![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
مىگويد: من منظور حضرت را نفهميدم لذا حضرت متوجه شد و به زبان عراقى فرمود: أنخ الجمل يعنى شتر را بخوابان. وقتى كه خواستم آب بياشامم آب از لبه مشك مىريخت، ريحانه رسول الله فرمود: أخنث السقاء از شدت تشنگى كه بى تاب شده بودم نفهميدم چه بايد بكنم حضرت ابى عبدالله خودشان بلند شدند و دهانه مشك را برگرداندند و تا زدند و شخصاً من و اسبم را سيرآب كردند.(207)
اين بود نمونهاى از لطف و محبت و مهربانى نستوه كربلا بر اين گروه بى وفا، در آن بيابان خشك و سوزان هنگام ظهر كه يك جرعه آب در آن بيابان بر هوت پيدا نمىشد!! با اينكه عزيز زهرا (عليها السلام) آگاه به موقعيت محل و نايابى آب بود و مىدانست فردا در اثر بى آبى جانها به لب مىرسد ولى اصالت پاك نبوى و درياى كرم علوى مانع شدند كه حسين (عليه السلام) اين تفضل را اعمال نكند!.
پس از آنكه همه آب آشاميدند و اسبها را نيز سيرآب نمودند ابو عبدالله (عليه السلام)(208) رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود:
مردم سخنان من براى شما اتمام حجت و در پيشگاه خدا رفع مسئوليت و انجام وظيفه است. من به سوى شما حركت نكردهام مگر آنگاه كه دعوتنامههاى شما و پيكهايتان به سوى من سرازير شد كه دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن زيرا ما امام و پيشوا نداريم و مىخواهيم بوسيله تو رهبرى و هدايت شويم، اگر به اين دعوتها وفادار و پايبنديد، اينك كه من به سوى شما آمدهام بايد پيمان محكم با من ببنديد و از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد، و اگر از آمدنم پشيمان و ناخرسنديد، من حاضرم به همانجايى كه از آنجا آمدهام برگردم. اينك عين اين عبارت امام (عليه السلام):
ايها الناس! انها معذره الى الله عزو جل و اليكم، و انى لم آتكم حتى انثنى كتبكم و قدمت بها رسلكم ان اقدم فانه ليس لنا امام و لعل الله ان يجمعنا بك على الهدى، فان كنتم على ذالك فقد جنتكم فاعطونى ما اطمئن به من عهودكم و موا تيقكم، و ان كنتم لمقدمى كارهين، انصرف عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم.(209)
همه سكوت كردند و هيچ كس سخنى نگفت.
حجاج بن مسروق جعفى به دستور امام اذان گفت، پس از اذان امام (عليه السلام) به حر فرمود: اتصلى بأصحابك؟ آيا تو با لشكريانت نماز مىخوانى؟ حر گفت: نه، بلكه همگى به شما اقتدا مىكنيم و با شما نماز مىخوانيم. و همه با هم به امام (عليه السلام) اقتدا كردند و نماز جماعت برگزاردند.
پس از اتمام نماز امام مجدداً ايستاد و رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد فرمود:
مردم! اگر تقوا را پيشه سازيد، و اگر بخواهيد حق در دست اهلش قرار گيرد، اين موجب خشنودى خدا خواهد شد، و ما اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شايستهتر و لايقتر از بنى اميه هستيم كه بنا حق مدعى اين مقام شده و راه ستمگرى و رشمنى با مردم را پيش گرفتهاند. و اگر روى برتابيد و حق ما را ناديده بگيريد يا اينكه هم اكنون خواسته شما عوض شده و غير از آن باشد كه در دعوتنامههايتان براى من فرستاده بوديد، از همين جا برميگردم.
پس از بيانات امام (عليه السلام)، حر گفت: من از اين نامهها خبر ندارم امام (عليه السلام) به عقبه بن سعمان دستور داد دو عدد خورجينى كه پر از دعوتنامهها بودند آورد و نامهها را نشان داد.
حر گفت: من جزء دعوت كنندگان نبودم بلكه از طرف ابن زياد مأمورم دست از شما برندارم تا اينكه در كوفه به وى تحويلتان دهم!
امام (عليه السلام) فرمود: مرگ به تو نزديكتر است از اينكار. و دستور داد اصحاب سوار شوند و زنها نيز سوار شدند همين كه خواستند از آن محل حركت كنند و به سوى مدينه برگردند حر مانع شد و نگذاشت برگردند. امام (عليه السلام) به حر فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مىخواهى؟
حر در پاسخ حضرت امام (عليه السلام) گفت: اگر كس ديگرى غير از تو اين سخن را به من مىگفت، من تلافى به مثل مىكردم و هر كى بود پاسخش را مىدادم ولى به خدا سوگند من حق ندارم نام مادر تو را جز به بهترين وجه ممكن، بر زبان جارى سازم. (والله ما لى الى ذكر امك من سبيل الا بأحسن ما يقدر عليه).
ولى راه ميانهاى را اختيار كن كه نه به كوفه برود و نه به مدينه تا من نامهاى به ابن زياد بنويسم و كسب تكليف كنم، شايد خداوند وسيلهاى درست كند كه من از اين كار نجات يابم و مبتلاى به امر شما نشوم.(210)
و بعد از آن پيشنهاد، مجدداً شروع كرد به موعظه و نصيحت كردن به امام (عليه السلام) كه: تو را خدا برخودت رحم كن، من يقين دارم كه اگر با اينها بجنگيد حتماً كشته خواهى شد. (فأنى اشهد لئن قاتلت لتقتلن).
ابو عبدالله در جواب حر فرمود: عجبا! مرا از مرگ مىترسانى، أفبالموت تخوفنى؟ آيا غير از كشتن من كارى ديگرى از شما ساخته نيست؟ و من در پاسخ تو همان چند بيت را مىگويم كه برادر اوسى وقتى كه مىخواست در جنگ شركت كند و به يارى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بشتابد به پسر عمويش كه مخالف حركت وى بود گفت:
سأمضى وما بالموت عار على الفتى
اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم
كفى بك ذلاً ان تعيش و ترغماً (211)
حر با شنيدن سخن امام كه حكايت از قاطعيت او مىكرد كنار رفت و از آن پس، حسين و يارانش از يكسوى، و حر و همراهيانش از سوى ديگر به موازات پيش مىرفتند تا به منزل بيضه رسيدند.
در منزل بيضه(212) امام مجدداً از فرصت استفاده كرد، رو به همراهيان حر نمود و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: ايها الناس ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاً عهده مخالفاً لسنه رسول الله، يعمل فى عباد الله بايثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لاقول، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله... والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
اى مردم! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس (مسلمان يا غير مسلمان) با سلطان ستمكار و زورگوئى مواجه شود كه حرام خدا را حلال كرده يا حرام را حلال كند، و عهد و ميثاق الهى را درهم شكسته يا درهم شكند و با سنت و قانون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مخالفت نموده يا نمايد ولى او در برابر چنين سلطان جائرى سكوت نمايد نه با كردار و نه با گفتار خود با او مخالفت ننمايد، بر خداوند واجب است او را به همان جايگاه سلطان طغيانگر و آتش دوزخ وارد كنند.
مردم! آگاه باشيد اينان (بنى اميه) اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و طوق اطاعت شيطان را به گردن افكندهاند، فساد را رايج و حدود الهى را تعطيل نمودهاند فينى را (كه مال پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندان اوست) به خود اختصاص دادهاند، حرام خدا را حلال كرده و حلالش را حرام نمودهاند، و من به هدايت و رهبرى جامعه احق و شايستهتر از همه اين مفسدينم كه در دين تغيير بوجود آوردهاند.
دعوتنامههايى كه از شما به من رسيده و پيامهايى كه فرستادههايتان برايم آوردهاند حكايت از اين مىكرد كه با من بيعت كرده و مرا در برابر دشمن تنها نمىگذاريد، و دست از ياريم بر نميداريد، هم اكنون اگر با پيمان خود وفادار بمانيد به رشد و انسانيت دست يافتهايد (رشد و انسانيت خود را درك كرده و به سعادت خواهيد رسيد) من حسين بن على و فرزند فاطمه دختر پيغمبر خدايم كه وجود من با وجود شما و خاندان شما در هم آميخته و از يكديگر جدائى نداريم. شما بايد از من پيروى نماييد و مرا الگوى خود قرار دهيد. و لكم فى اسوه.
و اگر به وظيفه خود عمل نكرديد و پيمان شكنى كرديد و بر بيعت خود باقى نمانديد، به جان خودم سوگند اين عمل از شما عمل از شما بى سابقه نيست زيرا با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم نيز چنين رفتارى را كرديد (با آنان نيز غدر و پيمان شكنى معامله كرديد) پس گول خورده كسى است كه به حرف شما اعتماد كند، شما مردمى هستيد كه در راه بدست آوردن بهره اسلامى خود راه خطا پيمودهايد و نصيب خود را ضايع كرديد، هر كس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد شد، و اميد آنكه خداوند مرا از شما بى نياز گرداند. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(213)
وقتى كه امام (عليه السلام) و يارانش به رهيمه(214) رسيدند مردى بنام ابو هرم خدمت امام آمد و گفت: يابن رسول الله چرا از حرم كه محل امن و امانى بود بيرون آمدى؟
حضرت امام در پاسخ فرمود: اى ابا هرم! بنى اميه به ما بد و ناسزا گفتند: صبر كردم، اموال ما ما را مصادره كردند صبر كرديم، و هم اكنون كه خواستند مرا بكشند تسليم نشدم، ولى به خدا قسم آخر مرا خواهند كشت. و در پى آن خداوند آنان را به ذلتى فراگيرنده و شمشيرى برنده گرفتار خواهد كرد و كسى را بر آنها مسلط خواهد كرد كه همه را با ذلت و خوارى بكشاند.(215) به ستمى كه از قوم سبا كه زنى بر آنها پادشاهى مىكرد و اموالشان را مىگرفت و خودشان را اعدام مىكرد، ذليلتر گردند.(216)
امام (عليه السلام) در قادسيه بود كه خبر رسيد حصين بن تميمى، قيس بن مسهر صيداوى را كه امام (عليه السلام) به كوفه فرستاده بود دستگير كرده است، حصين بن نمير، رئيس شرطه ابن زياد بود، به وى دستور داده بود: بايد مابين قادسيه با خفان(217) و از آنجا تا قطقطانه را بوسيله نيروهاى نظامى آرايش دهد. وقتى كه قيس بن مسهر مىخواست عبور كند او را دستگير كردند. هنگام بازرسى بدنى قيس زرنگى كرد، نامه امام را بيرون آورد و پاره پاره كرد. قيس را نزد ابن زياد بردند از او پرسيد: چرا نامه را پاره كردى؟ در جواب گفت: براى اينكه از مطالب آن با خبر نشوى! هر چه ابن زياد اصرار كرد مطالب نامه را به او بگويد، قيس بر امتناع خود افزود.
ابن زياد گفت: بالاى منبر بروى و حسين و پدر، و برادرش را سب و لعن كنى و گر نه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.
قيس بالاى منبر رفت. پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد و آل محمد، بر اميرمؤمنان و حسن و حسين رحمت بسيار فرستاد و عبيدالله بن زياد و پدرش و بنى اميه را لعن كرد و سپس افزود: اى مردم! من فرستاده حسين بن على به سوى شمايم از فلان موضع از وى جدا شدم، او را اجابت كنيد. ابن زياد دستور داد او را از بالاى قصر دارالاماره به زير انداختند، استخوانهايش در هم شكست و از دنيا رفت.(218) و هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه عبدالملك بن عمير لخمى او را سر بريد. وقتى كه او را نكوهش كردند، جواب داد مىخواستم زودتر راحتش كنم كه رنج نبرد.
همچنان كه ابو عبدالله (عليه السلام) به راه خود ادامه ميداد ناگهان چهار نفر اسب سوار از بيرون كوفه در عذيب الهيجانات(219) در حالى كه اطراف اسب نافع بن هلال را گرفته بودند به وى رسيدند. نامبردگان عبارت بودند از: عمرو بن خالد صيداوى، و سعد دوست وى، و مجمع بن عبدالله و مذحجى، و نافع بن هلال، راهنماى ايشان طرماح بن عدى طائى...
وقتيكه به ابى عبدالله (عليه السلام) رسيدند امام فرمود: آرى و الله، اميدوارم در هر صورت چه كشته شويم و چه پيروز گرديم خداوند خير را بر ما مقدر كرده باشد.
آنگاه امام (عليه السلام) وضع مردم را جويا شد، گفتند: اشراف فساد و انحرافشان فراوان شده است و باجگيرى آنان فراوان ولى دلهاى همه مردم با تو، شمشيرهايشان نيز بر ضد تو است. (ان الاشراف عظمت رشوتهم و قلوب ساير الناس معك و السيوف عليك).
پس از آن خبر كشته شدن قيس بن مسهر صيداوى را به حضرت دادند و حضرت فرمود: و منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. با بيان اين آيه كه برخى به هدف خود رسيدند و برخى هنوز در انتظارند و تغيير و تبديلى نخواهد شد فهماند كه ما نيز در مسير ملحق شدن به آنانيم و بدنبال قرائت آيه، دعا كرد: اللهم اجعل لنا و لهم الجنه، و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك.
دعاى امام (عليه السلام) كه تمام شد، طرماح عرض كرد: قبل از آنكه از كوفه بيرون بياييم عده بسيارى از مردم را ديدم كه آنها را پشت كوفه جمع كرده بودند از آنها پرسيدم براى چه اجتماع كردهاند، گفتند اينها را به نمايش گذاشتهاند تا به جنگ حسين بفرستند، شما را به خدا قسم بسوى آنها مرو، من حتى يك نفر را نديدم كه با شما باشد و اگر هيچ ديگر با شما نجنگد جز همان عده كه من ديدم كفايت مىكند.
پيشنهاد مىكنم همراه ما، به كوهستانهاى ما بياييد. در آبادى ما أجا جاى بسيار امنى است كه هيچ كس دسترسى به آن ندارد. حتى از پادشاهان غسان و حمير و نعمان بن منذر و از هر سياه و سرخى، تو را محافظت مىكنيم و بيش از ده روز نمىگذارد كه قبيله طى سواره و پياده بسوى تو خواهند آمد و من بيست هزار سرباز طائى را براى شما تضمين مىكنم كه با شمشيرهاى خود در خدمت شما باشند تا تكليف معلوم شود.
ابى عبدالله (عليه السلام) براى او و قبيلهاش دعاى خير كرد و فرمود: ميان ما و اين قوم عهد و پيمانى است كه نمىتوانم آنرا بشكنم تا سرانجام براى ما و آنان چه پيش آيد؟
تنها طرماح اجازه گرفت برود تا مؤونه و خرجى خانوادهاش را برساند و بى درنگ براى يارى امام برگردد، امام (عليه السلام) نيز به او اجازه فرمود، و ديگران با حسين (عليه السلام) همراه شدند.
طرماح خواروبار و خرجى خانوادهاش را رساند و با عجله برگشت، وقتى كه به عذيب الهجانات رسيد خبر شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) را دريافت كرد و از همانجا به سوى خانوادهاش برگشت.(220)
كاروان امام از عذيب حركت كرد و به قصر بنى مقاتل(221) رسيد، در آنجا خيمهاى را ديد كه سرپا شده، نيزهاى به زمين كوبيده شده و اسبى ايستاده است. امام پرسيد: اين خيمه از چه كسى است؟ جواب دادند: مال عبيدالله بن حر جعفى مىباشد.(222)
امام (عليه السلام) حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا او را دعوت به همكارى بكنند، وقتى كه حجاج نزد عبيدالله رفت از حجاج پرسيد: براى چه آمدهاى؟ حجاج گفت: هديه پرارزش و گرانبهائى برايت به ارمغان آوردهام و آن اين است كه حسين بن على (عليه السلام) از تو دعوت كرده تا يارى اش كنى. اگر در حضور او با دشمنانش بجنگى مأجور خواهى بود و اگر كشته شوى به فيض شهادت خواهى رسيد.
عبيدالله بن حر گفت: به خدا سوگند من از كوفه بيرون نيامدهام مگر به اين جهت كه ديدم جمعيت كثيرى بر ضد حسين قيام كرده است و مىخواهند با او بجنگند و شيعيانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده اين اوضاع و احوال يقين كردم او كشته خواهد شد. بنابراين من نمىتوانم او را يارى كنم و اصلاً دوست ندارم او مرا ببيند و نه من مىخواهم او را ببينم(223) حجاج بن مسروق جواب پسر حر جعفى را خدمت امام عرض كرد، حضرت با استماع سخنان او، خودش برخاست و با چند نفر از اهل بيت و اصحاب نزد او رفتند، وارد خيمه شد او را در صدر مجلس نشاند.
پسر حر مىگويد: هرگز كسى را نيكوتر از حسين و چشم پر كنتر از او نديدم و در عين حال هرگز دلم بر كسى چون حسين (عليه السلام) نسوخت. ديدم به هر سو كه مىرفت كودكان خردسال اطرافش را مىگيرند نگاهم به محاسن شريفش افتاد، ديدم مانند بال كلاغ سياه است، پرسيدم آيا ذاتاً سياه است؟ يا خضاب كردهاى؟
حضرت سيدالشهداء جواب داد: يابن الحر! عجل على الشيب. پيرى زودرس به سراغ من آمد و تو ميدانى اين خضاب است.(224)
پس از آن مجلسى آماده شد ابى عبدالله (عليه السلام) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود: اى پسر حر! مردم شهر شما دعوتنامههايى براى من نوشتند كه همه آماده يارى من هستند و در خواست كردن كه به سوى آنان بيايم، و هم اكنون وضع، آنطور كه آنها نوشتهاند نيست.(225) و تو نيز گناهان بسيارى مرتكب شدهاى آيا مىخواهى توبه كنى تا گناهانت از بين برود و از آنها پاك گردى؟!
عبيدالله گفت: چگونه توبه كنم؟ حضرت فرمود: تنصر ابن بنت نبيك و تقاتل معه. فرزند دختر پيغمبرت را يارى نمائى و در ركاب او با دشمنانش بجنگى.(226)
ابن حر گفت: به خدا قسم من مىدانم هر كس از فرمان تو پيروى كند سعادتمند خواهد بود ولى من احتمال نمىدهم كه بتوانم براى شما مفيد واقع شوم زيرا وقتى كه از كوفه بيرون مىآمدم حتى يك نفر را نديدم كه تصميم بر يارى شما داشته باشد، و شما را به خدا سوگند ميدهم كه مرا از اين امر معاف دارى كه من به سختى از مرگ گريزانم ولى اينك اسب خود را بنام ملحقه به شما ميدهم، اسبى كه با آن كسى را تعقيب نكردهام جز آنكه به آن دست يافتهام، و هيچكس مرا تعقيب نكرده است جز آنكه از چنگال دشمن نجات يافتهام.
امام (عليه السلام) فرمود: اما اذا رغبت بنفسك عنا فلا حاجه لنا فى فرسك ولا فيك. حال كه از نثار جان خود دريغ مىورزى ما را نيز به اسبت و نه به خودت نيازى نيست(227) و من از افراد گمراه براى خود نيرو نمىخواهم(228) و ما كنت متخذالمظلين عضدا. من هرگز گمراه كنندگان را يار و ياور نمىگيرم.
آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: همانطور كه تو مرا نصيحت كردى من نيز تو را نصيحت مىكنم. تا مىتوانى خود را به جاى دور دستى برسان كه صداى مظلوميت و استغاثه ما را نشنوى و پيش آمدهاى ما را نبينى، به خدا سوگند اگر كسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را كمك نكند خداوند او را به آتش دوزخ سرنگنون خواهد كرد.(229)
عبيدالله از اين جريان كه نصيحت امام را نپذيرفت پشيمان شد و با اشعار زير كه منسوب به او است اظهار تأسف مىكرد:
أيا لك حسره ما دمت حياً
تردد بين صدرى و التراقى
غداه يقول لى بالقصر قولا
أتتر كنا و تعزم بالفراق
حسين حين يطلب بذل نصرى
على اهل العداوه و الشقاق
فلو فلق التلهف قلب حر
لهم اليوم قلبى بانفلاق
و لو واسيته يوماً بنفسى
لنلت كرامه يوم التلاق
مع ابن محمد تفديه نفسى
فودع ثم أسرع بانطلاق
لقد فاز الأولى نصروا حسيناً
و خاب الاخرون ذووا النفاق
و در همين قصر بنى مقاتل بود كه عمرو بن قيس مشرقى و پسر عمويش خدمت امام رسيدند، امام (عليه السلام) از آنها سوال كرد: آيا براى نصرت و يارى من آمدهايد؟ در جواب گفتند: (انا كثيروا العيال و فى أيدينا بضائع للناس). ما گرفتارى خانوادگى داريم و امانتهاى فراوانى از مردم نزد ما است و نمىدانيم نتيجه امر شما چه خواهد شد؟ و دوست نداريم امانت مردم ضايع شود.
حضرت فرمود: بنابراين به اندازهاى از اين منطقه دور شويد كه صداى استغاثه مرا نشنويد و اثرى از حادثه مرا نبينيد، زيرا هر كس صداى استغاثه مرا بشنود و يا سياهى لشكر ما را ببيند و به ياريم نشتابد و به فرياد ما نرسد بر خداى عزوجل واجب مىشود او را در آتش جهنم واژگون نمايد.(230)
قرى طف:(231) هيجدهمين منزل كاروان نور
هنوز در قصر بنى مقاتل بودند كه در اواخر شب امام (عليه السلام) دستور داد ظرفها را آب كنند و آماده حركت باشند، همچنان كه در دل شب به راه خود ادامه ميدادند ناگهان صداى امام بلند شد كه مكرر مىگفت: انا الله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين. على اكبر فرزندش علت استرجاع و گفتن انا لله را پرسيد، حضرت در جواب فرزندش گفت: سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه چرت مختصرى به من روى آورد، در آن حال سوارى را ديدم كه مىگفت: (القوم يسيرون والمنا يا تسرى اليهم). اين كاروان كه در اين هنگام شب در حركت است، مرگ نيز در تعقيب آنهاست، بر من معلوم شد كه او خبر مرگ ما را ميدهد.