![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
أيها القاتلون جهلاً حسيناً
ابشروا بالعذاب و التنكيل
كل اهل السماء يدعو عليكم
من نبى و مرسل و قتيل
ام سلمه در آن شب پيوسته صداهايى از عالم غيب مىشنيد كه از شهادت امام (عليه السلام) خبر مىدادند ولى احدى از آنها را نميديد از جمله آن صداها اين بود:
ألا يا عين فاحتفلى بجهد
و من يبكى على الشهداء بعدى
على رهط تقودهم المناياً
الى متجبر فى ملك عبد (447)
چون ابن عباس صداى گريه ام سلمه را در آن موقع از شب شنيد بى درنگ نزد وى آمد و علت آن را جويا شد، ام سلمه گفت از خاكى كه در آن دو شيشه داشته است، خون مىجوشد.(448)
ابن عباس روز عاشورا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ژوليده موى و غبار آلوده ديد كه شيشهاى پر از خون در دست داشت، به او گفت: پدر و مادرم فدايت باد! اين شيشه چيست؟ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين خون حسين (عليه السلام) و اصحاب او است كه از آنروز پيوسته آنرا نگه داشتهام.(449) هنگام شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) دنيا سه روز تاريك شد(450) و در تاريكى بسيار بزرگ و سختى باقى ماند(451) به قسمى كه مردم مىپنداشتند رستاخيز بپا شده است(452) آنچنان تاريك شد كه ستارگان را در روز مىديدند(453) و اوضاع احوال كواكب طورى شده بود كه به يكديگر تصادم مىكردند و نور خورشيد ديده نميشد(454)، وضع دنيا به همين منوال سه روز ادامه داشت.(455)
آرى چون امام (عليه السلام) علت وجودى آفرينش بود، و چون از نور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه وى علت العلل همه موجودات و از پرتو نور الهى منشعب بود اين گونه تغييرات و دگرگونيها در عالم آفرينش و قلب جهانى هستى سه شبانه روز، برهنه روى خاك بيافتد، عالم بايد دگرگون شود و جريان عادى خود را از دست بدهد، زيرا وى از حقيقت محمديه يعنى علت العلل و عقل اول نشأت گرفته و بايد چنين مىشود و حديث عرض ولايت بر تمام كائنات و آسمانها و زمين كه (هر كس ولايتش را پذيرفت سودمند و مفيد واقع شد و هر كس آن را پذيرفت تهى از سود و هوده گرديد) نيز مؤيد همين مطلب است.
اگر داستان دگرگونى آفرينش به خاطر بيرون آمدن استخوان پيغمبرى از قبر و روى زمين ماندن آن درست باشد تا آنجا كه مىگويند آسمان را ابرى تيره و تا فرا گرفت، و يكى از علماء نصرانى در سامره به وسيله آن استخوان از خداوند طلب باران كرد دعايش مستجاب شد(456)چگونه دگرگونى در عالم و تاريك شدن نور خورشيد و ماه در داستان كربلا درست نباشد؟ و حال آنكه سرور جوانان اهل بهشت با بدن برهنه روى خاك داغ افتاده و بدنش را تا آنجا كه توانستهاند مثله و پاره پاره كردهاند؟!
آرى اوضاع و احوال همه موجودات دگرگون شد، و تمام جهان هستى از حركت باز ايستاد، و همه وحوش بيابانها در غمش گريستند و اشكشان سيل آسا بر صفحه گونه هايشان سرازير شد...!
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! كه در نزديكيهاى شهر كوفه كشته خواهد شد، و گوئى از هم اكنون مىبينم وحوش بيابانها را كه گردن به سوى قبرش مىكشند و شب با صبح بر او مىگريند(457) و آسمان در قتلش خون مىبارد.(458)
پس از آنكه امام (عليه السلام) را شهيد كردند همه چيز غرق در خون بود حتى حبابهائى روى آبها و كوزه ها(459) و تمام ظروف، و آثار آن نا مدتى بر در و ديوار خانهها و اماكن به چشم مىخورد(460) حتى در بيت المقدس از زير سنگهايش خون مىجوشيد.(461) و آنگاه كه سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) را وارد قصر دارالاماره عبيدالله كردند خون از در و ديوار مىريخت(462) و از يكى از ديوارها آتشى شعله كشيد كه سر و صورت عبيدالله را بر افروخته كرد، كسانى كه همراه او بودند آنرا مشاهده كردند، ولى عبيدالله دستور داد كه آنرا به كسى بازگو نكنند(463)، و بى درنگ از آن فرار كرد، در همان حال كه فرار مىكرد سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) با صداى بلند فرمود:
كجا فرار ميكنى اى معلون! اگر در دنيا آتش به تو نرسد در آخرت جايگاه تو در آن نخواهد بود الى اين تهرب يا ملعون؟ فان لم تنلك فلى الدنيا فى اى خره مثواك. ولى آتش همچنان پيش رفت تا همه كسانى كه در قصر بودند از ترس بوحشت افتاده و سراسيمه شدند(464) و كسانى كه تا دو ماه يا سه ماه در آنجا مانده بودند هر صبح و شب مىديدند هنگام طلوع و غروب آفتاب، ديوارها آلوده به خون مىشد.(465)
و داستان آن كلاغ را كه اخطب خوارزم در مقتل خود ج 2 ص 92 آورده و مىنويسد: كلاغ خود را، به خون امام (عليه السلام) رنگين كرد و به مدينه رفت روى ديوار منزل فاطمه صغرى دختر ابى عبدالله (عليه السلام) نشست و بدينوسيله خبر شهادت پدرش را به وى داد، و چون فاطمه آن خبر را به اهل مدينه منتقل نمود از او قبول نكرده و گفتند: اين دختر از جادوهاى فرزندان عبدالمطلب براى ما آورده است، لكن پس از آن سرعت به خبر شهادت امام (عليه السلام) به هما جا رسيد و فاطمه درست مىگفت. اگر قبول كرديم كه امام (عليه السلام) غير از فاطمه و سكينه، دختر ديگرى داشته است كه در مدينه مانده و همراه پدر نيامده است جاى تعجب و شگفتى ندارد زيرا شهادت امام حسن (عليه السلام) از اول تا آخر همهاش همراه با امور غير عادى و خوارق عادات انجام شده است چه مانعى دارد كه خداى سبحان مىخواسته است از اين طريق سراسر جامعه اسلامى آنروز را آگاه كند و جنايتى را كه بنى اميه در مورد پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام دادند و در روزگار، بى مانند بود به دنيا و نسلهاى آينده بفهماند و نظر جهانيان را به آن، و به بزرگوارى امام (عليه السلام) جلب نمايد كه شهادتش به زودى موجب نابودى ستمگران و گمراهان، و باعث احياء دين خواهد شد كه خداوند اراده كرده تا قيامت استوار بماند.
دعبل خزاعى از جدش روايت مىكند كه مادرش سعدى دختر مالك خزاعيه درخت خشكى را كه ام معبد خزاعيه بود و از بركات آب وضوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه به پايش ريخت سبز و خرم و داراى ميوه شد ديده بود، هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت فرمود، ميوه آن درخت، كم شد، وفتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كشتند ميوه هايش فرو ريخت ولى از برگهاى آن براى درمان بيماريها استفاده مىكردند، پس از گذشت برههاى از زمان ديدند از پاى آن درخت، خون مىجوشد، از اين پديده تازه كه هيچ كس همانندش را نديده بود سخت به وحشت افتادند و نمىدانستند قضيه از چه قرار است؟ همين كه شب سايه تاريك خود را بر همه جا گسترده كرد صداى گريه و شيونى را شنيدند كه اين شعر را مىخواند:
يابن الشهيد و يا شهيداً عمه
خير العمومه جعفر الطيار
عجباً لمصقول أصابك جده
فى الوجه منك و قد علاك غبار
ولى گوينده را نمىديدند، پس از آن ديرى نگذشت كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را در همان زمان كه آن پديده بى مانند را ديده بودند آوردند و دعبل خزاعى سه بيت شعر بر آن افزود و گفت:
زر خير قبر بالعراق يزار
واغص الحمار فمن نهاك حمار
لم الا أزورك يا حسين لك القداء
قومى و من عطفت عليه نزار
و لك الموده فى قلوب ذوى النهى
و على عدوك مقته و دمار (466)
مفاد شهر دوم از اشعار غيبى را يكى از شعراى شيعه در ضمن سه شعر به نظم در آورده و چنين سروده است:
عجباً لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لأسهم نفذك دون حرائر
يدعون جدك و الدموع غزار
هلا تكسرت السهام و عاقها
عن جسمك الاجمال و الاكبار (467)
و زعفرانى را كه از حرم با غارت بوده بودند هرگاه دست به آن مىزدند و مىخواستند از آن استفاده كنند بدنشان آتش مىگرفت. و گل گياهى را كه به نام ورس براى رنگ بكار مىبردند و آن را ربوده بودند تبديل به خاكستر مىشد، شترى را كه دزديده بودند تبديل به خاكستر مىشد، شترى را كه دزديده بودند گوشتش مانند هندوانه ابوجهل تلخ مىگرديد و مىديدند كه شعله آتش از آن بيرون مىآيد.(468)
و قبل از شهادت امام (عليه السلام) كسى حمره مغربيه را در آسمان نديده بود.(469) اين جوزى گفته است: اثر خشم و غضب آدمى كه عبارت از سرخ شدن چهره است در صورت وى ظاهر مىشود، و چون حق جل شأنه منزه از جسم و بدن است از اينرو اثر خشم و غضب خود را بر قاتلان امام حسين (عليه السلام) كه جنايت بزرگ و هولناكى را مرتكب شدند با ايجاد حمره در افق اظهار فرمود. پس از بيان سخن فوق افزوده است:
هنگامى كه دشمنان در جنگ بدر، عباس بن عبدالمطلب عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به اسيرى گرفته و كتفهايش را محكم بسته بودند نالهها و گريه هايى كه از سوز دل بر مىآورد خواب از چشم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ربوده بود، اگر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نالههاى جانسوز و گريههاى جانگداز فرزندش حسين (عليه السلام) را مىشنيد كه چه بر او مىگذشت؟ و باز افزوده است:
با اين كه اسلام گناهان زمان ما قبل خود را ناديده مىگيرد، اما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به وحشى، قاتل حضرت حمزه كه اسلام آورد، فرمود: خود را از ديد من پنهان كن كه من دوست ندارم قاتل دوستانم را ببينم، بنابراين اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىديد عدهاى فرزندش را كشته و خاندانش را بر چوبها و شتران بى جهاز، سوار كرده و به اسيرى مىبردند بر او چه مىگذشت؟(470)
آرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در صحنه عاشورا حاضر بود و مشاهده مىكرد سيلى از جمعيت بسيار انبوه در آن بيابان گرد هم آمده تا ريشه درخت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت امامت (عليه السلام) را از بيخ و بن درآوردند، و در آن بين نالههاى دختران، و گريههاى جانكاه زنان ماتمزده را كه شوهران و ديكر كسان خود را از دست داده بودند و مىشنيد، و شور و غوغاى كودكان را كه از شدت تشنگى صدايشان به آسمانها مىرفت ميديد و مىشنيد، و لشكريان كوفه نيز صداى رعب آورى را شنيديد كه مىگفت:
واى بر شما اهل كوفه! من هم اكنون رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را مىبينم كه در حالت اضطراب و سراسيمه گى محاسن شريف خود را از دست گرفته، گاهى به جمع شما مىنگرد و گاهى به آسمان خيره مىشود.
آرى لشكر كوفه اين صداى غيبى را شنيديد ولى هوى و هوس و گمراهى عظيمى كه تا اعماق نفوس اين مردم ريشه دوانيده و تا گلو در لجن غرقشان كرده بود نگذاشت حقيقت را بفهمند و لذا گفتند: وحشت نكنيد و نترسيد اين ديوانهاى است كه چنين صدائى سر مىدهد: لا يهولنكم ذلك، انه صوت مجنون.
ولى امام صادق (عليه السلام) مىفرمود: گوينده آن صدا جبرئيل بود.(471) برخى از فرشتگان بانگ و فرياد برآوردند كه:
اى امت حيران و گمراه! پس از اين كه لحظه شادمان نباشيد و خداوند شما را شادمانى عيد قربان و فطر نصيب نفرمايد لا وفقكم الله لاضحى و لا فطر امام صادق (عليه السلام) فرمود: دعاى فرشتگان مستجاب شد و پس از آن قاتلان ابى عبدالله (عليه السلام) يك نفس شادمان نشدند و تا آنگاه كه حضرت حجت بن الحسن انتقام خون سيدالشهداء را نگيرد، هرگز شادى نصيب آنها نخواهد شد.(472)
وهب دم يحيى قد غلا قبل فى الثرى
فان حسيناً فى القلوب غلا دمه
و ان قر قدما مذ دعا بخت نصر
بثارات يحيى و استردت مظالمه
فليست دماء السبط تهدأ قبل أن
يقوم باذن الله للثار قائمه
شيخ بهائى (ره) روايت كرده است: پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى وارد مسجد كوفه شد در آنجا نگين انگشترى را ديد كه بر آن، اين شعر نوشته شده بود:
أنا در من السماء نثرونى
يوم تزويج والد السبطين
كنت أصفى من اللجين بياضاً
صبغتنى دماء نحر الحسين (473)
مستحب مؤكد است به عنوان پيروى از ائمه معصوم (عليه السلام) شب يازدهم محرم را با حالت پناهندگى و حزن و اندوه بر آن مصيبت بزرگ، و با ناله و زارى، و زمزمه و شيون مانند كسى كه از نزديك شاهد قربانيان و به خون خفتگان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد و ببيند كه بدنهاى طيب و طاهر، و پاره پارهشان در برابر آفتاب و باد و خاك طعمه برقابرق نيزهها شده و شمشيرها از خونشان رنگين و سرآب گرديده، و بدنهايشان زير ستم ستوران نرم و له شده باشد كنار مرقد مطهر امام مظلوم بماند و بيتوته كند.
اگر كسى با دقت بيانديشد، خواهد ديد كه: زنان بزرگوار خاندان وحى چگونه موى پريشان كرده و مويه كنان در حال ندبه و شيون به سر و سينه مىزنند(474) و سيل اشك خود را بر آن بدنهاى پاك روان مىسازند، اگر چنين تصورى براى او پديد آيد قطعاً با گريه پيوسته و صداى بلند در حالى كه سيل اشك از ديدگانش فرو مىريزند به فاطمه زهرا (عليها السلام) پيوسته و با آنها همكارى و مواسات خواهد كرد و آن طور كه از بعض روايات در ساير موارد، استفاده مىشود، بدينوسيله موجبات رضايت و توجه امامان راستين را به خود جلب خواهد نمود.
و در خصوص شب يازدهم نيز از بعضى روايات ميتوان همين نظريه را استفاده كرد مثلاً مالك جهنى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است: من زار الحسين يوم عاشورا، حتى يظل عنده باكياً لقى الله يوم القيامه بثواب الفى الف حجه، و الفى الف عمره، و الفى الف غزوه مع رسول الله و الائمه الراشدين هر كس امام حسين (عليه السلام) را روز عاشورا زيارت كند و تا شب گريه كنان كنار مرقد مطهرش بماند روز قيامت با ثواب دو هزار حج، و دو هزار هزار عمره، و دو هزار هزار غزوه، خدا را ملاقات خواهد كرد، ثواب حج و عمره و غزوهاى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و را ائمه راشدين انجام داده باشد.(475)
زبان شناسان و متخصصين در لغات عرب گفتهاند: كلمه ظل براى كسى به كار برده مىشود كه روز را تا شب در جائى به سر برد(476) و اگر چه شب را در آنجا نماند. ولى از روايت جابر جعفى بر خلاف نظريه متخصصان لغت عرب استفاده مىشود، زيرا وى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است: من زار الحسين (عليه السلام) يوم عاشورا و بات عنده كان كمن استشهد بين يديه هر كس امام حسين (عليه السلام) را روز عاشورا زيارت كند و شب را كنار مرقد مطهرش بماند مانند كسى است كه در ركاب او به شهادت رسيده باشد.(477) زيرا از اين روايت استفاده مىشود كه شب بعد از آن روز را نيز بماند و روزش حضرت را زيارت كند و آن روز را غروب گريان باشد داراى فلان اجر و پاداش خواهد بود.
علاوه بر اين احترام و حيثيت اقتضا مىكند كسى كه تمام آنروز را نزد قبر امام مظلوهم و عطظان اعتكاف كرده است، آن شب را نيز كه مانندش را كسى نديده و بر دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امانتهاى بعد از او چنين شبى آرام نگذشته است بماند. زيرا در آن شب دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و يادگاران بعد از او در حالى كه ماههاى تابان، و ستارگان درخشان و مردان بزرگوار خود را از دست داده بودند با پاهاى برهنه در بيابانهاى خشك و تاريك مىدويدند و بدنهاى پاره پاره آنها را كه با شمشير ظلم و ستم بنى اميه مانند گلهاى پرپر به زمين ريخته بودند مىديدند و با اين تنهائى و بى كسى نمىدانستند خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنشب چه تصميمى درباره آنها خواهند گرفت، با اين وصف دوستداران اهلبيت در شب يازدهم حتى الامكان كنار مرقد شريف امام (عليه السلام) بيتوته مىكنند تا با اندوه و گريه فراوان، تأسف و دريغ خود را اظهار نمايند كه در آن زمان نبودند تا به فوز عظيم برسند. و پيوسته مىگويند يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزاً عظيماً اى كاش آنروز با شما بوديم و به سعادت بزرگى مىرسيديم.(478) با اظهار تأسف و اندوه تأسى به حضرت زهرا (عليها السلام) مىكنند كه در آن شب بر پاره جگرش گريه مىكند ذره نائحه حضرت زهرا (عليه السلام) را در خواب ديد كنار قبر فرزندش حسين (عليه السلام) ايستاده و گريه مىكند، به وى دستور داد اين اشعار را درباره او بخواند:
أيها العينان فيضا
و استهلا لا تغيضا
لم امرضه قتيلا
لا و لا كان مريضا (479)
قاضى ابو على محسن بن على تنوخى از پدرش روايت مىكند كه از ابوالحسن كاتب داستان شما در مورد ابن اصدق نائح چه بوده است؟ در جواب گفت: من كنيزكى داشتم كه اكثر اوقات روزه دار و شبها اهل تهجد بود، وى حتى يك كلمه عربى نمىتوانست درست تلفظ كند تا چه رسد به اينكه شعر عربى بخواند و بيشتر با لهجه نبطى حرف مىزد، وى ديشب با وضع پريشانى از خواب پريد و به شدت ميلرزيد، چون خوابگاهش به من نزديك بود، مرا صدا كرد تا كنارش بروم، از او پرسيدم: تو را چه شده است؟ در جواب گفت: شب نمازم را خوانده و خوابيدم، در خواب ديدم گويا در يكى از خانههاى شهر كرخ قرار دارم، در همين بين درب حجرهاى كه در نهايت نظافت و پاكيزكى بود، برويم، باز شد، ديدم گروهى از زنان بر طيلسانى بسيار خوشرنگ و زيبا كرد آمدهاند و گريه مىكنند، از كسانى كه در آنجا اشاره كرده بودند پرسيدم كى مرده است؟ و يا چه خبر است؟ با دست اشاره كرد و مرا به داخل راهنمايى نمودند. وقتى كه داخل خانه آن خانه شدم ديدم منزل است در نهايت پاكيزگى و زيبائى، در ميان صحن، زن جوانى ايستاده بود كه هرگز در طول عمرم زنى نيكوتر و زيباتر و درخشندهتر از او نديده بودم، وى لباسهاى زيبا و روپوش سفيدى پوشيده بود و در دامانش سر بريدهاى كه خون از آن مىريخت. من از آن زن پرسيدم: (من انت؟) تو كيستى؟ در جواب من گفت: منظورت چيست؟ من فاطمه دختر پيغمبر خدايم، و اين سر بريده نيز سر فرزندم حسين است...! اى كنيزك از قول من به ابن اصدق بگوئيد با اين شعر براى فرزندم نوحه سرائى كند:
لم امرضه فاسلو
لا و لا كان مريضاً
وقتى كه شعر را خواند چون نمىتوانست ضاد را تلفظ كند جمله اول را با حرف طاء تلفظ كرد و گفت: لم امرطه فاسلو... وى بسيار پريشان و سراسيمه بود، با سخنان خود آرامش كردم تا دوباره خواب رفت.