![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
از علىآموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى در آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر روئى كه ماه
سجده آرد پيش او هر صبح گاه
در زمان انداخت شمشير آن على
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
از نمودن عفو و رحم بى محل
گفت: بر من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى؟
گفت: من تيغ از پى حق مىزنم
بنده حقم نه مأمور تنم
چو خدو انداختى بر روى من
نفس جنبيد و تبه شد خوى من
و لم ار مهراً ساقه ذو سماحه
كمهر قطام من فصيح و أعجم
ثلثه الاف و عبدو قيئبه
و قتل على بالحسام المصمم
و لا مهر اغلى، من على و ان علا
و لافتك، الا دون فتك ابن ملجم
استاد سيد محمد حسين شهريار تبريزى يكى از دلداگان خاندان عصمت و طهارت است اشعار او از يك لطافت خاص روحى و سوز معنوى برخوردار است كه كمتر نظيرى مىتوان پيدا كرد هنوز على اى هماى رحمت او در رأس جدول سرودهاى مذهبى مىدرخشد، در مورد عاشورا و وقايع جانسوز كربلا هم سروده، كه چند نمونه در اين كتاب آورده شده است.
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را
كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين
به على شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند
چو على گرفته باش سر چشمه بقا را
برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از گرم گدا را
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا؟
به جز از على كه آرد پسر ابوالعجائب
كه علم كند به عالم شهداى كربلا را؟
نه خدا توانمش گفت، نه بشر توانمش
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را؟
به دو چشم خون فشانم، هلهاى شميم
كه زكوى او غبارى به من آر توتيا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان
چو على كى مىتواند، بسر برد وفا را؟
همه شب در اين اميدم كه نسيم
به پيام آشنائى بنوازد اين نوا را
صاحب بن عباد وزير (متوفى 385 ه . ق)
قالت تحب معاويه
قلت أسكتى يا زانيه
قالت أسأت جوابيه
فاعدت قولى ثانيه
يا زانيه يا زانيه
يا بنت ألفى زانيه
أأحب من شتم الوصى علانيه
فعلى يزيد لعنه، و على أبيه ثمانيه
دكتر ناطرزاده كرمانى:
نور زهرا رقم زهد چو بر عالم زد
زهد از پرتو دانش ز تجلى دم زد
ما اسيران هوى خاك ديار عدميم
او بقا يافت كه آتش به همه عالم زد
دختر پادشه هر دو جهان در همه عهد
كس نگفته است كه خود يك نفسى بى غم زد
تا بدانند كه آلوده به رنج است جهان
نقش اندوه فقيران، به دل خرم زد
مژدهاش داد پدر زود به او باز رسد
زخمهاى دل او را مگر اين مردم زد
جان به قربان تو اى فاطمه كز ميلادت
برق اميد فراوان به دل آدم زد
حسينى سعدى زمان تبريزى گويد:
در جلالت كى زنى صديقه كبرى شود
دختر خيرالورى محبوبه يكتا شود
مريمش جاروب كش، در آستان عيسى غلام
خاكپاى توتيايش ديده سارا شود
مادر گيتى نزايد، همچو زهرا دخترى
گر هزاران بار ز آدم حامله حوا شود
زن مگو مرد آفرين روزگارش بازخوان
زن مگو كى زن بدين شأن و شرف دارا شود؟
با چنين شأن و جلالت كى روا باشد فلك
نيلگون از ضرب سيلى صورت زهرا شود؟
اى چرخ تا كى اينهمه جور و جفا كنى
دلهاى محترم همه پا بست غم كنى
يك دختر از رسول گرامى بجاى ماند
كى جاى داشت اينهمه جور و جفا كنى؟
من نمىگويم كه ثانى زد به زهرا تازيانه
من همى گويم لگد شد بر وفات وى بهانه
من نمىگويم جنبش سقط شد از جور ثانى
من همى گويم كه بيخود گشت آن در يگانه
من نمىگويم ز سيلى روى زهرا نيلگون شد
من همى گويم بباش برد در صورت نشانه
سروده حضرت زهرا (عليها السلام):
صبت على مصائب لو انها
صبت على الأيام صرن لياليا
دلم ز هجر تو يا فاطمه قرار ندارد
بلى قرار ندارد دلى كه يار ندارد
اى كلام الله ناطق معنى قرآن عم او على
گل تلاوت ايله قرآن جان ويروم آسان عم اوغلى
رشته عشق حسينيه بسته دور بر زار و خسته
صوت قرآن خصوصاً چوخ سور بو دل شكسته
هر شب جمعه حسينى حاضر ايله قبريم اوسته
ايلون او غلوم تلاوت، آيه قرآن عم اوغلى