الشعرا) يعنى دل غمديده من چكار به شعر و سجع و قافيه دارد.
539 - طبرى و ابوالفرج و دميرى در حياه الحيوان ماده بغل و منتخب طريحى و ديگران نيز تصريح كردهاند كه امام سجاد (عليه السلام) از على اكبر كوچكتر بود كه در كربلا شهيد شد.
540 - طبرى ج 7 ص 373.
541 - لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
542 - كامل ابن اثير ج 4 ص 34.
543 - تذكره الخواص ص 148.
544 - لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
545 - فنال نيشابورى روضه الواعظين ص 163.
546 - لهوف ص 92 و مقتل العوالم ص 130.
547 - الاغانى ج 4 ص 150.
548 - الأغانى ج 14 ص 158 طبع ساسى.
549 - كامل ابن اثير ج 4.
550 - عبدالله بن عفيف ازدى: از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و از زهاد و عباد بود كه پيوسته در مسجد اعظم، به صوم و صلوه مشغول بود، وى چشم چپش را در جنگ جمل و چشم ديگرش را در جنگ صفين از دست داده بود. چون آن كلمات كفرآميز را از ابن زياد شنيد نتوانست مانند ديگر شنوندگان بى غيرت و بى همت ساكت بنشيند تا زمامداران سلطه جو هر غلطى را كه خواستند بكنند و هر يارى كه به دوش مردم نهادند برايشان بكشانند و پاى علمشان سينه بزنند، لذا فرياد كشيد و صداى اعتراض خود را به گوش همه رساند و پيغام خود را به تاريخ و به نسلهاى بعد از خود نيز، انتقال داد كه: هان اى مسلمانان! هنوز اسلام غريب است و على و فرزندانش در ميان شيعيان مظلوم؛ اگر شما يار مظلومان نباشيد قطعاً يار ظالمان خواهيد بود و راه سومى وجود ندارد زيرا سكوت در برابر ظلم هم كمك به ظالم خواهد بود.
551 - منظور ابن زياد اين بود كه عبدالله از عثمان بد حرفى كند تا بهانهاى براى كشتنش بشود عبدالله نيز توجه داشت حقيقت را گفت و بد گوئى هم نكرد.
552 - سبخه: زمين شوره زار را مىگويند برخى به جاى سبخه، مسجد را ذكر كردهاند، احتمال دارد منظور از سبخه همان دستشويى باشد كه برخى به جاى اين كلمه فقط كلمه مسجد آوردهاند و لذا لهوف و مقتل خوارزمى ج 2 ص 53 و ابن حبيب در الحمير ص 480 و ارشاد مفيد و كشف الغمه لفظ كناسه را به كار بردهاند.
553 - رياض الأحزان ص 52.
554 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 178 تا ص 179.
555 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد طبع مصر ج 10 ص 284. و ارشاد مفيد.
556 - دينورى، اخبار الطوال ص 295.
557 - تاريخ طبرى، ج 7 ص 146.
558 - الدر النفيد ص 36 سيد محسن امين شعر از سيد رضا هندى است.
559 - ارشاد مفيد و الخصائص الكبرى ج 2 ص 125. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 4 ص 74 نوشته است: زيد بن ارقم از كسانى است كه منحرف شد و به خلافت و ولايت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) شهادت نداد، اميرالمؤمنين نفرينش كرد و نابينا شد. در كامل ابن اثير ج 4 ص 34 نوشته است: ابن زياد دستور داد مقدس امام (عليه السلام) را در كوچه و بازار كوفه بگردانند. و در بدايه ابن كثير نيز نوشته شده است، و مقريزى نيز در خطبه ج 2 ص 288 آنرا تأكيد كرده است.
560 - شرح قصيده ابى فرانس ص 148.
561 - اسرار الشهاده مرحوم دربندى ص 148.
562 - شرح قصيده ابى فراس ص 148.
563 - الخصائص سيوطى.
564 - مقتل العوالم ص 151.
565 - در كتاب مجمع الزوائد ابن حجر هيثمى ج 5 ص 240 و در كتاب تطهير الجنان كه در هامش صواعق محرقه چاپ شده است ص 141 از ابى هريره نقل كرده كه: شنيدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: يكى از جباران بنى اميه بالاى منبر من خون دماغ مىشود و خونش منبر را آلوده مىكند و عمرو بن سعيد اين چنين شد: لير عين على منبرى جبار، من جباره بنى اميه فيسيل رعافه.
566 - نفس المهموم ص 222 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.
567 - مقتل العوالم ص 131.
568 - الأغانى ج 4 ص 155.
569 - معجم الشعراء مرزبانى ص 231.
570 - دختر عقيل بن ابيطالب نامش ام لقمان بود با خواهران خود ام هانى، و اسماء، و رمله، و زينب سر و پاى برهنه از منزل بيرون دويدند و به طرف حرم مطهر حضرت رسول رفتند و... (تاريخ طبرى ج 7 ص 384).
571 - ابيات با اين لفظ در مثير الأحزان ابن نما ص 51 و لهوف سيد بن طاووس ص 96 و كامل ابن اثير ج 4 ص 36 آمده است ولى در كامل مىگويد: اين اشعار مربوط به دختر عقيل بن ابيطالب (عليه السلام) مىباشد و نظير آن را ابوريحان بيرونى در الأثار الباقيه ص 329 و ابن جرير در تاريخ ج 6 ص 268 آورده است جز اينكه او فقط بيت اول و دوم را ذكر كرده است و در روايت ابن قتيبه در عيون الأخبار ج 1 ص 212 گويد در مورد اشعار خلافى هست و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 76 گويد: زينب دختر عقيل بن ابيطالب آن دو بيت نخستين را سروده است او چهار بيت را ذكر كرده است و چهارمى آن است:
ضيعتم حفنا و الله اوجبه
و قدرعى الفيل حق البيت و الحرم.
شما حق ما را كه خدا تعيين كرده بود ضايع ساختيد در حالى كه فيل حيوانى بيش نيست حق بيت و حرم را رعايت كرد (اشاره به داستان فيل و ابرهه در قرآن كريم) ولى در مناقب ابن شهر اين اشعار را به زينب بنت على (عليه السلام) نسبت داده است كه در خطبه كوفه اشاره كرده است ولى در تذكره سبط بن جوزى ص 151 آنها را به زينب بنت عقيل نسبت داده است ولى ابن حجر هيثمى در مجمع الزوائد ج 9 ص 200 ابيات سه گانه را به زينب بنت عقيل نسبت داده است و در ارشاد مفيد هم آمده است وقتى ام لقمان، دختر عقيل خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را شنيد اين اشعار را سرود و ناله كرد و همراه اوام هانى، اسماء رمله و زينب بودند. به اعتقاد مترجم اين اشعار مربوط به زينب دختر عقيل است كه كنيهاش ام لقمان مىباشد.
572 - البته مناقاتى وجود ندارد امكان دارد گاهى در منزل او و گاه در قبرستان ترتيب جلسه داده مىشد (مترجم)
573 - مدينه المعاجز تأليف سيد هاشم بحرانى ص 318 حديث 86.
574 - على بن ابى ابكر هروى در كتاب لاشارات المعرفه الزيارات ص 93 نوشته است: بيت الاحزان در بقيع و براى حضرت فاطمه تهيه شده بود. و سمهودى در كتاب وفاء الوفاء ج 2 ص 103 طبع مصر سنه 1316 از ابن جبير نقل كرده است كه: بين الاحزان در قبرستان بقيع و نزديك بارگاه عباس بن عبدالمطلب ساخته شده بود كه فاطمه بعد از وفات پدرش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آنجا مىرفت و مىگريست. و ابى عبدالله محمد بن ابى احمد مقرى انبارى در كتاب المختار من نوادر الاخبار مطبوع در هامش العلوم ابى بكر خوارزمى ص 191 طبع اول سنه 1310 نوشته است: على (عليه السلام) اطاقكى از برگهاى درخت خرما در پشت مدينه براى حضرت زهرا درست كرد كه در آن مىنشست و بر پدرش مىگريست. و ابن همام حنفى در فتح القدير ج 2 ص 328 نوشته است: مستجب است نماز خوان در مسجد فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در بقيع كه معروف به بيت الاحزان است.
575 - أربلى كشف الغمه ص 194 و ارشاد مفيد نام او را ابوالسلاسل ذكر كردهاند.
576 - تاريخ طبرى ج 7 ص 384.
577 - تاريخ طبرى ج 6 ص 218.
578 - انساب الأشراف ج 4 ص 3.
579 - المستجاد من فعلات الأجواد ص 22.
580 - اسدالغايه ج 3 ص 67.
581 - سيد بن طاووس، لهوف ص 95.
582 - تاريخ طبرى ج 7 ص 380. تاريخ طبرى نقل كرده است كه بسر بن ارطاه، ابا بكره را از كوفه به شام فرستاد و به او يك هفته مهلت داد كه برود و برگردد و او هم همين كار را كرد. و ابن نما در مثير الاحزان ص 74 نوشته است: عبدالله عمر نامهاى در مورد آزادى مختار براى يزيد فرستاد عميره نامه يزيد را كه گرفت از شام تا كوفه يازده روزه آمد و نامه را ابن زياد داد.
583 - تاريخ طبرى ج 7 ص 389. و ابن اثير ج 4 ص 34. و البدايه ج 8 ص 191 و لهوف ص 97.
584 - الاصابه در ترجمه مره.
585 - تاريخ طبرى ج 7. و خطط مقريزى ج 2 ص 288.
586 - لهوف سيد بن طاووس (م 664 ه . ق) ص 98.
587 - مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 199 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 342. و صواعق محرقه ص 16. و الكواكب الدريه ج 1 ص 57. و الانحاف بحب الاشراف ص 23. و ابن طاووس (ره) در لهوف ص 98 آنرا از تاريخ بغداد ابن نجار نقل كرده است و در تاريخ فرمانى ص 108 نوشته است: مامورين ابن زياد در بين راه به ديرى رسيدند، در آنجا فرود آمدند تا قدرى استراحت كنند. ديدند آن شعر بر بعضى از ديوارهاى آنجا نوشته شده بود. در خطط مقريزى ج 2 ص 285 نوشته است: اين شعر از قديم در آنجا نوشته بوده است و كسى گويندهاش را نمىشناسد. ابن نما در مثير الاحزان ص 63: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر، در يكى از بلاد روم كه حفارى مىكردند به سنگى رسيدند كه مسندا اين بيت بر آن نوشته بود و مسند كلام، شبث بن آدم بود.
588 - نفس المهموم مرحوم حاج شيخ عباس قمى. از كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب ج 3 ص 23 نوشته است: وقتى كه سر مطهر امام (عليه السلام) را همراه با اسرا به شام مىبردند. و به كوه طرف غرب حلب رسيدند، يك قطره خون از آن سر شريف در اينجا فرو ريخت. به احترام آن قطره خون در اينجا ساختمانى بنا كردند كه به مشهد نقطه معروف است. و در همين كتاب ج 3 ص 280 از تاريخ يحيى بن ابى طى نقل مىكند كه مشهد مزبور مكرر تعمير و تجديد بنا شده است. در كتاب الاشارات الى معرفه الزيارات تاليف ابى الحسن على بن ابى بكر هروى متوفاى سنه 611 نوشته است: مشهد نقطه در شهر نصيين است كه مىگويند: در اثر خون سر مطهر امام بنا شده است.
589 - مرحوم حاج شيخ عباس قمى در نفس المهموم مىفرمايد: من وقتى كه به حج مشرف مىشدم آن سنگ را مشاهده كردم و از خدام تا آنجا همين داستان را شنيدم.
590 - در معحجم البلدان ياقوت حموى ج 3 ص 278 و در خريده العجائب ص 128 آنرا مشهد الطرح ناميده است. و در كتاب نهر الذهب ج 2 ص 278 آنرا مشهد الدكه ناميده و گفته است: مشهد الطرح در قسمت غربى حلب قرار دارد و از تاريخ ابن ابى طى نقل كرده است كه مشهد الطرح در سال 351 احداث شد و سبب احداثش اين بود كه سيف الدوله بيرون شهر در خانهاش بود، ديد نورى از آسمان به آن نقطه فرود مىآيد و بارها ديده بود كه تكرار مىشود! خودش حركت مىكند و همان موضع را حفر مىند سنگى را مىيابد كه بر آن نوشته بود: هذا قبر المحسن بن على بن ابيطالب پس از آن سيف الدوله از سادات علوى تحقيق مىكند. بعضى به او مىگويند اين محلى است كه فاطمه دختر پيغمبر (ص) داشت كه هنگام بيعت گرفتن از على (ع) ساقط شد و پيامبر جلوتر نام او را محسن گذاشته بود. برخى ديگر مىگويند: يكى از همسران امام حسين (ع) در سفرى كه آنها را بسوى شام به اسيرى مىبردند در اينجا سقط چنين كرده است و در اينجا نيز معدنى بوده كه چون مردم اين محل از اسارات اهل بيت خوشحالى و شادمانى كردهاند حضرت زينب بر آنها نفرين كرده، لذا معدن تباه شده است...! پس از آن سيف الدوله آنجا را تعبير مىكند و بعد از آن بارها تعمير و تجديد بنا شده است.
591 - در معجم البلدان ج 3 ص 173 در ماده جوشن و در كتاب فريده العجائب ابن الورى ص 128 ضمن شرح جبل جوشن نوشتهاند: يكى از اسراى اهل بيت از يكى از كارگران آنجا تقاضاى آب و نان كرد. وى امتناع ورزيد. آن اسير بر او نفرين كرد. از آنروز مردم اين محل هرگز در كسب و كارشان سود نمىبردند!
592 - تذكره الخواص ابن جوزى ص 150.
593 - لهوف ص 99 و مثير الاحزان ابن نما ص 53. و مقتل العوالم ص 145.
594 - كامل بهائى و الاثار الباقيه بيرونى و مصباح كفعمى و تقويم الحسين فيض كاشانى به اول ماه صفر تصريح كردهاند ولى با توجه به آنچه تاريخ طبرى نوشته كه: مدتى اسرا را در كوفه محبوس كرده بودند تا از شام دستور بگيرند، با آن مسافت طولانى بعيد به نظر مىرسد كه او ماه صفر به شام رسيه باشند مگر اينكه فوق العاده سريع طى مسافت كرده باشند و اين امر بعيد نيست چون آن خبيثان و دنيا طلبان در انتظار جايزه ثانيه شمارى مىكردند! (مترجم)
595 - امالى صدوق مجلس 31.
596 - روح المعانى آلوسى ج 6 ص 3. ذيل آيه فهل عسيتم ان توليتم... منظور يزيد از اين جمله فقد اقضيت من الرسول ديونى اين بود كه چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) روز بدر، جدش عتبه و دائى و ديگر عشيرهاش را كشته بود او هم اكنون تلافى كرده است. آنگاه آلوسى تصريح كرده است كه اين عبارت از يزيد، كفر صريح است. و همچنين شعر ديگرى كه خوانده و گفته است: ليت اشياخى بيدر شهدوا آن نيز دليل قاطعى بر كفر و الحاد اوست.
597 - لهوف ص 100 و تفسير آلوسى ج 25 ص 31 و تفسير ابن كثير ج 4 ص 112 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 61.
598 - الانوار النعمانيه ص 341 و لهوف ص 101 و تذكره الخواص ص 49. وقتى كه اسرا را نزد يزيد بردند امام سجاد در غل و جامعه بود و علاوه بر آن دوازده نفر را با يك ريسمان بسته بودند كه غل و زنجير بدنشان را مىآزرد. در اين حال امام از يزيد درخواست كرد اجازه دهد چند جمله سخن بگويد: يزيد گفت: بگو ولى لا طايل نگويى...! حضرت فرمود: از كسى مانند من شايسته نيست كه ناستوده سخن بگويد. آنگاه حضرت فرمود: ماظنك برسول الله...؟ پس از بيانات امام سجاد يكى از دختران امام حسين گفت: يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟! اى يزيد آيا كسى دختران پيغمبر را به اسيرى مىگيرد؟!
599 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 59.
600 - اثبات الوصيه مسعودى ص 143 طبع نجف.
601 - عقد الفريد ج 2 ص 323.
602 - تفسير على بن ابراهيم قمى ص 603 در سوره شورا.
603 - مثير الاحزان ابن نما ص 54.
604 - نفس المهموم ص 242 و منتهى الأمال.
605 - كامل بهائى.
606 - در كامل بهائى ويژگى هفتم را ذكر كرده و فرموده است: و از ما است مهدى صاحب زمان كه مىكشد دجال را.
607 - مترجم كتاب تمام خطبه را در كتاب شام سرزمين خاطرهها و خطبهها به تفصيل آورده است. علاقهمندان مىتواند به آن كتاب مراجعه فرمايند.
608 - نفس المهموم ص 242. و در متقل خوارزمى ج 2 ص 70 و پارهاى ديگر از مقاتل خطبه حضرت سجاد را خيلى مفصلتر ذكر كردهاند، طالبين مىتوانند مراجعه بفرمايند ولى از آنجا كه قسمتى از مصائب كربلا را حضرت بيان فرموده است بعض از آنها را در اينجا يادآور مىشويم: انا ابن المقتول ظلما، انا ابن المجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامه و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكه السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن فى الارض و الطير فى الهواء، انا ابن من رأسه على السنان يهدى، انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى.
609 - پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آن بود كه بوسيله اسلام آداب جاهليت را از بين ببرد و با اجراى احكام اسلام اعمم از عباديات و سياسيات و اجتماعيات و... جهانى اسلامى الهى بسازد و به مردم رشد فكرى بدهد به قسمى كه بتوانند صلاح را از فساد تشخيص دهند. عمال فاسد اموى هم درست در جهت عكس، مىخواستند مردم را در جهل و نا آگاهى نگه دارند تا بتوانند به اهداف شومى كه در سر داشتند نائل گردند و لذا بهترين طريق را به اين يافتند كه همين عبادات و احكام را بدون محتوا و بدون مفاهيم عاليه بخورد مردم بدهند و آنها را صرفاً به انجام همين مراطم ظاهرى سر گرم نمايند و خلاصه احكام و عبادات را به استخدام خود در آوردند. نماز و روزه ساير عبادات كه برارى بيدار كردن و مهيا كردن جامعه نقش مهمى داشتند و دارند كارى كردند نقش فراگيرى و كارآرايى خود را از دست بدهند و بصورت آلت و ابزارى در راه اغفال مردم در آيند. نمازى كه اسلام دربارهاش آن همه تأكيد و سفارش كرده و آنرا خير العمل ناميده و بايد حيات بخش باشد و به ديگر اعمال نيز جهت بدهد تا بوسيله آن تصحيح و تعديل گردند و بوسيله آن متوجه شوند كه عمل خير او در جهت سوء استفاده فاسدين قرار نگيرد، ببينيد چگونه خود آنرا بصورت يك ابزار تخذير كننده و اغفالگر در آوردهاند؟! كار را به جائى رساندند كه آنرا عدل خواب قرار دادهاند و بجاى خير العمل، الصلوه خير من النوم گذاشتند تا هميشه هنگام نماز مساله خواب و چرت برايشان تداعى كند و به فكر بيدارى و انديشه نباشند! و خلاصه بنام دين بجنگ دين رفتند و فرياد گران را كه مىخواستند جامعهاى اسلامى الهى و بيدار بسازند و مردم را از چنگال عفريت ستمكاران رهايى بخشند با همين حربه سركوب و منكوب نمودند. و آنچنان اين برنامه گسترده شده است كه در دعاها و مناجاتها و زيارتها و مسجد سازيها و نماز جماعتها و حجهاى صورى كه بوسيله مزدوران ستم پيشه و حيله گر انجام مىشود در همه اينها رسوخ كرده و بدينوسيله اسلام و مظاهر آنرا بازيچه نيل به اهداف خود و موجب سرگرمى و بازى هم قرار دادهاند...
610 - مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 135.
611 - كامل ابن اثير ج 4 ص 86 و مجمع الزوائد ج 9 ص 195. و الفصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 205.
612 - كامل ابن اثير ج 4 ص 85.
613 - تاريخ طبرى ج 7 ص 382 و كامل ابن اثير ج 4 ص 85 و تذكره الخواص ص 148. و صواعق محرقه ص 116 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 195. خطط مقريزى ج 2 ص 289. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 192. و شرح مقامات حريرى شريشى ج 1 ص 193 قسمت پايانى المقامه العاشره. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225. در كتاب الانحاف بحب الاشراف نوشته است: يزيد شروع كرد به زدن چوبدستى بر داندانهاى پيشين امام. يعنى بجاى كلمه ينكت، يضرب دارد كه هر دو به يك معنا هستند.
614 - اين به تلافى روز بدر كه پيغمبر اقوام و عشيره مرا كشت. (مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226)
615 - تاريخ طبرى ج 7 ص 376. و كامل ابن اثير ج 4 ص 90. در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226 و بنت رسول الله ليس لها نسل نوشته شده است و در جاهاى ديگر: وليس لال المصطفى اليوم من نسل نوشتهاند. در تذكره الخواص نوشته است وقتى كه حسن بصرى شنيد يزيد چوب بر لب و دندان امام حسين مىزده است شعر دوم را خواند. در كتاب الأغانى ج 12 ص 71 هر دو شعر را به انضمام شعر سومى به عبدالله بن حكم نسبت داده است.
616 - لهوف ص 102 و فصول المهمه ص 205 با اختصار ذكره كرده است.
617 - صواعق محرقه ص 119.
618 - مقتل العوالم ص 151 و مثير الاحزان ابن نما و مقتل خوارزمى ج 2 ص 72.
619 - خطط مقريزى ج 2 ص 289 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 75 البدايه ابن كثير ج 8 ص 204 و سير الاعلام النبلاء ج 3 ص 216.
620 - مقتل العوالم ص 151. در مقدمه شرح حال هند و پدرش آمده است.
621 - خطط مقريزى ج 2 ص 284.
622 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 74.
623 - نفس المهموم ص 247.
624 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 377 و در البدايه ابن كثير ج 8 ص 194 و در امالى مرحوم شيخ صدوق مجلس 31 و در كامل ابن اثير ج 4 ص 86 نوشتهاند: فاطمه دختر على (عليه السلام) و خواهرش زينب. ولى مرحوم ابن نما در مثير الاحزان ص 54 و شيخ مفيد در ارشاد ص 246 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 نوشتهاند: فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)، و مرحوم محدث قمى نيز در منتهى الامال همين قول را برگزيده و آنرا به مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد نسبت مىدهد.
625 - كامل ابن اثير ج 4 ص 86 در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را بدنبال آن افزوده است: اللهم اليك اشكو دون غيرك. فاستحيا يزيد و ندم و سكت.
626 - تاريخ طبرى ج 7 ص 378. در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را اضافه دارد: يزيد به او گفت: اعزب عنى لعنك الله، و وهب لك حنفا قاضيا.
627 - آرى، اسير امروز در آن روز امير باشد و امام امروز در آن روز مأموم، و ستمگران از گفته خويش، پشيمان و از كرده خود پريشان خواهند بود.
628 - تاريخ طبرى ج 7 ص 381. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 195. ولى در تاريخ طبرى چاپ ليدن اولاً آيه دوم را در اين داستان ذكر نشده است، و ثانياً به جاى جمله انما آتى من قله فقهه...، من قبل فقهه نوشته شده است. يعنى از فهم خودش اين حرف را زده است كه درست نيست.
629 - لهوف ص 107.
630 - امالى صدوق مجلس 31.
631 - مثير الاحزان ابن نما ص 58.
632 - انوار نعمانيه ص 340.
633 - تاريخ الخلفاء از سيوطى ص 139.
634 - تاريخ طبرى ج 6، ص 180.
635 - مقتل العوالم ص 150.
636 - الارشاد مفيد.
637 - رياض الاحزان ص 157.
638 - لهوف ص 112 و مثير الاحزان ابن نما ص 79.
639 - بشاره المصطفى ص 89، چاپ حيدرى مؤلف آن چنانچه در روضات الجنات آمده است ابو جعفر محمد بن ابى القاسم بن محمد بن على طبرى آملى است كه از علماء قرن پنجم هجرى مىباشد، كه بر پسر شيخ طوسى قرائت كرده است. ##
640 - الانحاف بحب الاشراف ص 12.
641 - سبط ابن جوزى تذكره الخواص ص 150.
642 - الاثار الباقيه ج 1، ص 331.
643 - در بابليات ج 3، ص 128 آمده كه اين ابيات را ابن جوزى در تذكره الخواص آورده؛ مؤلف گويد كه در تذكره قائل آنها ذكر نشده و گفته شده بعضى از بزرگان ما چنين فرمودهاند.
644 - شعراء الحله ج 5، ص 371.
645 - مجموعه الشيخ ورام ج 2، ص 276 و بحارالانوار ج 2، ص 679.
646 - محدث نورى مستدرك الوسائل ص 215.
647 - نهر الذهب فى تاريخ حلب ج 1، ص 63 و 267.
648 - كامل الزيارات ص 90.
649 - شيخ طوس در التهذيب ج 3، ص 17 اين روايت را از امام عسكرى (عليه السلام) نقل كرده و همچنين مصباح المتهجد ص 551 هم آن را ذكر نموده است.
650 - مرحوم شهيد قاضى طباطبايى در كتاب اربعين چه روزى است با دلايل متقن و مفصل اثبات مىنمايد كه اربعين در همان سال شهادت در سال 61 ه بوده است نه سال دوم مترجم..
651 - مفاتيح الغيب ج 1، ص 107.
652 - روح المعانى ج 1، ص 47.
653 - المحتضر ص 165.
654 - المدخل ج 1، ص 46، آداب الدخول فى المسجد.
655 - الفتاوى الفقهيه الكبرى ج 1، ص 264، فى اللباس.
656 - علامه امينى در الغدير ج 10، ص 211 اين مطلب را از تفسير روح البيان ج 4، ص 142 حكايت كرده و البته اين اولين مخالفت با اماميه نيست. در مهذب ابى اسحاق شيرازى ج 1، ص 137، الوجيز غزالى ج 1، ص 47، المنهاج نورى ص 25، شرح تحفه المحتاج ابن حجر ج 1، ص 560، عمده القارى عينى، شرح بخارى ج 4، ص 248، الفروع ابن مفلح ج 1، ص 681، المغنى ابن قدامه ج 2، ص 505 آمده: مسطح كردن قبر شبيه به شعار اهل بدعت است، در رحمه الامه از شعرانى ج 1، ص 88 آمده: سنت اينست كه قبور را مسطح كنند، چون شعار را فضه اين شده اولى مخالفت با آنها و برجسته كردن قبور است. همچنين درباره درود فرستادن بر اهل بيت (عليه السلام) زمخشرى در كشاف سوره احزاب آيه 56 مىگويد: درود فرستادن مكروه است چون اتهام به رافضى بودن در آن وجود دارد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودهاند كه در جايگاه تهمت نايستيد. همچنين در فتح البارى ابن حجر ج 11، ص 135 آمده: در سلام فرستادن بر غير انبياء اختلاف است، گفته شده كه مطلقاً مشروع است و گفته شده به صورت تبعى نه براى يك شخص خاص، چون اين شعار رافضه است.
657 - الميزان شعرانى ج 1، ص 138.
658 - الهدايه از شيخ الاسلام مرغينانى ج 1، ص 33.
659 - الفقه على المذاهب الاربعه ج 1، ص 189.
660 - البحر الرائق از ابن نجيم ج 1، ص 319.
661 - الكافى على هامش مرآه العقول ج 3، ص 129 الفقيه صدوق ص 69 التهذيب شيخ طوسى ج 1، ص 266.
662 - الفقيه صدوق ص 69.
663 - المغنى ابن قدامه ج 1، ص 626، الفروغ ابن مفلح ج 1، ص 382.
664 - كتاب الام ج 1، ص 116؛ مختصر المزنى ج 1، ص 90؛ الوجيز عزالى ج 1، ص 32.
665 - الآثار الباقيه، ابوريحان بيرونى 331.
666 - لهوف ابن طاووس ص 116.
667 - أمالى شيخ طوسى ص 66.
668 - رياض الأحزان ص 163.
669 - محاسن البرقى ج 2، ص 420.
670 - مستدرك الوسائل ج 2، ص 215.
671 - بحار الانوار ج 10، ص 235.
672 - أغانى ج 2، ص 158.
673 - سپهر ناسخ، التواريخ جلد زهرا، ص 69.
674 - ديوان چهار جلدى شهريار ج 2 ص 955 - 956.
675 - شهيد سيد اسماعيل بلخى افغانى خود يكى از شهداى راه آزادى افغانستان است وى چندين سال متوالى در زندان ظاهر شاه به سر برد كه تنها همدم و مونس او قرآن كريم بوده است چند هزار بار در مدت 20 سال زندان، قرآن را ختم كرده و بالاخره حافظ كل قرآن شد.
676 - سرمايه سخن، ج 2، ص 25.