![]() | مقتل مقرم - سيد عبدالرزاق مقرم (ره) | ![]() |
و بعد، با شما مردم سخن مىگويم اى اهل كوفه! اى حيله گران و اى نيرنگ بازان! بر ما اشك حسرت مىريزيد؟ اشك بريزيد كه خدا كند اين چشمها يك لحظه از سيلاب اشك عارى نماند، و شيون برآوريد كه شيوه شما جز شيون مباد! شما بدان پيرزنى مىمانيد كه تارهايى را كه با دست محكم مىتابيد بى درنگ آنها را مىگشود، شما نيز رشته عهد و پيمان را محكم بستيد و باز آنرا گسسته و بدان پايبند نمانديد، شما جز لاف زنى و گزافه گويى و پستى و كوته نظرى چه داريد؟ جز كينه توزى و دروغپردازى چه مىدانيد؟ مانند كنيزكان، شيرين زبانى مىكنيد تا زهر تلخى را كه در كام داريد به كار بريد و دشمن را با غمزه و كرشمه به سوى خود بخوانيد، شما مانند علف زارى مىمانيد كه بر مزبله و لجنزار دامن سبز بركشيده باشد ولى ريشه در پليديها فرو برده و آب از نمهاى نجس بنوشد كه هر چه سبزى و شادابى بنمايد چريدن را نشايد، يا مانند قبرى مىمانيد كه ظاهرش سفيد و گچكارى شده ولى در باطنش جيفه و مردار گنديدهاى وجود داشته باشد. (شما ظاهرى پر زرق و برق و اسلام نما داريد، ولى باطنى گنديده و دل آزار).
اى اهل كوفه! بيدار باشيد و بدانيد كه با دست خويش تيشه بر ريشه خويشتن زديد و خشم يزدان و عذاب جاويدان را بر خود آماده كرديد.
بر ما اشك مىريزيد و شيون مىكنيد؟ آرى بگرييد و بسيار هم بگرييد، سوگند به خدا! كه شما به اين گريهها و نالهها سزاواريد شما آن چنان به ننگ اندر افتادهايد و خود را به عيب وعار، آلايش دادهايد كه لكه ننگ آن، با هيچ آبى هرگز شسته نخواهد شد، چگونه توانيد شست؟ و چگونه توانيد شست؟ و چگونه جبران خواهيد كرد؟ آن نازنين جگر گوشه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه با دست شما بر خاك كربلا افتاد و در خون خويش غلطيد؟ او كانون رسالت، او زعيم قوم و زبان شما، و مشعل راه شما و پناه نيكان شما، و مرجع مصائب و پيش آمدهاى ناگوار شما، و سيد جوانان اهل بهشت بود، آه چه بزرگ گناهى را مرتكب شدهايد...!
الهى كه نابود گرديد! و براى هميشه سرنگون شويد! نيست بشويد، بميريد، هرگز راه چاره نجوئيد، دستتان بشكند، همواره در زيان و خسران به سر ببريد، شما به خشم و غضب خدا و پيغمبرش (صلى الله عليه و آله و سلم) برگشتيد، و غرق در ذلت و زبونى شديد.
واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مىدانيد چه خنجرى در قلب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرو بردهايد؟ آيا مىدانيد چگونه به حريم او بى احترامى كرده و حرم او را از پرده بيرون افكنديد؟ آيا مىدانيد چه خونى از او ريختهايد؟ لقد جئتم شئياً اداً ديگر اين زشتى نتوان بياد آورد كه شما كرديد، جاى آن دارد كه به خاطر بزرگ گناهى كه كردهايد آسمانها بشكافد و زمين پاره پاره شود و كوهها فرو ريزد.
چه مىدانيد كه چه كردهايد؟ كار بسيارى احمقانه و زشت، و بسيار بزرگ انجام داديد، به بزرگى آسمانها و زمين، چه شگفتى بريد اگر آسمان بر آن كشتگان سيلاب خون ببارد، و راستى كيفرى كه به روز رستاخيز بهره ستمكاران خواهد شد عظيمتر و رسواتر خواهد بود و لعذاب الآخره اخزى و هم لا ينصرون.
فلا يستخفنكم المهل... پس بدين دو روزه فرصتى كه جستهايد مغرور نباشيد، و از مكافات عمل، غافل نشويد زيرا خداوند در مكافات عجله نمىكند، و بيم آن ندارد كه وقت انتقام بگذرد، زيرا كه خداوند پيوسته در كمين گناهكاران است، و در پيشگاه او نمىتوان نيرنگ به جاى رنگ به كار برد فانه لا يحفزه البدار، و لا يخاف فوت الثار، و ان ربكم لبالمرصاد.(521)
سخن كه بدين جا رسيد امام سجاد (عليه السلام) به عمهاش فرمود: اسكتى يا عمه، فأنت بحمدالله عالمه غير معلمه، فهمه غير مفهمه اى عمه بزرگوار! بس است، ديگر سخن مگوى، تو بحمدالله دانشمند بدون استاد و داناى بدون آموزگارى.(522)
حضرت زينب (عليها السلام) رشته سخن را به پايان برد. مردمى كه تا آن لحظه غرق در مطالع دنيا بودند و نمىدانستند چه جنايتى كردهاند؟ سخنان داغ و آتشين زينب (عليه السلام) در دلها اثر گذاشت و فهميدند چه جنايت بزرگى را مرتكب شدهاند، مات و مبهوت بودند و نمىدانستند چه بايد بكنند؟
پس از سخنرانى حضرت زينب (عليها السلام)، فاطمه(523) دختر امام حسين (عليه السلام) رشته سخن را بدست گرفت و گفت:
الحمدلله عدد الرمل و الحصى، و زنه العرش الى الثرى، أحمده و أؤمن به و أتوكل عليه، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً عبده و رسوله. و ان اولاده ذبحوا بشط الفرات، من غير ذحل و لا ترات.
اللهم انى اعوذ بك أن أفترى عليك، و أن أقول عليك خلاف ما انزلت من أخذ العهود و الوصيه لعلى بن أبى طالب المغلوب حقه، المقتول من غير ذنب [كما قتل ولده با يمس] فى بيت من بيوت الله تعالى، فيه معشر مسلمه بأنفسهم، تعساً لرؤرسهم ما دفعت عنه ضيماً فى حياته و لا عند مماته، حتى قبضه الله تعالى اليه محمود النقييه، طيب العريكه، معروف المناقب، مشهور المذاهب، لم تأخذه فى الله سبحانه لومه لائم، و لا عذل عاذل، هديته اللهم، للاسلام صغيراً، وحدت مناقبه كبيراً، و لم يزل ناصحاً لك و لرسولك، زاهداً فى الدنيا غير حريص عليها. راغباً فى الاخره، مجاهداً لك فى سبيك، رضيته فأخترته و هديته الى صراط مستقيم.
اما بعد يا اهل الكوفه، يا اهل المكر و الغدر و الخيلاء، فانا اهل بيت ابتلانا الله بكم، و ابتلاكم بنا. فجعل بلاءنا حسناً، و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا، فنحن عيبه علمه، و عاء فهمه و حكمته، و حجه على الارض فى بلاده لعباده، أكرمنا الله بكرامته، و فضلنا بنبيه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) على كثير ممن خلق الله تفضيلا، فكذبتمونا و كفر تمونا، و رأيتم قتالنا حلالاً، و أموالنا نهباً، كأننا أولاد ترك أو كابل، كما قتلتم جدنا بايمس، و سيوفكم تقطر من دمائنا اهل البيت لحقد متقدم، قرت لذلك عيونكم، و فرحت قلوبكم افتراء على الله و مكراً مكرتم، و الله خير الماكرين، فلا تدعونكم أنفسكم الى الجذل بما أصبتم من دمائنا، و نالت أيديكم من أموالنا، فان ما اصابنا من المصائب الجليله، و الزرايا العظيمه فى كتاب من قبل أن نبرأها، ان ذلك على الله يسير، ليكلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم، والله لا يحب كل مختال فخور.
تبا لكم فانظروا العنه و العذاب. فكأن قد حل بكم و تواترت من السماء نقمات. فيسحتكم بعذا و يذيق بعضكم بأس بعض ثم تخلدون فى العذاب الاليم يوم القيامه بما ظلمتونا. ألا لعنه الله على الظالمين.
ويلكم! أتدرون أيه يد طاعنتنا منكم. و آيه نفس نزعت الى قتالنا؟ ام بأيه رجل مشيتم الينا؟ تبغون محاربتنا، قست قلوبكم. و غلظت أكبادكم. و طبع الله على أفئدتكم. و ختم على سمعكم و بصركم و سول لكم الشيطان و أملى لكم. و جعل على بصركم غشاوه فأنتم لا تهتدون.
تباً لكم يا اهل الكوفه! أى تراث لرسول الله قبلكم. و ذحول له لديكم. بما عندتم بأخيه على بن أبى طالب جدى و بنيه و عترته الطيبين الاخيار. و أفتخر بذلك مفتخركم.
نحن قتلنا علياً و بنى على
بسيوف هنديه و رماح
و سبينا نسائهم سبى ترك
و نطحنا هم فأى نطاح
بفيك ايها القائل الكثكث و الآثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس فأكظم و أقع كما أقعى أبوك فانما لكل امرىء ما اكتسب. و ما قدمت يداه. حسدتمونا ويلاً لكم على ما فضلنا الله تعالى، ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم. و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.
ترجمه:
به اندازه ريگيهاى بيابان و سنگريزههاى صحرا و دشتها، و هم وزن آسمانهاى سر برافراشته تا اعماق زمينها خدا را سپاس مىگزارم و به او ايمان دارم و در تمام امور به او اعتماد و اتكال مىورزم، و به وحدانيت او گواهى مىدهم كه شريك ندارد و انبازى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده خالص و پيام آور او است. و گواهى ميدهم فرزندان او را در كنار رود خروشان فرات بدون حق قصاص و بدون كمترين جرمى، صرفاً به خاطر كينه توزى و حسد، با لب تشنه، خونشان را به زمين ريختند.
خداوندا! به تو پناه مىبرم، از اينكه بخواهم بخواهم بهتانى بزنم و يا بر خلاف حقيقت دروغى را بگويم، و يا غير از آنچه تو دستور دادى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على بن ابيطالب را وصى خود قرار دهد، سخنى بگويم. خداوندا! بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حق على (عليه السلام) را غصب كردند، و بدون جرم و گناهى مسلمان نماها، خون مقدسش را در خانه تو در مسجد كوفه ريختند چنانكه فرزنداش را در كربلا به خاك و خون كشيدند.
هلاك و عذاب ابدى بر سران آنان باد! كه نه در زمان حيات از او حمايت كردند و نه به هنگام شهادت از وى دفاع نمودند تا اينكه خداى سبحان او را كه از هيچ ملامت ملامتگرى بيم و هراسى نداشت با ستايش و منقبت و سرافرازى و راه و روشى عالى با آغوش باز پذيرفت و به سوى خود برد.
پروردگارا! تو او را در كودكى هدايت كردى، و تو از او در بزرگى ستايش نمودى، و او نيز همواره در راه تو و در راه رضاى رسول تو به ارشاد و نصيحت بندگان تو پرداخت و دمى از آن فرو گذار نكرد. در اين راه رنج بسيار و زحمت فراوان كشيد تا اينكه از وى خشنود شده او را به سوى خود خواندى در حالى كه پارسا و ناآلوده به دنيا و مشتاق به آخرت بود كه تو او را به صراط مستقيم رهنمون بودى.
اما بعد، اى اهل كوفه! روى سخنم با شماست، اى اهل حيله و نيرنگ و اى خودستايان ترفند باز! خدواند، ما را گرفتار شما، و شما را بوسيله ما امتحان و آزمايش نمود. خير ما را در اين گرفتارى قرار داد، دانش و بينش در علم خود را به ما عطا فرمود نه شما، مائيم گنجينه دانش او، مائيم ظرف علم و حكمت او، مائيم حجت و برهان او در تمام دنيا و بر تمام بندگان او، ما را به كرامت خود بزرگوارى بخشيد و به انتساب به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از همه خلايق برترى عنايت فرمود. ولى شما آنرا نپذيرفته و ما را تكذيب كرديد، بالاتر از آن تكفيرمان نموديد، و خونمان را حلال دانستيد، اموالمان را تاراج كرديد، آن چنان پنداشتيد كه از ديار ايران، ترك و كابليم! اى اهل كوفه! شما كسانى هستيد كه ديروز از راه كينه توزى جد ما را كشتيد، و هنوز خون ما دودمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از دم شمشيرهاى شما مىچكد، و شما از آن شادمان و خوشحاليد، و دلتان سرشار از خنده و طرب است كه بر خدا دروغ بستيد و توانستيد از راه مكر و نيرنگ وارد شويد، و حال آنكه خداى بزرگ، بهترين چاره سازان است. از ريختن خون ما، و از غارت و تاراج اموالمان، خوشحال مباشيد كه تمام اين مصيبتها قبل از آنكه در دنيا بوجود بيايند در لوح محفوظ وجود داشته و ما آنها را ميدانستيم كه اين بر خدا سهل و آسان است. تا از هيچ زبانى غم نخوريد و از هيچ سودى خوشحال نگرديد كه خدا خودپرستان و گردنكشان را دوست ندارد.
ننگ و هلاك باد بر شما اى اهل كوفه! پس از اين منتظر لعن و عذاب خدا باشيد به همين زودى عقوبتى از آسمان بر شما نازل خواهد شد كه بيچاره و نابودتان خواهد كرد. برخى شما را بر بعضى مسلط مىكند تا از يكديگر انتقام بگيرند. پس از آن، به خاطر ظلمى كه بر ما كرديد تا ابد در عذاب دردناك الهى به سر خواهيد برد: آگاه باشيد لعنت خدا همواره بر ستمگران باد!
واى بر شما اى اهل كوفه! آيا ميدانيد با چه دستى بر ما خنجر كشيديد؟ قلبهاى شما را زرنگار قساوت، فرا گرفته است، دلهايتان سنگ و تيره نموده، بر آنها مهر خودرده و از درك حقايق بى بهره گشتهايد. بر چشم و گوشتان پرده افكند از ديدن و شنيدن حقايق فرو ماندهايد، شيطان شما را فريفت و گمراهتان كرد، و آنچنان چشم و هوشتان را بست كه هرگز هدايت نخواهيد يافت.
نابود شويد اى اهل كوفه! آيا مىدانيد چه خونى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به گردن شما است كه از شما طلب خواهد نمود؟ خونى كه با برادرش على بن ابيطالب جد من و با فرزندان و دودمان پاك و بزرگوار او عناد ورزيديد و افتخار مىكرديد و مىگفتيد:
مائيم كه على و فرزندان او را با شمشيرهاى تيز و برنده كشتيم.
و زنان و دخترانشان را اسير كرديم و بر آنها تا حد نهايى سختگيرى كرديم.
خاك و سنگ تو دهنت اى گوينده، چنين سخنى، تو به ريختن خون كسانى مباهات مىكنى كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه آفريد و از هر پليدى و آلودگى نگاهشان داشته است...! خشم خود را فرو بر و همچون نشستن سگ روى تهيگاه خود بنشين چنانكه پدرت نشست. هر انسانى در گرو كردار خودش است كه انجام داده و بدست خويش آنرا ذخيره فرداى خود كرده است.
واى بر شما اى اهل كوفه! بر كرامتى حسد برديد كه خداى صاحب فضل بزرگ، آنرا به ما داده و بر شما برترى و فضيلت بخشيده است. هر كس از نور خدا بهرهاى نگيرد هرگز از تنگناى ظلمت، رهايى نخواهد يافت و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.
چون سخن جناب فاطمه به اينجا رسيد، صداى گريه و شيون از ميان مردم بلند شد و فرياد برآوردند: اى دختر اهل بيت طهارت! با سخن خود دلهاى ما را آتش زدى! و جانمان را سوزاندى! و شرارهاى در درون ما افكندى كه تا ابد از آن مىسوزيم بيش از آن آتش بر جان ما مزن حسبك يا ابنه الطاهرين فقد احرقت قلوبنا و أنصجت نحورنا و أضرمت اجوافنا. آنگاه دختر امام (عليه السلام)، زبان در كام كشيد و ديگر سخن نگفت.
سخنرانى ام كلثوم(524) در كوفه
و قالت ام كلثوم: صه يا اهل الكوفه! تقتلنا رجالكم، و تبكينا نساؤكم، فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل الخطاب.
يا اهل الكوفه سوءه لكم! ما لكم؟ خذلتم حسيناً و قتلتموه و انتهبم امواله، و سبيتم نسائه و بكيتموه؟ فتباً لكم و سحقاً. ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم؟ و اى وزر على ظهور كم حملتم؟ و أى دماء سفكتموها؟ و أى كريمه اصبتموها؟ و اى أموال انتهبتموها؟ قتلتم خير الرجالات بعد النبى، و نزعت الرحمه من قلوبكم، ألا ان حزب الله هم المفلحون، و حزب الشيطان هم الخاسرون.
در آن روز حساس و پر هيجان تاريخى كه حضرت زينب آن سخنرانى پر شور و آتشين را ايراد فرمود، ام كلثوم هم در تأكيد گفتار خواهر خويش مردم كوفه را هدف شماتت و نكوهش قرار داد و نخست آنها را امر به سكوت كرد، پس از آن فرمود:
مردانتان عزيزان ما با مىكشند و حال، زنانتان در ماتم ما اشك مىريزند، انشاء الله كه خدا شما را به جزاى اعمال ننگتان برساند.
واى بر شما اى نادرست مردمان! چه كرديد و چه گفتيد؟ شما با حسين (عليه السلام) پيمان بستيد و چه زودتر پيمان را به سر آورديد و او را تنها گذاشتيد، بدنش را آماج تير و سپر شمشير ساختيد، اموالش را به نهب و غارت برديد، حرم محترمش را به بند اسارت كشيديد، و اكنون بر چنين اعمال ننگ و گذشتههاى تباه، اشك مىريزيد؟
واى بر شما، نابود باشيد. شما چه بلا و فتنهاى كه بر نيانگيختهايد؟ چه زور و گناهى كه مرتكب نشدهايد؟ چه خونهاى ناحقى كه نريختهايد؟ و چه آبروها كه بر باد نديدهايد؟ و چه كودكانى را كه غارت نكردهايد؟ و چه اموالى را كه به يغما نبردهايد؟ چه مردان نيك و انسانهاى بزرگوارى را كه بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين بودند نكشتيد؟ و چه سنگدلىها و بى رحميها كه نكرديد؟ ولى بدانيد كه هر چه سنگدل و بى رحم كه باشيد سرانجام حزب الله پيروز است و شما حزب شيطان زيانكار.
چون رشته سخن به اينجا رسيد، بانگ ناله و گريه از ميان مردم بلند شد، زنان موى خود را پريشان نمودند و چهرهها بخراشيدند و سيلىها به صورت خود زدند، آنچنان صداى وا ويلا! وا مصيبتا! به آسمان بلند بود كه چنين حادثه شورانگيز و هيجان آورى را كسى نديده و نشنيده بود...! و بدينوسيله جناب ام كلثوم به گفتار خود پايان داد.
حضرت على بن الحسين، امام سجاد (عليه السلام) را در حالى كه بر شتر برهنه و خشتى سوار كرده و غل و جامعه در گردنش افكنده و دستهايش را نيز بسته و به گردن آويخته بودند و در اثر سايش زنجير خون از رگهاى گردنش مىجوشيد آوردند، وى آغاز سخن نمود و فرمود:
نخست: مردم را امر به سكوت فرمود، پس از آن حمد و ثناى خداوند را به جاى آورده و بر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:
ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين بن على بن ابيطالب، انا ابن من انتهكت حرمته، و سليت نعمته و انتهب ماله، و سبى عياله. انا ابن المذبوح بشط الفرات من غير ذخل و لا ترات.
انا اين من قتل صبراً، و كفى بذلك فخراً.
أ ايها الناس! تاشدتكم الله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه وأعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعه، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتباً لكم لما قدمتم ينفسكم و سوءه لرأبكم، يأبه عين تنظرون الى رسول الله، اذ يقول لكم: قتلتم عترتى، و انتهكتم حرمتى، فلستم من أمتى.
اى مردم! هر كس مرا شناخته است او نياز به معرفى ندارد، و آنكس كه مرا نشناخته است پس بداند كه: منم على بن الحسين فرزند على بن ابيطالبم.
منهم فرزند آنكس كه حرمتش را شكستند، و ابزارش را ربودند و اموالش را غارت، و اهل و عيالش را اسير كردند.
منم فرزند آنكس كه با زجر و صبر او را كشتند، و اين افتخار ما بس است. اى مردم! شما را به خدا! مگر فراموش كردهايد دعوتنامههاى مكررى را كه براى پدرم فرستاديد و از او خواستيد به سوى شما بيايد. چون دعوت شما را پذيرفت با او خدعه و نيرنگ كرديد، مگر فراموش كردهايد كه دست بيعت او داديد و عهد و پيمان بستيد و پس از آن وى را بى يار و ياور گذاشته، و او را كشتيد؟
مرگ بر شما باد اين اعمال ننگينتان، و اف بر اين طرز تفكر تهى و پوچتان باد! با چه چشمى به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاه خواهيد كرد وقتى كه بگويد: شما فرزندان مرا كشتيد و حرمت آنان را شكستيد، و شما از امت من نيستيد؟! قتلتم عترتى و انتهكم حرمى فلستم من امتى.
سخن كه بدين جا رسيد صداى گريه و شيون از سر تا سر جمعيت بلند شد و به يكديگر مىگفتند: خودتان را نابود كرديد و نفهميديد!
پس از اندكى درنگ دوباره رشته سخن را بدست گرفت و چنين فرمود:
رحم الله امرء نصيحتى، و حفظ وصيتى فى الله و فى رسوله و اهل بيته، فان لنا فى رسول الله أسوه حسنه.
خداى بيامرزد آنكس را كه نصيحتم را بپذيرد، و توصيهام را در راه خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قبول نمايد چون ما را در رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اسوه حسنه و پيشوايى شايسته است.
اهل كوفه كه دعاى امام (عليه السلام) را شنيدند همه با هم گفتند: يابن رسول الله! ما همه مطيع و گوش به فرمان توايم، عهد و پيمانت را اطاعت مىكنيم و ارج مىنهيم، هرگز دست از تو نمىداريم و روى از برنمى تابيم، اومرات را مىپذيريم، خداوند تو را مشمول عنايات خاصه خودش قرار دهد. ما در ركاب تو مىجنگيم، و در ركاب تو صلح مىكنيم و از همه كسانى كه به تو و به ما ظلم كردند بيزارى مىجوئيم. فانا سامعون معيطون حافظون لذمامك... فانا حرب لحربك و سلم لسلمك. نبرأ ممن ظلمك و ظلمنا.
پس از سخنان اهل كوفه مجدداً امام به سخن آمد و فرمود:
هيهات هيهات، ايها العدره المكره، حيل بينكم و بين شهوات أنفسكم، اتريدون أن تأتوا الى كما ائيتم الى ابى من قبل؟ كلا و رب الراقصات، فان الجرح لما يندمل، قتل أبى بايمس و اهل بيته معه، و لم ينس ثكل رسول الله و ثكل أبى و بنى ابى، ان وجده و الله بين لهاتى، مرارنه بين حناجرى و حلقى تجرى فى فراش صدرى، و مسألتى: ان لا تكونو لنا و لا علينا.
هيهات! هيهات! من ديگر فريب شما را نمىخورم اى نيرنگ بازان بى وفا كه غير از حيله و حقه بازى، چيزى در وجودتان ذخيره نشده است. مىخواهيد كارى را كه با پدرم انجام داديد دوباره به سر من بياوريد؟ حاشا و كلا، به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از كشتن پدرم بر ما وارد شده التيام نپذيرفته است، همين ديروز پدرم و اهل بيتش را شهيد كردند هنوز داغ رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و داغ شهادت پدرم و فرزندانش فراموش نشده است، به خدا قسم هنوز طعم آن از كامم زدوده نگرديده است و تلخى آنرا با تمام وجودم احساس مىكنم، اندوه سهمگين آن، سينهام را فشار مىدهد.
تاريخ نويسان نوشتهاند حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در پشت جبهه، خيمه جداگانهاى اختصاص داده بودند كه هر يك از ياران و اهل بيت، شهيد مىشدند، جنازهاش را به آنجا منتقل مىكردند. هر شهيدى را كه مىآورند حضرت مىفرمود: اين شهادت به شهادت پيامبران و دودمانشان ميماند قتله مثل قتله النبيين و آل النبيين.(525)
لكن جنازه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را كه در نزديكى شط فرات از اسب به زمين افتاده بود به آن خيمه، منتقل نكردند و در همان محل شهادت خود باقى گذاشتند.
پس از آنكه عمر بن سعد اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به سوى كوفه حركت داد، و آن شهدائى را كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) دربارهشان ساده الشهداء فى الدنيا و اىخره، لم يسبقهم سابق، و لا يلحقهم لا حق فرموده بود، روى زمين داغ، برابر آفتاب سوزان در معرض تعرض حيوانات، باقى بيابان گذاشتند و رفتند، و از آن جمله بدن مطهر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) سرور جوانان اهل بهشت بود كه دل سنگ سخت از آن وضع دلخراشى پاره پاره مىشد.
از آن بدنهاى طيب و طاهر كه در بيابان داغ افتاده بودند انوار الهى به آسمان و سر تا سر بيابان را بوى عطر و گلاب، فراگرفته بود.
مردى از قبيله بنى سعد روايت كرده است: پس از رفتن لشكريان عمر بن سعد از آن منطقه، من به ميدان جنگ آمدم، ديدم نورى از آن بدنهاى به خون غلطيده، ساطع است و تا آسمان بالا مىرود و تمام فضاى بيابان را رائحه طيبه و بوى عطر آگين فرا گرفته است. وى نقل مىكند همين طور كه به گردش خود ادامه مىدادم شيرى را كه بسيار ترساننده و وحشتناك بود ديدم در اطراف اين بدنهاى پاره پاره، و به خون غلطيده مىچرخد و از آنها حفاظت مىكند. همين كه به بدن مجسمه قداست و پاكى، و شهيد راه هدايت و انسانيت رسيد خود را به خون آغشته كرد و همانجا ايستاد و همهمه مىكرد و صيحه مىكشيد. اين مرد مىگويد: از مشاهده اين امر، وحشت كردم كه اين چگونه حيوانى است، خود را در قسمتى از نيزارها پنهان نمودم تا ببينم اين حيوان چه خواهد كرد؟ غير از همين حال، چيز ديگرى از او نديدم.
و از چيزهائى كه بر تعجب و شگفتى من افزود اين بود كه: نيمه شب ديدم شعمهائى برافروخته شده و از هر جاى زمين، صداى گريه و نالههاى جانسوز بلند است.(526)